ریشه های تجاوز

ریشه های تجاوز

سِیدی رابینسون / ترجمۀ آزاد: آرام نوبخت

rape

برای زن بودن، دنیا جای بدی است. ۷۰ درصد فقرای جهان را زنان تشکیل می دهند که رقم حیرت آوری است. مؤنث بودن، همۀ جوانب زندگی زن را شکل می دهد: از کار گرفته تا مسکن و بهداشت و درمان و آموزش تا شخصی ترین روابط ما.

در بریتانیا گویاترین شاهد ستم بر زن، شکاف ۱۷ درصدی دستمزد مردان و زنان است. اما تهوع آورترین نشانه های ستم بر زن، تجاوز و خشونت هستند و همین طور گرایش غالب برای مقصر دانستن قربانی.

ماهیت بهت آور خشونت جنسی می تواند باعث شود خیلی مردم گمان کنند که انسان ها ذاتاً بی رحم هستند. همین باعث می شود که از آفرینش دنیایی عاری از خشونت جنسی و ستمِ سیستماتیک به کل دلسرد شوند.

میزان خشونت علیه زنان هولناک است. تخمین زده می شود که هر ساله دست­کم ۴۷ هزار زن در بریتانیا مورد تجاور قرار می گیرند- در حالی که میزان محکومیت صادره بابت تجاوزهای گزارش شده تنها ۶.۵ درصد است.

اما اکثر قریب به اتفاق مردان به زنان تجاوز نمی کنند. اکثر مردان به زنان خشونت نمی ورزند.

تجاوز به دلیل غرایز «طبیعی» مردان رخ نمی دهد؛ بلکه نتیجۀ شیوه ای است که جامعۀ طبقاتی میل جنسی را منحرف و مردم را از یک دیگر و از خودشان بیگانه می کند.

ستم بر زنان به نفع سرمایه داری است و یک کارکرد ایدئولوژیک و اقتصادی دارد.

انسان ها سازندۀ محیط زیست و جوامع خود هستند، اما احساس می کنند که هیچ کنترلی بر آن ندارند. دنیا برایشان یک نهاد بیگانه به نظر می رسد.

افراطی ترین شکل بیگانگی

ما از خودمان و از یک­دیگر بیگانه می شویم. تجاوز و خشونت جنسی برخی از افراطی ترین اشکال این بیگانگی هستند.

این ترکیب می شود با نگرشی به میل جنسی که سکس را کالایی هم­چون سایر کالاها می بیند. کالایی که می توان خرید و فروخت یا حتی به زور گرفت.

نزدیک به یک سوم مردم بریتانیا بر این تصورند که اگر زنی به خاطر مست بودن مورد تجاوز قرار گرفته، پس لااقل تا درجه ای خود مقصر است.

دیدگاه های غالب دربارۀ میل جنسی، زنان را به خاطر «تحریک کردن» به تجاوز مقصر می دانند و با مردان طوری برخورد می کنند که گویی تنها کمی با حیواناتی فرق دارند که قادر نیستند خود را کنترل کنند.

این­که کنث کلارک، وزیر دادگستری، برخی انواع تجاوز را مانند تجاوز آشنایان[1] به زحمت «تجاوز» محسوب می کرد، متأسفانه چندان جای تعجب نداشت.

نظرات کلارک سروصداهای زیادی راه انداخت و دیدگاه هایش قویاً با مخالفت رو به رو شده است.

اما آن هایی که بالای جامعه جا خوش کرده اند- سیاستمداران و قضات و اصحاب رسانه و غیره- خود به ایده های سکسیستی دامن می زنند. صاحبان روزنامه ها و ایستگاه های تلویزیونی برنامه هایشان را سرشار از تصاویری می کنند که در آن زنان یک شیء جنسی ترسیم می شوند و نه انسان هایی با شایستگی های خود.

در دادگاه های رسیدگی به پروندۀ تجاوز، طرح سؤال هایی دربارۀ لباس زن، این­که آیا تا دیروقت بیرون بوده یا آیا مست بوده یا آیا قبلاً با فرد متجاوز رابطۀ جنسی داشته، متدوال است.

البته بسیاری از زنان و مردان باورهای سکسیستی را به چالش می گیرند و برای اصلاح و بهبود زندگی زنان مبارزه می کنند.

اما به خاطر جایگاه زن در جامعه و نحوۀ تحریف شدن میل جنسی در جامعۀ ما، این دست باورهای سکسیستی شایع اند.

کارل مارکس، انقلابی سوسیالیست، توضیح داد که عقاید غالب در هر جامعه عقاید طبقۀ حاکم هستند. نه به این معنی که این ها صرفاً یک مُشت عقیده هستند، بلکه به این معنی که قوی ترینِ آن ها هستند.

اما چرا طبقۀ حاکم باید بخواهد به چنین نگرشی از زنان دامن بزند؟ چه چیزی عایدش می شود؟

ستم بر زن همیشه وجود نداشته. بلکه زمانی پدیدار شد که تقسیم اجتماعات انسانی به طبقات آغاز شد.

مارکس و همکارش فردریش انگلس، خانواده را در جامعۀ طبقاتی کلید ستم بر زن دانستند. انگلس پیدایش خانواده را «شکست تاریخی و جهانی جنس ماده» توصیف کرد.

مارکس و انگلس می دیدند که چگونگی تأمین بقای اولیه و ضروری مردم، شکل دهندۀ رفتار و عقاید انسان است.

خانواده در کنار مالکیت خصوصی و دولت ظاهر شد. تا پیش از این زن و مرد در جوامع «شکارورز-گردآورنده»ای زندگی می کردند که کارهایی متفاوت اما برابر انجام می دادند و به یک اندازه در تصمیم گیری سهیم بودند. مارکس و انگلس این جوامع را «کمونیسم بدوی» نامیدند.

با توسعۀ جامعه، تولید مقداری مازاد بر آن­چه برای رفع نیازهای اولیه ضروری بود، آغاز شد. مازادی که می بایست از این پس ذخیره و کنترل می شد.

تکنیک های تولیدی که این مازاد را خلق کرده بودند، برای نخستین بار کار مرد را به کار زن اولویت دادند.

با توسعۀ طبقۀ حاکم، مردانی که سلطه یافته بودند خواستار ورثۀ «مشروع» برای انتقال مازاد به آن ها شدند. کنترل زنان و روابط جنسی به کلید مالکیت بر این مازاد مبدل شد.

واحد خانواده با ایدئولوژی ای توسعه یافت که با زنان به عنوان شهروند درجۀ دو و مایملک تحت کنترل مردان برخورد می کند.

این باورها به تشویق و توجیه خشونت علیه زنان یاری می رسانند.

حتی در دورۀ سرمایه داری هم زنان برای دگرگونی زندگی خود ظرف یک قرن گذشته مبارزه کرده اند.

اکثر زنان بریتانیا امروز بیرون خانه کار می کنند. مردم آزادی جنسی بیش تری نسبت به گذشته دارند.

تغییر در زندگی و باورهای زنان تأثیری بر مردان هم داشته است. بنابراین خیلی رایج تر شده است مردان مشاغلی داشته باشند که سابقاً کار زنان دانسته می شدند (مثل پرستاری).

کار خانگی

مردان امروز نسبت به گذشته زمان بیش تری را به کودکان شان اختصاص می دهند. در بسیاری خانه ها کارمنزل دیگر تنها مسئولیت زنان نیست.

تغییرات شگرفی در درون سرمایه داری رخ داده اند، بخشاً به دلیل نیازهای متغیر این نظام و بخشاً به دلیل فشار توده ای و مبارزۀ مردم عادی.

این تغییرات نشان می دهند این برداشت که مردان و زنان نقش های ثابت و بلاتغییری دارند، خطاست.

اما علی­رغم اهمیت این تغییرات، ستم بر زن هم­چنان باقی است. حاکمان ما مداوماً تلاش می کنند دستاوردهایمان را عقب برانند.

بنابراین همسر و مادر بودن هنوز هم جزء کلیدی هویت یک زن دیده می شود.

جامعه بیش از حد بر روابط جنسی تأکید می کند. به زنان می گویند اگر نتوانند مردی را برای خودشان بقاپند، بازنده اند.

زنانی که فرزند نمی خواهند هنوز به چشم موجوداتی عجیب و غریب دیده می شوند.

ستم بر زن، مانند سایر اشکال ستم، به انشقاق و تشتت طبقۀ کارگر خدمت می کنند. به جای این­که مردم عادی هدف مشترک شان را در مبارزه با ثروتمندان ببینند، زنان و مردان به جایی کشیده می شوند که یک­دیگر را دشمن اصلی شان محسوب می کنند. چنین چیزی بسیار برای حاکمان ما مفید است و به خوبی هم به آن واقف اند.

به علاوه خانواده یک عملکرد اقتصادی کلیدی برای سرمایه داری دارد. از زنان انتظار می رود که نیروی کار فعلی و آینده را حفظ کنند و پرورش دهند. حال آن­که این زنان اغلب خود جزئی از آن نیروی کارند.

زنان کودکان را بزرگ می کنند، از بستگان بیمار یا سالمند نگه داری می کنند و خانواده را حفظ می کنند. به این ترتیب زنان با ارائۀ رایگان همۀ این خدمات، برای سرمایه داری صرفه جویی می کنند.

نمی گوییم که هر خانه و هر رابطه ای صرفاً وزنه ای اضافی به دور گردن زنان است.

اغلب مردم برای روابط فردی و زندگیِ خانوادگی شان بیش از هر چیزی ارزش قائل اند، چون به نظر می رسد این ها مأمنی در برابر استرس های دنیای بیرونی اند.

اما این تغییری در نقش خانواده در نظام سرمایه داری نمی دهد. اکثر مواقع مردمی که در خانواده به دنبال آسایش و سرپناه هستند، ناامید می شوند.

مأمن و سرپناهی که امیدش را دارند، دست آخر دیگ زودپزی از آب درمی آید که تنش های فروخفته در آن آزاد می شوند. اغلب هم بدترین قسمت این ماجرا نصیب زنان می شود.

نقش کلیدی ای که خانواده ایفا می کند، توضیح می دهد که چرا حاکمان ما از انتقاد به این نهاد نفرت دارند و به هر کسی که خارج از آن جای گیرد حمله می برند. به همین دلیل است که هوموفوبیا و ترس از والدین مجرد و فشار به مجردها برای ازدواج وجود دارد.

همین است که به نحوۀ نگرش مردم نسبت به تجاوز هم شکل می دهد. اکثر زنانی که مورد تجاوز قرار می گیرند مهاجم خود را می شناسند. احتمال این­که خشونت در درون خانواده رخ بدهد بیش تر است. با این وجود وقتی حرف از تجاوز می شود، رایج ترین چیزی که به ذهن اکثر مردم می رسد غریبه ای است که شب دیروقت ناگهان مثل سایه از پشت بوته بیرون می پرد.

عقاید سکسیستی به این دلیل این­قدر ریشه دوانده و قوام گرفته اند که ستم بر زن هزاران سال از زمان ظهور جوامع طبقاتی وجود داشته است. به همین خاطر است که خیلی طبیعی و همیشگی به نظر می رسد.

اما برخی افرادی که ادعا می کنند نمی توان ستم را به چالش کشید، به این خاطر چنین می گویند که خود در حفظ ستم نفع دارند. آن ها روی موارد مجزای خشونت متمرکز می شوند، چون با این کار توجه از ستم ساختاری در قلب سرمایه داری منحرف می شود.

ما می توانیم به ستم بر زن پایان بدهیم، اما برای این کار نیاز داریم از شرّ سیستمی خلاص بشویم که این ستم را سر پا نگه می دارد.

ستم، بر همۀ زنان تأثیر می گذارد؛ اما تأثیر این ستم بسته به طبقۀ اجتماعی بسیار متفاوت است.

زنان طبقۀ حاکم از همین سیستم دارند نهایت استفاده را می برند. به همین دلیل است که برای تغییر نمی توانیم به ائتلاف با زنان ثروتمند اتکا کنیم.

خلاصی از شرّ سرمایه داری، منفعت مشترک مردم عادی است. سرمایه داری زندگی مردان و زنان طبقۀ کارگر را تباه می کند.

سرمایه داری برای ایجاد شکاف و تضعیف طبقۀ کارگر بر ستم اتکا می کند. ما را اتُمیزه می کند. حتی شخصی ترین روابط مان را هم مخدوش و تحریف می کند.

در فرایند خلق یک دنیای جدید، مردم خودشان را تغییر می دهند؛ آن­چه را که مارکس «کثافات اعصار» نامید دور می ریزند؛ همۀ باورهایی که چندین قرن جان سختی کرده اند آغاز به محو شدن می کنند.

در هر جنبش انقلابی، زنان برای هدایت مبارزه به خط مقدم می آیند. انقلاب، داستان جنّ و پری نیست. یک ضرورت است. ما در کنار هم، قدرت جمعیِ درهم شکستن سیستم و خلق برابری و آزادی واقعی برای همه داریم.

۷ ژوئن ۲۰۱۱

————————–————————–————————–

[1] Date Rape

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران

مشاهده این مطالب را به شما توصیه می کنیم...