سرمایه داری جهانی و شبح لئون تروتسکی

به مناسبت هفتادوششمین سالگرد ترور تروتسکی

76 سال پیش در چنین روزی، رامون مرکادر، فرستادۀ استالین، با وارد آوردن ضربۀ تبر یخ شکن به جمجمۀ تروتسکی در خانۀ وی واقع در «کویوآکان» مکزیک، جنایتی تاریخی را رقم زد. تروتسکی با وجود جراحت مهلک در آن دم، آن قدر بنیه داشت که جسورانه با قاتل خود گلاویز شود. اما نهایتاً روز بعد، در کمال ناباوری جنبش سوسیالیسم انقلابی، از شدت جراحت جان باخت.

برای باند استالین، خاموش کردن صدای این اصلی ترین دشمن خود- یا به بیان دقیق تر، بزرگ ترین و نرم نشدنی ترین دشمن منافع بروکراسی حاکم بر شوروی- جز با حذف فیزیکی وی ممکن نبود؛ چه در غیر این صورت به همان ماشین تبلیغاتی جعل و تحریف و افترا بسنده می کرد. حذف تروتسکی، به عنوان تجسم چشم انداز انقلاب سوسیالیستی جهان، یک ضربۀ مهلک، ویرانگر و جبران ناپذیر برای جنبش کارگری بین المللی بود و به راستی استالینیسم، یا به بیان تروتسکی «گورکن انقلاب»، چه خدمتی بالاتر از این می توانست به بورژوازی جهانی ارائه دهد. زخم های استالینیسم بر پیکرۀ جنبش کارگری جهان (از انقلاب دوم چین در سال های 1925-27 تا شکست سنگین انقلاب بهمن 57 ایران) عمیق تر از آن است که دیگر بخواهد مجالی برای اعتبار و بُرد ادبیات سخیف و مبتذل و ورشکستۀ این جریانات در درون جنبش باقی بگذارد. در عوض این وظیفۀ تاریخی به رفرمیسم چپ، خاصه گرایش هایی زیر پوشش «تروتسکیسم» محول می شود.

اسف بار است که شخصیتی مانند تروتسکی، به عنوان یکی از رهبران انقلاب سوسیالیستی روسیه و سازندۀ ارتش سرخ از هیچ، با آن انسجام نظری خیره کننده و تعهد و جدیت بی مانندِ یک انقلابی، امروز باید آماج حملات کوتوله های سیاسی، از هر دو اردوگاه بورژوازی و ته مانده های استالینیسم باشد. تصویر تمام نمای این واپس ماندگی سیاسی و بی ربطی به مسائل جنبش را می توان در باقی مانده های گرایش های استالینیستی ایران دید که هنوز از سطح چنگ زدن به نقل قول های جسته و گریخته از لنین در چهارچوب پلمبیک هایی با تروتسکی، آن هم بدون ذکر تاریخ و بستر کلی بحث، فراتر نمی روند تا با این تردستی های کلامی کل آن مباحث عمیق و مرتبط با متن یک جنبش انقلابی را همراه با ورشکستگی خود زیر فرش بزنند.

تروتسکی نه فقط یک شخصیت تاریخی برجسته، بلکه چهره ای است که همچنان موضوعیت سیاسی خود را با رویدادهای معاصر و مبارزۀ طبقۀ کارگر جهانی حفظ کرده است. بی دلیل نیست که همین امروز، نام تروتسکی به کرّات در بحبوحۀ بحران عمیق «حزب کارگر» بریتانیا و مطبوعات جریان اصلی این کشور تکرار می شود.

همین چندی پیش بود که جناح راست «حزب کارگر»، مقاله ای را به قلم «تام واتسون»، معاون رهبری خود، در روزنامۀ «گاردین» به چاپ رسانید تا «نفوذی های تروتسکیست» را در داخل حزب محکوم و همۀ هواداران «جرمی کوربین»، رهبری کنونی «حزب کارگر» را همچون ساده لوحانی تصویر کند که از پیشروی این نیروهای سایه تا بیخ گوش خود بی خبرند.

البته اردوگاه کوربین بلافاصله خشم و تردید خود را نسبت به چنین اتهامی نشان داد. به همین خاطر کوربین به نشریۀ «آبزرور» مجدداً اطمینان خاطر داد: «حتی در مخلیۀ کسی نمی گنجد که در این کشور، 300 هزار افراطی فرقه گرا {تروتسکیست ها!} آزادانه بچرخند که حالا ناگهان بخواهند به حزب کارگر هم فرود آمده باشند».

اما این گفته مانع آن نشد که روزنامه های مهم بریتانیا سِیلی از مقالات را برای لکه دار کردن نام تروتسکی و هشدار نسبت به عقاید او به راه نیندازند. در لا به لای مطالب بارها به «شبح تروتسکیسم» بر فراز سر «حزب کارگر» اشاره شده و نبرد سیاسی درون حزبی به نوعی نبرد میان رفرم و انقلاب ترسیم شده است.

ورود نام تروتسکی به مرکز صحنۀ بحث های سیاسی، قطعاً از اهمیت عینی مهمی برخوردار است. هر زمان که سرمایه داری به چنبرۀ بحران و طغیان مبارزات اجتماعی و سیاسی طبقۀ کارگر گرفتار می آید، حضور تروتسکی نیز همواره احساس می شود.

در شرایط کنونی، یعنی افزایش شکاف ها و تنش های اجتماعی، نوسانات سیاسی به دنبال رفراندوم «برکسیت» و مهم تر از همه خطر تلاشی «حزب کارگر» که خود بیش از یک قرن مسئول مهار پلیسی جنبش کارگری بوده است، طبقۀ حاکم و رسانه ها به خوبی به خطر و تهدید از جانب میراث تروتسکی واقف اند.

با گذشت چندین دهه، هنوز از موضوعیت و ارتباط مستقیم و بی واسطۀ نوشته های تروتسکی با مسائل امروزین جهان کاسته نشده است. در مورد بریتانیا، تروتسکی نه فقط به دقت و از نزدیک مبارزۀ طبقاتی انگلستان را دنبال کرد، بلکه نافذترین و گزنده ترین نقد را به «حزب کارگر» و نقش آن به عنوان مدافع حاکمیت سرمایه داری داشت. اثر کلاسیک «بریتانیا به کدامین سو؟»، سال 1925 منتشر شد؛ تنها یک سال پیش از خیانت حزب کارگر و کنگرۀ اتحادیه های کارگری به اعتصاب عمومی. تروتسکی سال 1926 در مورد گرایش هایی که امروز می توان در قامت کوربین سراغ گرفت، می نویسد: «اینان ستون اصلی امپریالیسم بریتانیا و بورژوازی اروپا، اگرنه جهان، هستند. به هر بهایی که شده، باید عیار واقعی این فضل فروشان خودشیفته، التقاطیون مزخرف گو، حرفه پرست های احساساتی و پادوهای مواجب بگیر بورژوازی را برای کارگران افشا کرد. رسوا کردن واقعیت وجودی اینان، به معنی بی اعتبارکردن شان به چنان صورتی است که نتوانند کمر راست کنند. و بی اعتبار کردن آن ها، به معنی عالی ترین خدمت به پیشرفت تاریخی». در این واژه های تروتسکی، خشم و نفرت طبقاتی نسبت به رفرمیست های چپ موج می زند.

اما وضعیت بریتانیای امروز، تنها نمود فرایندی است که در کلّ جهان رو به تکوین است؛ درست همان طور که «پدیدۀ کوربین» نیز خود جزئی از یک پدیدۀ بین المللی است. همان طور که بارها در نوشته های پیشین تأکید شد، سرمایه داری بین المللی در مواجهه با عمیق ترین بحران همه جانبه ای که تاکنون از دهۀ 1930 شاهد بوده است، برای نجات موقت خود از این گرداب یک نقطۀ اتکای مهم دارد و آن گرایش های رفرمیسم چپ است. اهمیت رفرمیسم چپ برای سرمایه داری، در توانایی بالای آن برای مهار، فرسودن و ازنفس انداختن کلّ یک جنبش نهفته است. یک سال خیانت سیستماتیک «سیریزا» در یونان که به سادگی یک پتانسیل عظیم اعتراضی را تباه کرد و یا نامزدی برنی ساندرز «سوسیالیست» که دست آخر کلّ آرای خود را یکجا به کاسۀ «حزب دمکرات»- یعنی یکی از دو حزب اصلی امپریالیسم امریکا- ریخت، همراه با عقب نشینی کوربین بر سر یک به یک موضوعاتِ موضوعات مورد بحث- از ریاضت اقتصادی تا عضویت در ناتو، تجدید برنامۀ موشکی ترایدنت، جنگ در سوریه و عضویت در اتحادیۀ اروپا- به اسم حفظ «وحدت حزب»،  تنها چند نمونۀ گویا از ماهیت چنین جریان هایی است. طبقۀ کارگر با وجود تجربۀ تلخی که از این احزاب در حافظۀ خود ثبت کرد، اکنون از مرحلۀ تدافعی وارد مرحلۀ تهاجمی شده است. اعتراضات خیاباتی و اعتصابات عمومی یونان علیه سیاست های ریاضتی حزب «چپ رادیکال» سیریزا، اعتراضات فرانسه علیه قانون کار الخُمری با همدستی حکومت «حزب سوسیالیست»، افزایش اعتصابات کارگری چین علیه حاکمیت «حزب کمونیست چین»، تقابل حامیان ساندرزِ «سوسیالیست» و «مستقل» با او پس از فضاحت «کنوانسیون ملی دمکرات ها»، همه و همه نشان دهندۀ ریزش نسبی توهمات نسبت به چشم انداز رفرمیسم چپ و چرخش طبقۀ کارگر بین المللی به رادیکالیسم است. و این درست شانه به شانۀ چرخش بیش تر بورژوازی در یک کشور از پس دیگری به سوی راست افراطی است (ظهور احزاب و گرایش های فاشیستی و شبه فاشیستی مانند «طلوع طلایی» یونان، «حزب استقلال بریتانیا»، «جبهۀ ملی» فرانسه، جنبش «پگیدا» و «حزب آلترناتیو آلمان»، نامزدی «ترامپ» در امریکا، مصادیق این چرخش بورژوازی به سوی اشکال استبدادی تر حاکمیت است)؛ در همۀ این ها، رفرمیسم چپ متهم ردیف اول و شریک جرم است که در قامت سازمان هایی به اصطلاح «تروتسکیست» نظیر «گرایش بین المللی مارکسیستی»، «کمیتۀ انترناسیول کارگری»، «حزب کارگران سوسیالیست» بریتانیا و نظایر این ها نیز متجلی شده.

این دقیقاً همان سندروم رفرمیستی است که تروتسکی با اشاره به یکی از سوسیال دمکرات های آلمانیِ اوایل دهۀ ۱۹۳۰ چنین توضیح می دهد: «آیا ما ورثۀ خوشبختی هستیم که بر سر بالین سرمایه داری بیمار و محتضر انتظار می کشیم؟ یا پزشکانی هستیم که باید در جستجوی کمک به بهبود آن باشیم؟ البته همیشه این آقایان محترم دومی را انتخاب کردند. اما این پزشکان “سوسیالیست” به محض آن که بهبود را عملی کرده یا دست کم مانع مارکسیست های انقلابی از هدایت طبقۀ کارگر در مبارزۀ همه جانبه برای پایان دادن به نظام شده باشند، از دست همین بیمار به تازگی بهبودیافته که با ناسزا و حتی کتک به دنبالشان راه می افتد، فرار می کنند. رفرم هایی که این پزشکان خوب امید دارند به پاس خدمتشان عملی شود، خیلی شتابزده به عنوان مانع بهبود سریع تر، کنار گذاشته می شوند».

اما صعود دوبارۀ مبارزه طبقاتی، به خصوص در چین و هند که تقریباً نیمی از پرولتاریای جهان را در خود جای داده، به تنهایی کافی نیست و ناگزیر مسألۀ ایجاد یک رهبری سوسیالیستی و انقلابی حقیقی و نو را برای متراکم کردن این اعتراضات پراکنده و تبدیل آن به یک جنبش واحد برای تعیین تکلیف نهایی با سرمایه داری، با فوریت هرچه تمام مطرح می کند. این همان نقطه ای است که رجوع به درس های انقلاب اکتبر را ضروری می کند.

سال میلادی آتی، 2017، مقارن خواهد بود با صدمین سالگرد انقلاب اکتبر 1917 روسیه. نام تروتسکی با این رویداد تاریخی، یعنی پیروزی نخستین و تنها انقلاب سوسیالیستی و استقرار اولین دولت کارگری جهان، گره خورده است. جهان سرمایه داری امروز در تب و لرز بحران های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی به خود می پیچد. رشد سرسام آور نابرابری اجتماعی، تعمیق رکود اقتصادی، چرخش دولت های سرمایه داری به سوی ناسیونالیسم اقتصادی و سیاست های «حمایت گرایی»، رشد نظامی گری و جنگ در مرزهای خارجی همراه با رشد دستگاه سرکوب پلیسی به بهانۀ مبارزه با موج تروریسم، وخامت بحران پناهندگی و رشد تمایلات خارجی ستیزی، درست همان خصوصیات و روندی را نشان می دهند که تروتسکی در سال 1934 دیده بود: «در هر یک از کشورها، بُن بست تاریخی سرمایه داری خود را در بیکاری مزمن؛ تنزل شاخص های زندگی کارگران؛ ویرانی دهقانان و خرده بورژوازی شهرها؛ تجزیه و پوسیدگی دولت پارلمانی؛ مسمومیت مردم با شرنگ عوام فریبی های “اجتماعی” و “ملی” در مواجهه با انحلال رفرم های اجتماعی؛ کنار زدن و جایگزین کردم احزب قدیمی حاکم با یک سازوبرگ پلیسی-نظامی (بناپارتیستی) دورۀ انحطاط سرمایه داری؛ رشد فاشیسم؛ قدرت گیری آن و خرد کردن هر یک از سازمان های پرولتری، نمود می دهد» (جنگ و انترناسیونال چهارم، 10 ژوئن 1934).

شرایط عینی برای انقلاب مدت هاست که فراهم آمده؛ و حتی به کلام تروتسکی، از شدّت آمادگی و بلوغ، در حال گندیدن است. همۀ این هاست که «انقلاب جهانی را با نیرویی بازیافته در دستور کار قرار می دهد. تنها سرنگونی بورژوازی به دست پرولتاریای عصیان زده است که می تواند بشریت را از یک سلاخی جدید و ویرانگر نجات دهد» (همان).

اما طبقۀ کارگر «به خودی خود مادۀ خامی است برای استثمار. پرولتاریا تنها زمانی نقش مستقل پیدا می کند که از یک طبقۀ اجتماعی در خود، به طبقۀ سیاسی برای خود مبدل شود. این نمی تواند رخ دهد، مگر به واسطۀ یک حزب. حزب آن ارگان تاریخی است که به وسیله اش طبقۀ {کارگر} به آگاهی طبقاتی دست می یابد» (اولتیماتوم گرایی بروکراتیک، بخش سوم از کتاب «گام بعدی؟ مسائل حیاتی پیرولتاریای آلمان»، 27 ژانویۀ 1932)

این دقیقاً همان جوهرۀ لنینیسم است که تروتسکی، میراث دارش است.

مبارزۀ سیاسی تروتسکی و اپوزیسیون چپ علیه انحطاط شوروی در دورۀ استالین، مبارزه ای که با بنیان گذاری انترناسیونال چهارم در سال 1938 به اوج رسید، تماماً در ردّ این ادعای محوری تمامی مبلغین ضدّ کمونیست بود که استالینیسم، از دل لنینیسم در آمد و سوسیالیسم ناگزیر به یک امپراتوری بروکراتیک می انجامد. تئوری «انقلاب مداوم» تروتسکی که از اواسط 1905 فرمول بندی شد، نشان می داد که خصلت «ناموزون» و «مرکب» توسعۀ مناسبات اقتصادی سرمایه داری روسیه- خصلتی که مدرن‌ترین صنعت را به عقب مانده‌ترین اقتصاد دهقانی پیوند می زد- طبقۀ کارگری را ایجاد می کند که هرچند به لحاظ کمّی در اقلیت است، اما در قیاس با سایر اقشار اجتماعی کیفیت و پتانسیل انقلابی بسیار بالایی دارد؛ و در شرایطی که بورژوازی لیبرال مفلوک روسیه- با پیوندهای عمیق خود به زمین داران محلی و امپریالیسم و حتی اتحاد با سلطنت مطلقه و پیشاسرمایه داری تزار از وحشت جنبش کارگری- در تقابل با جنبش کارگری صف آرایی می کند و در شرایطی که دهقانان نمی توانند خود نقشی مستقل ایفا کنند، ناگزیر طبقۀ کارگر در مسند رهبری قرار خواهد کرد؛ و هرچند وظایف و تکالیف بورژوا-دمکراتیکی که بورژازی اروپا تاریخاً انجام داده بود، لاینحل باقی مانده، اما طبقۀ کارگر بنا به منطق مبارزه نمی تواند در آن سطح متوقف شود و ناگزیر به سوی مطالبات سوسیالیستی حرکت می کند. به این مفهوم است که تکالیف دمکراتیک و سوسیالیستی، هر دو توأمان بر دوش طبقۀ کارگر می افتد. این دقیقاً نظریه ای بود که یک بار به طور مثبت با پیروزی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و پس از آن به طور منفی با شکست های متوالی جنبش های انقلابی سایر کشور تحت تأثیر آموزه های کمینترن استالینیستی، به اثبات رسید. عقب گردهای استالینیسم و «تئوری»های ارتجاعی «انقلاب دومرحله ای» و «سوسیالیسم در یک کشور» نهایتاً جنبش کارگری جهانی را به کام مرگ کشید.

تروتسکی تجسم چشم انداز انقلاب جهانی است و درست از همین رو، تا جایی که به طبقۀ حاکم بریتانیا و کل جهان برمی گردد، قطعاً خطرناک ترین و زهرآگین ترین چهرۀ تاریخ. «تروتسکیسم» نه فقط یک شبح، که یک جنبش سیاسی است.

سرمایه داری زمانی با استقرار دولت-ملت ها، سکوی پرتاب نیرومندی را برای توسعۀ نیروهای مولد و تمدن مدرن فراهم آورد. اما رشد نیروهای مولد در مرزهای دولت ملی متوقف نشد. طی ۱۷۵ سال گذشته این رشد به واسطۀ بسط تجارت بین المللی و توسعۀ سرمایه گذاری به هر گوشۀ جهان، و همین طور به واسطۀ تکامل تولید جهانی شده بر اساس توسعۀ بیشتر تقسیم کار بین المللی در سه دهۀ اخیر، بیش از پیش خصلتی جهانی به خود گرفته است.

جهانی شدن حیات اقتصادی فی نفسه یک پیشرفت مترقی عظیم است؛ چرا که با افزایش بهره وری اجتماعی کار، بنیان های مادی لازم را برای تکامل جامعه ای سوسیالیستی فراهم می آورد. اما این تناقض ذاتی سرمایه داری (جهانی شدن تولید، همراه با تداوم مالکیت خصوصی بر ابزار تولید اجتماعی و اصل سود در حصار تنگ دولت-ملت های رقیب) ناگزیر به جای پیشرفت، جنگ و بربریت را به دنبال داشته است.

در نتیجۀ وظیفۀ تاریخی پیشِ روی ما، نه بازگرداندن نیروهای مولد به چهارچوب ارتجاعی و کهنۀ نظام دولت-ملت، بلکه رها ساختن نیروهای مولد با الغای چهارچوب ارتجاعی اجتماعی و سیاسی مانع رشد آن است.

این یک ایده آل تخیلی نیست. بنیان مادی برای این رهایی با جهانی شدن خودِ تولید ایجاد شده است. جهانی سازی، یک نیروی اجتماعی بیکران، یعنی طبقۀ کارگر بین المللی را آفریده؛ طبقه ای که به طور عینی بنا به فرایند تولید سرمایه داری، یکپارچه شده و وضعیت معیشت اش در هر کشور، آن را در مقابل غارت های نظام سود قرار داده است.

بنابراین پاره کردن دیوارها و موانعِ نظام دولت-ملت، واژگون کردن نظام سود و به دست گرفتن قدرت سیاسی برای استقرار یک نظام اقتصادی-اجتماعی جدید و عالی تر، متکی بر توسعۀ هارمونیک نیروهای مولد در مقیاس جهانی از طریق اقتصاد برنامه ریزی شدۀ آگاهانه و تحت کنترل دمکراتیک، وظیفۀ طبقۀ کارگر است. جهان سرمایه داری با تداوم وضعیت کنونی، دیگر نه به بربریت، که فراتر از آن به انقراض بشریت می رسد. وظیفۀ امروز مارکسیست های انقلابی، همانی است که تروتسکی سال 1938 در سند بنیان گذاری انترناسیونال چهارم خاطر نشان کرد: «بدون یک انقلاب سوسیالیستی، در دورۀ تاریخی بعدی یک فاجعه کل فرهنگ بشریت را تهدید می کند. اکنون نوبت پرولتاریا، یعنی به خصوص پیشتازِ انقلابی آن است. بحران تاریخی بشریت، به بحران رهبری انقلابی تقلیل می یابد». و حل بحران رهبری انقلابی، یعنی تدارک برای حزب پیشتاز انقلابی.

۳۰ مردادماه ۱۳۹۵

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران