«ويروس‪ ‬هايی» که زير «آفتاب» رشد بادکنکی می کنند و سپس می ميرند!

«ويروس‪ ‬هايی» که زير «آفتاب»

رشد بادکنکی می کنند و سپس می ميرند

در حاشیه تشدید بحران های تشکیلاتی بازماندگان منصور حکمت مقاله کوتاهی که رفیق مازیار رازی در ۱۸ تير ۱۳۷۸ نگاشته بود مجددا انتشار می یابد

*********

اخيراً بخشی از سخنرانی «رهبر حزب کمونيست کارگری» (منصور حکمت) خطاب به «پلنوم وسيع کميته مرکزی» در انترناسيونال ۲۹ (مه ۱۹۹۹) درج گرديد. محتوای اين سخنرانی با اعتراض تعدادی از رهبران و کادرهای حزب روبرو گشته و نهايتاً منجر به ترک آنها از «حزب» گشت. در اين سخنرانی «رهبر حزب»، «مسير بيست ساله» سازمان خود را از يک «گروه فشار» به يک «حزب سياسی» مدرن تمام عيار (ظاهراً به آنچه امروز رسيده است) توضيح می دهد.

او معتقد است که برخلاف ساير جريان ها که به «فرقه ی شبهمذهبی حاشيه ای» تبديل شده و «مانند ويروس هايی» يخ زده، «ديگر به آفتاب و گرما بر نمی گردند»، حزب ايشان آماده تغيير شکل و پذيرش «آفتاب» (يعنی کار علنی) و «کسب قدرت سياسی» است.

ايشان همچنين معتقدند که در وضعيت کنونی امکان «کسب قدرت سياسی» وجود داشته به شرط اينکه «5 در صد مردم ايران فعالانه از حزب کمونيست کارگری دفاع کنند و آن را حزب خودشان بدانند تا تمام منطقه» توسط حزب ايشان تسخير گردد! و از آنجايی که «مبارزه برای قدرت سياسی يک مبارزه علنی است» و يا «فعاليت سياسی بايد در بعد علنی، وسيعی و جلوی چشم مردم صورت بگيرد»، ظاهراً آن «۵ درصد از مردم ايران» بايد رهبران خود را بشناسند. اين رهبران نبايد مانند ساير گروه ها در «سوراخ» باقی بمانند. به اعتقاد ايشان اعضای حزب «نمی توانند بدون اسم و رسم و هويت و چهره سياسی اين کار را بکنند» و بايد «شخصيت» و «چهره واقعی» و «رهبران و فعالين شناخته شده» داشته باشد. زيرا که اين «روش معمول و واقعی زندگی احزاب سياسی ای است که می خواهند قدرتمند شوند»! البته اين روش از کار نيز، به زعم ايشان، در تداوم راه بلشويزم بوده، زيرا که حزب شان «يکی از معدود سازمان های کمونيستی بعد از بلشويک ها» هست که «می خواهد روی راديکاليسم و ماکزيماليسمش توده ای بشود»!

اگر سخنرانی «رهبر حزب» را هذيان گويی يک خودمحوربين مستأصل به حساب نيآوريم و جدی تلقی کنيم، بايد نکات زير مورد بررسی قرار گيرند.

مسأله ی کسب قدرت سياسی

«رهبر حزب» مدعی است زمينه برای تسخير قدرت آماده است. ما فرض را بر اين می گذاريم که چنين استدلالی درست باشد (که چنين نيست، بعداً توضيح می دهيم). نخستين سؤال ما از ايشان اين است که چرا ايشان حزب خود را از «سوراخ» بيرون نيآورده و «دفتر مرکزی حزب» را «فردا» به «وسط تهران» منتقل نمی کنند تا کارگران به حزب شان «به پيوندند»؟ مگر اعتراض ايشان به «تروتسکيست ها که  ده ها سال است دارند دلمه سر پيکت می برند و دوشادوش کارگران از پاسبان ها کتک می خورند» چنين نيست؟ مگر توصيه ايشان به «ويروس های» يخ زده اين نيست که قادر به ديدن نور آفتاب نيستند؟ اگر ايشان چنين جسارت و شهامت را در حزب شان ديده و وضعيت را برای تسخير قدرت سياسی آماده می بينند، در خارج از کشور چه می کنند؟ آيا ايشان می خواهند «رهبران برجسته» خود را به پناهجويان و پناهندگان در خارج بشناسانند و آرای آنها را جمع کنند و يا می خواهند کارگران ايران را برای انقلاب آماده کنند؟ اگر «رهبران» و «کادرهای» درجه اول اين حزب حتی در خارج از کشور جرأت فعاليت علنی را ندارند، چگونه ايشان موعظه تسخير قدرت و شناساندن «رهبران» به مردم ايران را می خوانند؟ يک بام و دو هوا نمی شود. يا بايد ايشان آنچه خود ادعا دارد، عملی کنند؛ و يا دست از سخنان تهی و بی سروته و غلط انداز بردارند.

دوم، تحليل ايشان در مورد زمان تسخير قدرت سياسی نادرست است. بديهی است که همين «فردا» امکان اعلام علنی اين «حزب» (يا هر حزب ديگر) در ايران نخواهد بود. زمانی که طرفداران رئيس جمهور با 20 ميليون از آرای جوانان و زنان، مورد ضرب و شتم قرار گرفته، موقعی که ده ها نشريه موافق «جامعه مدنی» و مخالف باند «راست» در درون هيئت حاکم؛ زير تيغ سانسور قرار می گيرد؛ زمانی که جوانان مسلمان طرفدار نظام جمهوری اسلامی دستگير و به زندان می روند و غيره، بديهی است که چنين «حزب»ی هر چند سردرگم و بدون چشم انداز، در درون ايران تحمل نخواهد شد و چند ساعت پس از اعلام موجوديت «علنی»اش نابود می گردد. خود «رهبر حزب» هم در عمل با مخفی کردن خويش (حتی در خارج کشور) به اين امر بسيار ساده واقف است. پس چرا چنين سخنانی طرح می گردد؟

شايد منظور ايشان ترسيم يک چشم انداز دراز مدت باشد. اگر چنين است، آيا بهتر نيست که «رهبر حزب» صبورانه و متواضعانه به تدارک کادرهای خود و مرتبط کردن خود به پيشروی کارگری بسنده کند؟ آيا بهتر نيست که در موقعيتی که توزيع نشريه «ايسکرا» و «انترناسيونال» در درون ايران از انگشتان دست تجاوز نمی کند، از چاپ عکس های ۶ در۴ اعضای خود و علنی کردن نام و چهره و نشانی آنها (که در وضعيت کنونی تنها مورد استفاده وزارت اطلاعات رژيم و پليس بين المللی قرار می گيرد) پرهيز کند؟

واضح است که «امروز» يا «فردا» مسئله کسب قدرت سياسی در ايران مطرح نيست. زمينه برای کسب قدرت سياسی برمبنای «آرزوها»ی انسان ها بوجود نمی آيد که حاصل يک سلسله شرايط عينی و ذهنی در جامعه و در سطح بين المللی است. طبيعی است که هر سازمان انقلابی بايد از همين «امروز» خود را برای چنين وضعيتی آماده کند. اما، اين به مفهوم راه انداختن «جار و جنجال»های کاذب و غيرواقعی نبايد تلقی گردد. ارزيابی هايی نظير اينکه مثلاً تا سال ديگر رژيم سرنگون شده و در صورتی که «5 درصد» آرای مردم ايران به «حزب» تعلق گيرد، تسخير قدرت سياسی صورت خواهد پذيرفت و غيره، نه تنها سخنان پوچ و بی اساسی هستند (به ويژه از جانب کسی که تا چند سال پيش معتقد بود «شيرازه مدنيت» در ايران به خطر افتاده و بايد همراه با سلطنت طلبان و خائنين به طبقه کارگر در يک «جبهه سفيد» متحد شد!)، که نقش مهمی در دلسرد کردن و غيرسياسی کردن همان «رهبران» و «کادرهای» برجسته حزب در دوره آتی ايفا خواهد کرد. و مهمتر از اينها اينگونه سخنان اغراق آميز، کمک بسياری به بی آبرو کردن عقايد «کمونيست»ی و «کارگر»ی می کند. زيرا همه اين حرف ها، به کذب، تحت عنوان عقايد «بلشويسم» و «کمونيسم کارگری» در «ايسکرا» و «انترناسيونال» منعکس می گردند.

اين روش از «جار و جنجال»های کاذب و برخوردهای نابخردانه در بهترين حالت نشانه استيصال عده ای خرده بورژوا است که از کار سياسی متشکل و صبورانه خسته شده و خيال ترک صحنه سياسی را در سر می پرورانند. اما، در عين حال در حال تخريب و به هم پاشيدن کليه سنن انقلابی بوده تا ثابت کنند «بلشويسم» در ايران به درد نمی خورد.

نظريات «رهبرحزب» در تقابل با بلشويزم

ايشان مدعی اند که حزب شان پا در راه بلشويزم نهفته و به تقليد از نشريه آن حزب، نشريه خود را نيز «ايسکرا» نام نهاده اند. اما، همانطور که تفاوت کيفی ای بين آن ايسکرا و اين «ايسکرا» وجود داشته، تفاوت بين آن حزب و اين «حزب»، هم در استراتژی و تاکتيک و هم در برنامه و هم در عمل، بسيار است. در واقع اين «حزب» مقلد قلابی آن حزب است. بيشتر توضيح می دهيم.

برخلاف نظريات «رهبر حزب»، لنين و بلشويک ها در دوره پيشا انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، هيچگاه خواهان تشکيل يک حزب بی در و پيکر و بی ثبات و «علنی» نبودند. درست برعکس وجه تمايز بلشويک ها با اکونوميست ها و هم چنين با منشويک ها در اين مسئله کليدی نهفته بود. با نگاهی به نوشته معروف لنين در ۱۹۰۲ (چه بايد کرد) اين تفاوت به وضوح مشاهده می شود. او در مقابل اکونوميست ها که خواهان تشکيل يک «حزب کارگری» عمومی در روسيه بودند چنين نوشت:

سازمان کارگران بايد اولاً صنفی باشد، ثانياً حتی الامکان بيشتر گسترده باشد و ثالثاً حتی الامکان کمتر پنهان کار باشد. برعکس سازمان انقلابيون بايد پيش از هر چيز و بطور عمومی کسانی را که فعاليت انقلابی حرفه آنهاست، در برداشته باشداين سازمان الزاماً بايد نه چندان گسترده و حدالامکان بيشتر پنهان کار باشديکی از اصول جدی سازمانی کارگران جنبش ما مخفی کاری اکيد، انتخاب اکيد اعضا و تعليم انقلابيون حرفه ای بايد باشد“.

حال اين سخنان، که نقش الفبای سازماندهی سياسی در کشوری اختناق آميزی مانند روسيه آن دوره (و ايران کنونی) را ايفا می کند، را با سخنان «رهبر حزب» مقايسه کنيد:

ايشان در مورد اصول «مخفی کاری» چنين می فرمايند:

نتيجه گيری من اين است که فعاليت سياسی بايد در بعد علنی، وسيع و جلوی چشم مردم صورت بگيرداگر می خواهيد مردم دنبال شما بيايند بايد خود را نشان بدهيد“!

در مورد تعليم کادرهای «حرفه ای» چنين می گويند:

من معتقدم هرکس دوست دارد عضو حزب کمونيست کارگری بشود بايد بتواند بشود. فرض من اين است که همه انسان ها با شرفند. هرکس خودش می داند که چرا عضو شده است. لابد از نظرات و سياست های حزب خوشش آمده است“!

در نتيجه مشاهده می شود که پيرامون يکی از اصول بنيادين بلشويزم تفاوت فاحشی بين «حزب» و حزب بلشويک وجود دارد.

البته ايشان وجه تمايزی بين اعضا و «کادر» قايل می شوند که آن هم بی مورد است. زيرا تفاوت کيفی ای بين اعضا و کادرهای يک حزب نبايد وجود داشته باشد. اعضای حزب می بايستی به چنان درجه ای از آگاهی و تعهد و جديت (چه در سطح نظری و چه در عملی) نايل آمده باشند که بتوانند در درون يک سازمان انقلابی جای بگيرند. کادرها تنها اعضای تجربه دارتر و پرمسئوليت تر يک حزب را تشکيل می دهند و بس. «رهبرحزب» به منظور «رشد» دادن بادکنکی حزب اش هر کسی را تمايل نشان دهد، «عضو» کرده است و او را تنها به «شرفش»(!) قسم می دهد که متعهد باشد!

لنين در مورد چنين «روش»ی از «حزب سازی» می نويسد:

روش هميشگی اپورتونيست ها اين است که اثبات کنند معتدل ترين شعارها معقول ترين شيوه است، زيرا که بيشترين تعداد عناصر اجتماعی را متحد می سازد. خير رفقا! در محاسبات سياسی مسائل قدری پيچيده تر از صرف تجمع همه ی نيروهای مخالف هستند. اضافه کردن مخالفين متزلزلبه عناصر واقعاً انقلابی و رزمنده نه تنها هميشه منجر به جمع بزرگتری نمی شود، بلکه، معمولاً به معنای کاهش نيروهاست.” (بحران سياسی، ورشکستگی تاکتيک های اپورتونيست ها، جلد ۱۰، ص ۱۵۶).

هر فردی با کمی شعور سياسی می تواند متوجه شود که «حزب کمونيست کارگری» نه تنها در راه حزب بلشويک گام ننهاده که صرفاً يک حزب بادکنکی ای است که دير ياد زود يا منفجر شده و يا به کجراه خواهد رفت. بهررو اين حزب به درد «انقلاب کارگری» نمی خورد.

انقلاب کارگری بدون کارگران پيشرو

اما، آنچه در مواضع «رهبر حزب» ديده نمی شود، چگونگی سازماندهی و تلفيق کارگران پيشرو به مثابه ستون فقرات انقلاب کارگری آتی در درون حزب اش است. ايشان ظاهراً هيچ نقشی برای اين قشر قايل نيست. به زعم ايشان اين قشر نيز بخشی از «5 درصد» مردم است که قرار است به حزب بپيوندند تا تسخير قدرت سياسی توسط حزب شان صورت پذيرد.

اين قبيل سناريوها در تطابق با نظريات حزب های خرده بورژوا و سوسيال دمکراتيک يا استالينيستی است که خود را فرای طبقه کارگر قرار داده و قصد «رهبری» آنها را دارند. اين قبيل حزب ها کارگران را «سياسی لشکر» خود پنداشته و به عنوان مهره ها بی اراده از آنها استفاده می کنند.

در صورتی که نظريه حزب بلشويک در تقابل کامل با اين برداشت بود. زمانی که لنين صحبت از تسخير قدرت سياسی کرد (در دوره پيشا انقلابی و اعتلای انقلابی) حزب بلشويک دست کم، بخش قابل ملاحظه ای از شوراهای کارگری را حداقل در چند شهر عمده صنعتی (مسکو و پتروگراد) با خود همراه داشت و فعالان و رهبران عملی کارگران نقداً در درون حزب بلشويک قرار گرفته بودند. اکنون «رهبر حزب» بايد توضيح دهد که حزب ايشان چه پايه اجتماعی و چه حمايتی در درون کارگران ايران دارد که شعار «کسب قدرت سياسی» را سر داده است؟ نه تنها «هيچ» يک محافل کارگری در ايران همراه حزب ايشان نبوده، که انزجار و تنفر کارگران پيشرو از اين قبيل تئاترهای مضحک بسيار است. حتی اگر ايشان «دفتر مرکزی حزب» را «فردا» در «وسط تهران» نيز علم کنند، هيچکس به اين حزب روی نخواهد آورد. کارگران پيشرو، پس از تجربه شکست انقلاب اخير که مسببان آن همين سازمان های سنتی بودند، در عمل دريافته اند که ديگر توهمی نسبت به اين قبيل حزب ها نداشته باشند.

کارگران پيشرو «امروز» صبورانه در حال يافتن متحدان خود در درون فعالان جنبش کارگری بوده و همراه با آنها به تشکيل سازمان خود مبادرت خواهند کرد و نيازی به «آقا بالاسر» نخواهند داشت.

کسب قدرت بدون شوراهای کارگری

رهبر حزب مسئله کسب قدرت سياسی را تنها از زاويه تغيير تناسب قوا به نفع حزب خود ارزيابی می کند. در صورتی که يکی از دستاوردهای انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و بلشويزم، سازماندهی انقلاب توسط شوراهای کارگران، دهقانان و سربازان بود. ايشان چنان مجذوب «کسب قدرت» شده که فراموش کرده اند که اين قدرت را برای چه کسانی و به چه منظوری بايد در دست گرفت. ايشان تصور می کنند همين که «حزب» در صدی از آرای مردم را به خود اختصاص دهد، کافی است که قدرت سياسی را در دست گيرد! ظاهراً ايشان خود را برای يک انتخابات بورژوا دمکراتيک در يک کشور غربی آماده کرده و نه يک انقلاب کارگی در ايران.

بديهی است که از زاويه چشم انداز يک حزب واقعی کمونيستی، کسب قدرت سياسی برای به قدرت رساندن «شوراهای کارگری و دهقانی» و برای حل تکاليف انقلاب صورت می گيرد. از آنجايی که برنامه شوراهای کارگری پاسخگوی نيازهای توده های عظيم مردم می گردد، آنها نيز به حمايت از شوراهای کارگری و انقلاب جلب می گردند (و نه به خاطر قيافه اعضای يک حزب!). وظيفه يک حزب کارگری کمونيستی (حزب پيشتاز انقلاب)، هيچگاه تسخير قدرت بدون آماده کردن طبقه کارگر نيست. چنانچه کارگران پيشرو و فعالان جنبش کارگری (و نهايتاً شوراهای کارگری) به لزوم تسخير قدرت نرسيده باشند، حتی انقلابی ترين حزب های سياسی نمی توانند «به جای» کارگران و به نيابت از آنها «قدرت سياسی» را به چنگ گيرند. حتی اگر چنين امری به وقوع بپيوندند، زودگذر و بدون نتيجه خواهد بود. در تاريخ حزب های زيادی با برنامه های مشابه «حزب» (اما بسيار قوی تر، پرنفوذتر و سياسی تر از آن)، چنين کرده و همه شکست خورده اند (مثلاً ساندنيست ها در نيکاراگوآ).

مسئله تسخير قدرت سياسی برای کمونيست ها زمانی به شکل مشخص طرح می گردد که زمينه کافی برای به قدرت رسيدن شوراهای کارگری وجود داشته باشد (حداقل در چند شهر عمده صنعتی). يعنی زمانی که، حداقل، بخش تعيين کننده ای از کارگران فعال و پيشرو به لزوم سرنگونی و تشکيل حکومت کارگری براساس يک برنامه انقلابی در درون حزب کارگری خودشان رسيده باشند.

ما امروز در ايران در چنين موقعيتی نيستيم. اما بايد از همين امروز امر سازماندهی و گسترش شوراهای کارگری را تبليغ و ترويج و در صورت امکان به اجرا بگذريم. نخستين گام در چنين راهی، جلب اعتماد کارگران پيشرو است. کارگران پيشرو بايد متکی بر «خود»، سازمان سياسی شان را انتخاب و يا بازسازی کنند. وظيفه ی کمونيست ها ايجاد تسهيلات برای چنين امری است و بس!

سخنان «رهبر حزب» همه ناوارد و هم بی ارتباط به اين مسئله محوری کارگران پيشروی ايران است؛ و از اين زاويه در کليت آن غيرعلمی و مغاير با منافع کارگران بوده و بايد مردود اعلام گردند.

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران