نگاهی به مفهوم امپریالیزم و خرده امپریالیزم+ لینک ویدیویی

این بحث در مورد مفهوم امپریالیزم (به شکل اعم آن) و در حاشیۀ آن بررسی مفهوم «خرده امپریالیزم» است.

بحث «خرده امپریالیزم» موضعی است که رفیق الیف چاغلی، یکی از نظریه پردازان گروه «نگرش مارکسیستی» در ترکیه مطرح است (بخشی از این مقاله ترجمه شده و در سایت میلیتانت درج گشته است که رفقا می توانند به آن رجوع کنند)

در این بحث رفیق الیف چاغلی با تشخیص تفاوت هایی بین جوامع پیرامونی، اقتصاد جهانی را به شکل هرمی درنظر گرفته و به سه دستۀ پیوند خورده با یک دیگر تقسیم می کند. اول، جوامع امپریالیستی یا متروپل (مانند کشورهای آمریکای شمالی و اروپای غربی)، دوم جوامع عقب افتاده یا پیرامونی (مانند کشورهای آفریقایی و برخی از کشورها در خاورمیانه و غیره) و سوم، کشورهای مابینی یا کشورهای عقب افتادۀ پیشرفته تر (مانند ایران، ترکیه، برزیل،‌آرژانتین و کرۀ جنوبی و غیره). بدیهی است که تفاوت های فاحشی بین برخی از جوامع حاشیه ای و پیرامونی وجود دارد، اما، این روش از ارزیابی در تحلیل نهایی یک برخورد در سطح حوزۀ سیاسی است و از متدولوژی مارکسیستی برای شناخت این اقتصاد ها استفاده نمی کند. برای مارکسیست های انقلابی، نقطۀ شروع برای شناخت اقتصاد جهانی باید حوزۀ اقتصادی باشد، یعنی متدولوژی اقتصاد سیاسی مارکسیستی.

چرا باید از متدولوٰی مارکسیستی آغاز کرد؟

زیرا مسألۀ اصلی ما، پیش از رتبه بندی جوامع سرمایه داری و ارائۀ مقولات نوینی مانند «خرده امپریالیزم»، پاسخ به یک موضوع محوری است. و این موضوع این است که با مشاهدۀ سطحی دنیا، به وضوح دیده می شود که وضعیت جهان نه تنها در چند دهۀ پیش بهتر نشده، که بدتر هم شده است. شکاف و ناموزونی در جهان، هم در درون جوامع سرمایه داری و هم در سطح بین المللی میان کشورهای امپریالیستی و سایر جوامع بیشتر گردیده است. نظام جهانی همزمان با توسعه و پیشرفت تکنولوژیک در برخی از جوامع پیشرفتۀ اقتصادی، عقب افتادگی را در سایر کشورها باز تولید کرده است.

سؤال محوری این است که این نظام جهانی چیست که چنین شکافی را تشدید می کند؟ در واقع آن چه ما مشاهده می کنیم این است که انحصار هر چه بیشتر شده است: ثروتمندان، غنی تر و فقرا، فقیر تر می شوند. چه در سطح یک جامعه و چه در مقیاس جهانی.

چرا چنین اتفاقی می افتد؟ در صورتی که مثلاً در قرن ۱۶ هندوستان و چین با انگستان و آلمان فرقی زیادی از لحاظ رشد اقتصادی با هم نداشتند. حتی چین و هندوستان پیشرفته تر از انگلستان و آلمان بودند. در چین صنعت فلزات اساسی پیشرفته تر از آلمان بود و در هندوستان صنایع ذوب آهن و چدن از انگلستان پیشرفته تر بود.

چه شد که این تفاوت های فاحش ایجاد گردید؟ این سؤال اصلی است که باید به آن پاسخ داده شود. بدیهی است که تمامی جریانات چپ مارکسیستی، بر این ادعا استوار هستند که ریشۀ این شکاف در خود امپریالیزم نهفته است. اما بسیاری از جریانات، مرحلۀ کنونی امپریالیزم (از جنگ دوم جهانی تا به امروز) را هنوز کاملاً درک نکرده اند. به زعم بسیاری مرحلۀ دورۀ کلاسیک امپریالیزم از اوائل قرن بیستم، عمدتاً خود را به نوشته ها و تحلیل های لنین در کتاب ارزندۀ «امپریالیزم به مثابۀ بالاترین مرحلۀ سرمایه داری » که مورد توافق ما نیز هست، محدود می کنند. اما، این جریانات توجه نمی کنند که پس از نگارش کتاب لنین، وقایع دیگری در جهان رخ داده و تحولاتی در امپریالیزم به وجود آمده است که بدون بررسی آن وضعیت کنونی را نمی توان درست درک کرد. در ضمن پیش از نگاشتن این کتاب، جهانی شدن سرمایه داری اتفاق افتاده است.

بنابراین، برای درک و ارزیابی وضعیت اقتصاد جهانی باید از متدولوژی مارکسیستی آغاز کنیم و سپس تکامل امپریالیزم را بررسی کنیم و متکی بر آن استنتاجات سیاسی را کسب نماییم.

در ابتدا لازم است ذکر گردد که جهانی شدن مختص امپریالیزم نیست. جهانی شدن پیش از سرمایه داری هم وجود داشته است.

اقتصاد جهانی، متناسب با رشد سرمایه داری، مراحل مختلفی داشته است. اصولاً بنا بر گفتۀ مارکس در مانیفست کمونیست، سرمایه داری بدون جهانی شدن نمی توانست شکل بگیرد. دلیلی که سرمایه داری در سطح جهانی آغاز به رشد می کند، خود مرتبط به افزایش مبادلات بین المللی بوده است. در قرن ۱۵ تا ۱۷ میلادی، مبادلات جهانی بسیار افزایش پیدا می کند. عمدتاً به خاطر کشف راه های دریایی برای وصل کردن خود به سایر مناطق جهان. بنابراین، پیدایش سرمایه داری با عوامل جهانی گره خورده است. البته جهانی شدن به مفهوم امپریالیزم که امروز شناخته شده است، یعنی یک کلیتی که اجزای جوامع سرمایه داری جهانی را تحت شعاع خود قرار داده است، هنوز در این دوره شکل نگرفته بود. این پدیده، بعدها رخ می دهد.

اما برای درک این جهانی شدن باید متدی داشت. این متد هم همان متدولوژی اقتصاد سیاسی مارکسیستی است. در محور بحث مارکس، درک مفهوم «انباشت سرمایه» است.

مارکس استدلال می کند که در جوامع دو نوع انباشت سرمایه وجود داشته است. یک- انباشتی که خارج از حوزۀ سرمایه داری شکل می گیرد. برای نمونه: ارتشی، پس از پیروزی به رقبای خود در یک جنگ، اراضی فتح شده راغصب می کند و اسرا را به کار بر روی زمین وادار می کند. محصول کار این اسرا برای ارتش فاتح به ارزش اضافی مبدل می گردد که توسط فاتحان غصب می گردد. این شکل از انباشت را مارکس «انباشت اولیه» که خارج از تولید سرمایه داری است،‌ نام می گذارد. این دورۀ انتقال از فئودالیزم به سرمایه داری از نظر مارکس دورۀ انباشت اولیه است. این روند مقدمات انباشت سرمایه را تسهیل می کند. این روند امروز هم تا حدودی در برخی جوامع ادامه دارد. انباشت اولیه تدارک انباشت تولید را تسهیل می کند. اما این دو، گرچه دو فاز مختلف از روند تکامل انباشت هستند، اما به هم پیوند نیز خورده اند و یکی بدون دیگری انجام نمی گیرد. روند انباشت سرمایه هم به مفهوم پایان یافتن انباشت اولیۀ سرمایه نیست. روند انباشت اولیۀ سرمایه هنوز در برخی از جوامع ادامه دارد و در برخی شاید به عللی هنوز آغاز نشده باشد.

دو- انباشت سرمایه دارانه است که از درون حوزۀ سرمایه داری پدید می آید.

به تدریج انباشت سرمایه دارانه بزرگتر می شود و انباشت اولیه را تحت شعاع قرار می دهد. این ها دو دوره های متوالی هستند و همزمان هم انجام می گیرند. در عین حال در مقیاس جهانی در نقاط جغرافیایی متفاوتی نیز شکل می گیرد. برخی جاها شروع شده و در برخی هنوز اتفاق نیفتاده است. باید رابطۀ این دو انباشت را درک کرد. سؤال بالا را می توان این گونه طرح کرد که چرا انباشت سرمایه در یک کشور رشد کرده و در کشور دیگری با سرعت کند تری پیش رفته است و یا اصولاً رخ نداده است؟

با استفاده از این متد است که می توان وارد ارزیابی مارکسیستی از جهانی شدن سرمایه داری شد. با بکار گیری این متد از لحاظ تاریخی باید جهانی شدن سرمایه داری را به ۴ دوره تقسیم کرد:

یک- دورۀ انباشت اولیه قبل از سرمایه داری

دو- دورۀ رشد اولیه سرمایه داری رقابت آزاد – انقلاب صنعتی اول که در آن انحصارات شکل نگرفته اند و کشورهای سرمایه داری در حال رقابت با هم هستند که نرخ سود بیشتری کسب کنند. سرمایه داران در این دوره در رقابت با یکدیگر در حوزه های مختلف مخارج تولید را پایین نگه می دارند تا نرخ سود بالا رود.

سه- دورۀ سرمایه داری انحصاری. غلبه سرمایۀ مالی- یعنی دوره کلاسیک امپریالیزم۱۹۰۰- ۱۹۵۰

چهار – دورۀ سرمایه داری پسین پس از جنگ دوم جهانی ۱۹۵۰

این چهار دوره را می خواستم مختصراً توضیح دهم تا تصویر عمومی ای از وضعیت جهانی در دست داشته باشیم.

دورۀ اول: انباشت اولیه

در قرن ۱۵-۱۷ عمدتاً چهار کشور اروپایی (هلند- انگلستان- اسپانیا- پرتغال) با دسترسی به نیروی نظامی دریایی اموال جهان را غارت می کنند. مارکس در مانیفست این دوره را با آغاز دور زدن دماغۀ امید و دسترسی این نیروها به سایر مناطق جهان توضیح می دهد. در این دوره ما شاهد جنگ های صلیبی، غارت آمریکا و چین، و غارت هندوستان بوده ایم. این چهار کشور تمام ثروت کشورهای جهان را به خود اختصاص دادند. برای نمونه طلا ها و نقره ها و مروارید و جواهرات انباشت شدۀ سراسر جهان را غارت و بخش عمدۀ آن ها را به کشورهای خود منتقل کردند. این اقدام در وهلۀ نخست جهشی تعیین کننده در انباشت اولیه در این چهار کشور اروپایی به وجود آورد که راه را برای رشد اقتصادی بعدی هموار کرد. این رشد به بهای تخریب و غارت انباشت اولیه در سایر کشورها جهان انجام شد.

دورۀ دوم: رقابت آزاد

متکی بر غارت اولیه، کشورهای اروپایی دست به انقلاب صنعتی اول (ماشین بخار) زدند که آن ها را در موقعیت بهتر اقتصادی قرار داد. اوائل قرن ۱۹ کل سرمایۀ این کشورها به مراتب کمتر از سرمایه ای بود که توسط غارت سایر کشورهای به دست آورده بودند. این روند منجر به مسدود شدن انباشت اولیه در کشورهای دیگر شد.

بر این اساس و با استفاده از ماشین بخار و تولید کارخانه ای آغاز به تولید محصولات سرمایه دارانه می شوند. محصولات مصنوع جدید را تولید کرده و برای بازار داخلی خود استفاده می کنند. اما بازار داخلی این کشورها پس از دوره ای اشباع می شود. در نتیجه، در جستجوی بازارهای جدید مجدداً به کشورهایی که در پیش غارت کرده بودند می روند. با همان پشتوانۀ نیروی نظامی (اکنون مجهز تر) و استفاده از ارتش منظم تر. با ورود مجدد به سایر کشورهای پیرامونی، مانوفاکتور بدوی این کشورها را این بار با ارائۀ محصولات مصنوع خود و رقابت با بازار بومی، نابود می کنند. در این مرحله تمامی صنایع کوچک این جوامع به دلیل دخالت دولت های اروپایی به نابودی کشیده می شود. مانند صنایع شیشه سازی- پارچه بافی- قالی بافی و صنایع دستی.

در این دوره، آغاز ظهور پدیدۀ بورژوازی کمپرادر (وابسته به دول اروپایی که اجناس و محصولات غربی را خریداری می کردند) و بورژوازی ملی (که خواهان رشد محصولات بومی بودند) شکل می گیرد.

دورۀ سوم

با حل بحران محصولات مصنوع از طریق دخالتگری در کشورهای پیرامون وضعیت تولید صنایع در کشورهای متروپل بیشتر رشد می کند. و با انقلاب صنعتی دوم (برق)، صنایع پیشرفته تر مورد استفاده قرار می گیرد. در این دوره رقابت زیادی میان خود کشورهای متروپل شکل می گیرد. و ما در این دوره شاهد ظهور سرمایه داری مالی و انحصاری هستیم.

این انحصارات (چندین سرمایه دار) با ثابت کردن قیمت ها در تولید از طریق ایجاد انحصارات کارتل، رقبای کوچکتر خود را از میدان به در می کنند. یعنی قیمت را بالا و پایین می برند و رقبای خود را خانه خراب می کنند و پس از خروج رقبا، مجدداً با هم و به شکل برنامه ریزی شده،‌ قیمت ها را بالا برده و سود بیشتر کسب می کردند. پس از دوره ای این روند منجر به اشباع سرمایه در کشورهای متروپل می شود. سود اضافه ایجاد می شود، ولی سود وارد همان حوزه نمی تواند بشود. زیرا قیمت ها با توافق و برنامه ریزی ثابت شده اند. در این دوره بحران اشباع تبدیل می شود به بحران سرمایۀ اضافی. اکنون باید این سرمایۀ اضافی را به نقطه دیگر صادر کنند تا بتواند سودآور باشد. چه جایی بهتر از همان کشورهای حاشیه ای که در پیش غارت کرده بودند و تمامی صنایع اولیۀ آن ها را به نابودی کشانده بودند.

اما در کشورهای حاشیه ای سرمایه داری وجود نداشت که بتواند سرمایه به آن صادر شود و سود آور باشد. این سرمایه باید چه تولید کند؟ این سرمایه، بازار داخلی نداشت. در نتیجه سرمایه داران غربی وارد حوزۀ مواد خام شدند. برای کنترل مواد خام بود که به قول لنین الیگارشی ها جهان را بین خود تقسیم مجدد کردند. دنیا منبع سود آوری برای سرمایۀ اضافی که جایی نمی توان سرمایه گذاری کرد، شد.

کنون در این کشورها سرمایه داری الیگارش مالی شکل می گیرد و دولت های متروپل خدمتکار این ها می شوند. دولت ها سیاست خارجی این الیگارشی را مورد اجرا قرار می دهند و برای دسترسی به مواد خام کشورهای پیرامونی جهت کسب سود بیشتر وارد رقابت با هم می شوند (در ایران در حوزۀ نفت). نتیجۀ این رقابت های میان دول غربی، جنگ اول و دوم جهانی بود که بر اساس رقابت های دولت- ملت ها و برای بهتر کردن وضعیت الیگارشی ها صورت گرفت. لازم به ذکر است که در این دوره این ها هنوز در سطح ملی عمل می کردند و به یک ارتباط مابین هم در سطح بین المللی پیوند نخورده بودند.

امپریالیزم در کشورهای پیرامونی، به یک رقیب سرمایه داری بومی که ایجاد مزاحمت و دردسر نماید، نیاز نداشت؛ بنابراین با اتکا به طبقات و اقشار غیربورژوا- فئودال، زمین دار، حکام و پادشاهان و روحانیت ماقبل سرمایه داری- یک هیئت حاکم و دولت دست نشانده و وابسته به خود را ایجاد نمودند. در این جا جلوی رشد بورژوازی بومی را شدیداً گرفتند. در این دوره تضاد بین بورژوزای «ملی» و امپریالیزم در بسیاری از کشورهای پیرامونی بالا می گیرد.

دورۀ چهارم

پس از جنگ جهانی دوم تغییر مهمی ایجاد می شود. اختراعات تکنولوژیک زیاد و جدیدی ایجاد می گردد. مانند صنایع هواپیمایی و موشک سازی و صنایع مدرن. بعد از جنگ دوم به قول ارنست مندل (در کتاب سرمایه داری پسین): دوران انقلاب «تکنولوژیک مداوم» شکل می گیرد. پس از انقلاب صنعتی اول (ماشین بخار)، و انقلاب صنعتی دوم (صنعت برق)، و انقلاب سوم (صنایع هواپیمایی و الکتروتیک)، انقلاب مداوم صنعتی آغاز شد. این انقلابات پی در پی و دائمی است. تحولات تکنولوژیک به یک پدیدۀ دائمی مبدل شده است

پس از جنگ دوم جهانی (۱۹۵۰) سرمایۀ اضافی به دست آمده، صرف نوآوری تکنولوژیک دائمی شد. نرخ سود بیشتر از نرخ سود عادی در حوزۀ تکنولوژی انگیزه داشت و شدت یافت. ترکیب صدور سرمایه از سال های ۱۹۵۰ تغییر می کند. بخش عمدۀ صدور سرمایه در میان کشورهای امپریالیستی است. صدور سرمایه به کشورهای عقب افتاده ناچیز می شود که با دورۀ کلاسیک امپریالیزم متفاوت است. در کشورهای پیشرفته، بخش عمدۀ سرمایۀ تکنولوژیک گرچه مستقیماً با وسایل تولید پیوند ندارد، ولی به شکل غیر مستقیم ارتباط دارد. مثلاً وسایل الکترونیکی یک تلفن همراه تولیدش مرتبط به پیشرفت در حوزۀ تولیدی است. تکنولوژی جدید به شکل دائمی نیازمند وسایل تولیدی نوین است. در نتیجه، وسایل تولید سابق اشباع می شود و روی دست سرمایه داران «باد» می کند. این روند، به بحران اشباع وسایل تولید مبدل می شود. در دورۀ قبل بحران اشباع مالی وجود داشت و در این دوره بحران اشباع وسایل تولید. البته گرچه همواره تولید مواد خام هنوز ادامه داشته، اما سرمایه در حوزۀ تکنولوژی متمرکز است. به عبارتی هر روز تکنولوژی جدید تولید می شود و این روند نیاز به تحولات تکنولوژیک و تولید وسایل تولیدی جدید دارد. در نتیجه، وسایل تولید اشباع می شود و دیگر همانند سابق نرخ سود بالایی ایجاد نمی کند. چنین پدیده ای در وسایل نظامی نیز دیده می شود. بنابراین، جنگ راه می اندازند تا سلاح را استفاده کنند. در سطح اقتصادی هم چنین است. ما در این دوره شاهد اشباع وسایل تولید یا تکنولوژی دست دوم در جهان سرمایه داری هستیم. تنها راه برون رفت از بحران، مجدداً دخالتگری امپریالیستی از بازار خارجی است. اما، در پیش، در دورۀ کلاسیک امپریالیزم به علت جلوگیری از رقابت با سرمایه داری بومی، رشد سرمایه داری ملی را مسدود کرده بودند و تمام قدرت را در دست قشرهای پیشا سرمایه داری (زمیداران، تجار، آخوندها) متمرکز کرده بودند. اما، اکنون باید این روند را تغییر دهند و بورژوازی «جدید» به وجود آورند. اکنون امپریالیزم باید این جوامع را سرمایه دارای کند تا بحران خود را حل کند.

در سراسر جهان در میان کشورهای پیرامونی که زمینۀ اولیۀ رشد سرمایه داری را نقداً بدست آورده بودند روند راه اندازی سرمایه داری را آغاز کردند. در آمریکای لاتین (برزیل و آرژانتین و غیره)، در خاورمیانه (ایران، مصر، ترکیه و غیره)، در خاوردور (اندونزی، فیلیپین، سنگاپور و غیره) این روند آغاز شد. بنیادی هم به نام بنیاد «فورد» تأسیس شد و اقدامات چند گانۀ تدارکاتی آغاز گردید:

الف- سرمایه و سرمایه داری باید به وجود آید. در دورۀ پیش تمرکز بر در زمین – مستغلات – کالاهای لوکس و غیره بود. این روند باید سرمایه دارانه می شد. تأسیس بانک های جهانی توسعۀ صنعتی معدنی – بانک تجارت و غیره ایجاد شد. تجار و زمین داران را با دادن بانک ها به آن ها یک روزه تبدیل به سرمایه داری بزرگ کردند.

ب- نیروی کار باید آزاد می شد. در اغلب روستاها دهقانان سهمی از ملکی را که رویش کار می کردند، می بردند. اصلاحات ارضی برای رهاسازی دهقانان از روستا و آوردن آن ها به شهرها برای فروش نیروی کار خود به عنوان کارگر صورت گرفت.

ج- زیر ساخت سرمایه داری. آب و برق و جاده و راه آهن و غیره را هم راه اندازی کردند.

این برنامه ریزی عمدتاً سیاست بانک جهانی و در مرکز آن آمریکا بود، اما آلمان نیز در دورۀ جنگ در آمریکای لاتین چنین اقداماتی را نقداً انجام داده بود. در ایران این روند مصادف شد با انقلاب سفید شاه و اصلاحات ارضی.

در انتها می خواستم اشاره کنم که رفقایی که با طرح «خرده امپریالیزم» قصد داشته اند که تمایزی بین برخی از کشورهای پیرامونی (مانند ایران و ترکیه)‌ از سایر کشورها (مانند آفریقا) بگذارند، باید توجه کنند که در واقع امپریالیزم تنها آن کشورهایی را برای حل بحران اشباع وسایل تولید، سرمایه داری کرد که از پیش زمینۀ سرمایه دار شدن را داشتند. و آگاهانه کشورهای دیگر را از این پروسه حذف کرد. در نتیجه خرده امپریالیزم شدن این کشورها از بالا توسط خود امپریالیزم و تحت کنترل امپریالیزم صورت گرفت. اگر منطق بحث رفیق الیف چاغلی این است که این کشورهای «خرده امپریالیست» دارای استقلال نسبی در تکامل اقتصادی خود بوده اند و روزی به امپریالیزم مبدل می شوند، این بحث کاملاً نادرست است. زیرا که این ها خود ساختۀ امپریالیزم بوده اند. تنها با گسست کامل از امپریالیزم است که می توان به جهش صنعتی و پیشرفت اقتصادی دست یافت. این گسست هم چیزی جز یک انقلاب سوسیالیستی نیست.

یکی از بحث های جلسات احیای مارکسیستی تابستان ۲۰۱۳

 

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران