آموزش مارکسیستی: مانیفست کمونیست

از میلیتانت شماره ۴۹

تهیه و تنظیم: جهانگیر سخنور

به دنبال طرح سؤالاتی از سوی برخی جوانان مارکسیست در ایران پیرامون “مانیفست کمونیست”، مباحثات آموزشی رفقای مارکسیست انقلابی در مورد جزوۀ مذکور را به منظور ادای سهمی بر درک بهتر این جزوۀ تاریخی، در چند نوبت انتشار می دهیم.

یادداشت هایی در بارۀ بیانیۀ کمونیست

“بیانیۀ کمونیست” نوشتۀ کارل مارکس، ۲۱ فوریۀ ۱۸۴۸، به زبان آلمانی، انتشار یافت (هم چنین دو نوشتۀ “اصول کمونیزم”، اکتبر ۱۸۴۷ و “طرح اولیۀ بیان اعتقادات کمونیزم”، ژوئن ۱۸۴۷ اثر فریدریک انگلس، تفسیری است بر “مانیفست کمونیست” که باید در کنار آن مطالعه شود)

تاریخچۀ بیانیه

از سه نوشتۀ مورد بحث، فقط بیانیۀ کمونیزم در زمان حیات مارکس و انگلس به چاپ رسید و دو نوشتۀ دیگر که در واقع باید به مثابۀ طرح اولیۀ آن تلقی شوند، صرفاً اهمیتی جنبی در رابطه با تاریخچۀ بیانیه دارند. این بیانیه که با امضای مارکس و انگلس منتشر گردید، در واقع سند یکی از تشکیلات مخفی کمونیستی اروپایی آن دوره است به نام “اتحادیۀ کمونیست ها” که تماماً به وسیلۀ مارکس نوشته شده.

مارکس بیانیه را با این جمله آغاز می کند: “شبحی در اروپا در گشت و گذار است- شبح کمونیزم، همۀ نیروهای اروپای کهن برای بیرون راندن این شبح در اتحادی مقدّس گرد آمده اند.”

اولین نکته ای که باید تأکید کرد این است که جنبش کمونیستی، و یا گرایش کمونیستی در جنبش مدرن پرولتری، برخلاف آن چه برخی از مفسران وانمود کرده اند، نه اختراع مارکس بود و نه با او شروع شد. مارکس، ریشه های این جنبش را در جامعۀ سرمایه داری تشریح می کند و دلایل تمایل آن به کمونیزم را براساس شرایط موجود، نشان می دهد. اما، این جنبش کمونیستی مدت ها قبل از مارکس وجود داشت، و خود مارکس بسیاری از عقاید خود را از آن گرفته است. خود او بلافاصله پس از این مقدمه به این نتیجه می رسد که “همۀ قدرت های اروپایی به نقد پذیرفته اند که کمونیزم خود یک قدرت است.”

کسانی که از بحث لنین در بارۀ آگاهی صنفی و سوسیالیستی به این نتیجه می رسند که آگاهی کمونیستی، فقط از خارج به درون جنبش کارگری می رود، باید از خود بپرسند: آیا گرایش کمونیستی در جنبش پرولتری اواخر قرن هیجدهم و اوائل قرن نوزدهم واقعاً گرایشی کمونیستی بود یا نبود؟ و اگر بود، پس آگاهی کمونیستی درون این جنبش از کجا پدیدار شد؟

در ضمن، هر جنبشی متفکر دارد و متفکر می آفریند؛ پس اگر جنبش کمونیستی مستقل از مارکس و مدت ها قبل از او وجود داشته، مارکس نمی تواند به مثابۀ تنها متفکری که دربارۀ این جنبش نظراتی را ارائه داده است، تلقی شود. هرچند که قدرت نفوذ نظر او بعدها غیرقابل مقایسه با دیگران شد. پس، بیانیۀ کمونیست، سندی است که از درون جنبش زندۀ پرولتری قرن نوزدهم بیرون آمده و معرف نقطۀ عطفی است در تکامل این جنبش.

بنابراین برای روشن شدن برخی نکات بیانیه و برای تأکید برخی نکات در بحث های بعدی ضرورت دارد که به تاریخچۀ انتشار خود بیانیه نیز بپردازیم.

یکی از اولین تشکیلات کارگری که مارکس و انگلس با آن ارتباط برقرار کردند، اتحادیۀ عدالت (League of the Just) بود که در سال ۱۸۳۶ در پاریس به وسیلۀ کارگران مهاجر آلمانی تشکیل شد و با گروه “Société des saisons” که در سال 1837 به دست لوئی بلانکی (Louis Blanqui) و دو تن تأسیس گردیده بود، رابطه داشت. هر دو تشکیلات پس از شکست قیام ۱۸۳۹ پاریس تحت تعقیب قرار گرفتند و اتحادیۀ کمونیستی ناچار شد که مرکز فعالیت خود را به لندن منتقل کند. در لندن فعالیت های علنی اتحادیه تحت نام انجمن آموزشی کارگران آلمانی (German Workers Educational Association) صورت می گرفت. انگلس در سفرهای خود به لندن و منچستر با این انجمن آشنا شد و مارکس را نیز در ارتباط با آن قرار داد. یکی از رهبران این اتحادیه ویلهلم وایتلینگ (Wilhelm Weitling) نام داشت که در آن زمان از سرشناسان جنبش کمونیست های تخیلی محسوب می شد- البته در کنار اتیین کابه (Étienne Cabet) نویسندۀ سفرهای ایکاریا و رهبر جنبش موسوم به کمونیست های ایکاریائی، و تئودور دزامی (Théodore Dézamy) – رهبرجناح رادیکال کمونیست های ماتریالیست.

این گونه جنبش های کمونیستی در آن زمان در بسیاری از کشورهای اروپایی وجود داشتند و در برخی مانند فرانسه از شبکۀ مخفی قابل ملاحظه ای برخوردار بودند. مارکس و انگلس که از سال ۱۸۴۳ هرچه بیشتر با این گونه جنبش ها آشنا شده بودند، به تدریج از سال ۱۸۴۴ به بعد خود را “کمونیست” می نامند. در این دوره به ویژه در فرانسه و بلژیک، گرایش هایی که خود را کمونیست می نامیدند، به نقد از گرایش های سوسیالیستی متمایز شده بودند. به طور کلی می توان گفت، کمونیست ها به جنبش کارگران و زحمتکشان نزدیک تر بودند و اغلب از درون این جنبش بیرون آمدند، در حالی که سوسیالیست ها عمدتاً از میان روشنفکران بورژوا و خرده بورژوا تغذیه می شدند. از لحاظ عقیدتی و برنامه ای، تفاوت چندانی میان این دو وجود نداشت، هر چند که کمونیست ها بر ضرورت مالکیت اجتماعی بیشتر تأکید می کردند و در مجموع خواست های رادیکال تری را مطرح می ساختند.

انگلس در پیشگفتار ۱۸۹۰ آلمانی مانیفست می نویسد که از نظر او و مارکس تفاوتی بین این دو واژه نبود، و صرفاً برای این که مانیفست با عقاید گرایش های مشخص رفرمیستی روشنفکرانۀ آن دوره در فرانسه و آلمان که اغلب خود را سوسیالیست می نامیدند اشتباه گرفته نشود، واژۀ کمونیزم را ترجیح دادند (این هم، اما، نباید عمومی تلقی شود. در بریتانیا، مثلاً، گرایش های جناح چپ جنبش کارگری، چارتیست ها، هنوز خود را سوسیالیست می دانستند). ما نیز این دو واژه را یکسان تلقی می کنیم. خود انگلس در همان نوشته هنوز نام نظریات شان را “سوسیالیزم علمی” اعلام می کند.

آن چه مسلم است، این جناح رادیکال سوسیالیستی و کمونیستی نقداً نیرویی قابل ملاحظه شده بود و خود را از جریانات بورژوائی و روشنفکری متمایز ساخته بود. انگلس در مقاله ای در نوامبر ۱۸۴۳، “پیشرفت اصلاحات اجتماعی در اروپا”، سوسیالیست های انگلیسی را سرزنش می کند که با جنبش کمونیستی اروپا آشنا نیستند:

“اما، بیش از نیم میلیون کمونیست فقط در فرانسه وجود دارد… و در همۀ نقاط سوئیس انجمن های کمونیستی شکل گرفته اند که به ایتالیا، آلمان و حتی مجارستان نماینده می فرستند.”

مارکس و انگلس برای تبلیغ نظریات خود و بحث با گرایش های مختلف این جنبش، در سال ۱۸۴۶ در بروکسل دست به تشکیل “کمیتۀ مکاتبات کمونیستی” زدند. این نام را مارکس و انگلس به یادبود عده ای از کارگران کمونیست در آلمان که به جرم “مکاتبات کمونیستی” محاکمه و زندانی شده بودند، انتخاب می کنند. این کمیته با کمونیست های انگلیسی، فرانسوی، آلمانی و بلژیکی ارتباط داشت و به ویژه با اتحادیۀ عدالت از نزدیک کار می کرد. در ژوئن ۱۸۴۷، در کنگره ای که انگلس و ویلهلم ولف (Wilhelm Wolff) نیز از طرف کمیته در آن شرکت داشتند، اتحادیه، نام خود را به “اتحادیۀ کمونیست” تغییر داد و تغییراتی نیز در اهداف و تشکیلات خود وارد کرد. مثلاً، “سرنگونی بورژوازی” جزو اهداف اتحادیه شد و بر ضرورت دموکراسی درونی تشکیلات اتحادیه تأکید گردید. در کنگرۀ دوم اتحادیه در نوامبر همان سال، مأموریت نوشتن “بیانیۀ کمونیست” به مارکس و انگلس که در کنگره شرکت داشتند، محول شد.

بیانیه نخست به زبان آلمانی چاپ شد و کم و بیش بلافاصله (قبل از انقلاب ژوئن ۱۸۴۸ فرانسه) ترجمه های فرانسوی و لهستانی آن نیز انتشار یافت. نخستین ترجمۀ انگلیسی بیانیه در ۱۸۵۰ و نخستین ترجمۀ روسی در سال ۱۸۶۲ منتشر شد. در زمان حیات مارکس، بیش از ۲۵ چاپ آن به زبان های مختلف صورت گرفت.

در پیش گفتار ۱۸۷۲ بر چاپ آلمانی بیانیه، مارکس و انگلس می نویسند پس از گذشت چند دهه البته این جا و آن جا نیاز به اصلاح وجود دارد، لیکن بیانیه به سندی تاریخی مبدل شده که به خود آن ها نیز حق تغییر دادن در آن را نمی دهد. در این پیش گفتار که بعد از کمون پاریس نوشته شده، اما، به سه ایراد کلی اشاره می شود. اول این که، اقدامات پیشنهادی کمونیست ها در پایان بخش ۲ کهنه شده و نباید به این خواست های مشخص تأکید کرد. دوم این که، پرولتاریا نمی تواند ماشین دولتی موجود را تحت کنترل خود درآورد و از آن برای انتقال به سوسیالیزم استفاده کند، بلکه باید نخست این دولت درهم شکسته شود. و سوم این که، بخش مربوط به ادبیات سوسیالیستی و سایر احزاب اپوزیسیون، هر چند که در اصل درست است، باید با تحولات اخیر تکمیل گردد.

ادامه دارد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *