بحث فیسبوک: در باره تزهای آوریل لنین

از کارگر میلیتانت شماره ۸۳

مقدمه؛ در یک بحث فیسبوکی که در آن موضوع تزهای آوریل لنین و مرحله انقلاب مطرح شده بود، یکی از کاربران فیسبوک به نام «روزبه امامی» نقطه نظراتی مطرح کردند که به آن پاسخ داده شد، بخشی از این بحث ها در این جا منعکس می شود.

روزبه امامی می گوید:

« عجبا! من شنیده بودم که کسی که ادعایی می کند، منطقا و اخلاقا موظف به اثبات آن است، اما حالا می بینم که نخیر، بنده و امثالهم باید ثابت کنیم ادعای تروتسکیست ها صحیح نیست! و لنین نظریه تروتسکی را نپذیرفته بوده است! هر چیزی را باید به اسمش صدا زد و اسم این کار کلاه برداری در بحث است! جناب فولاین ادعا کرده و آقای بیانی هم تکرار کرده که لنین نظریه تروتسکی را بعد از 1917 پذیرفته است! هر دو بزرگوار لطف کنند و از صد ها کتاب، مقاله، یاددانت، نامه و غیره لنین یک دلیل در اثبات ادعای خود بیاورند! قدر مسلم این که از تز های آوریل لنین چنین چیزی مستفاد نمی شود و در این نوشته که از سوی مدعیان مورد استناد قرار گرفته، چنین مطلبی به چشم نمی خورد. بنده متن مذکور را دوباره و سه باره خواندم و به علت ترجمه مغلوط موجود، قسمت مربوطه را دوباره به فارسی ترجمه کردم، اما هیچ چیزی در تأیید نظر حضرات در آن نیافتم و به عکس، لنین مکررا از وجود مراحل مختلف در انقلاب یاد می کند و این موید چیزی است که در بالا عرض کردم. »

در پاسخ به اظهار فضل روزبه امامی:

علیرضا بیانی

نه ما کلاه برداریم و نه جناب امامی بضاعت و کلاهی برای برداشتن دارد. ایشان یک سری موضوعات غیر قابل تغییر در ذهن خود به صورت فیکس شده جای داده که خود لنین هم قادر به کمترین تغییری در آن نیست. این بلاتغییری و ترس از تحول، از خصوصیات بارز خرده بورژوازی است که به هیچ وجه هم مایل نیست دست به نظمی بخورد که طی سال ها خود به خود به وجود آمده و رسوب بسته است. اما در بُعد منافع طبقاتی، در اصل این نظرات سنتاً منشویکی، دست مایه ایشان برای چرخش به سوسیال دمکراسی است، با این فرق که می خواهد به آن جنبه لنینیستی هم بدهد و تقصیر چرخش را به گردن لنین بیاندازد!

بگذریم؛ آن چه جناب امامی نه می فهمد و نه مایل به فهمیدن آن است این است که فکر می کند کسی مدعی شده که لنین در جایی گفته، “از این لحظه به بعد من نظر تروتسکی را پذیرفتم”!! خیر، لنین چنین چیزی را نگفته، اما او دیگر آن چیز قبلی را که می گفت هم نگفته بود. این قسمت دوم درست همان چیزی است که نمی توان به جناب امامی تفهیم کرد، چون همه نظم و رسوبات نظری تا کنونی اش دود شده به هوا می رود.

من در بحث قبلی به صراحت نوشتم که لنین در گذشته معتقد به دیکتاتوری کارگران و دهقانان در انقلاب دمکراتیک بود، کسی مثل روزبه امامی اول باید زحمت کشیده این مفهوم را بفهمد (وگرنه همچنان به دور خود خواهد چرخید) و بعد این مفهوم را در تزهای آوریل نشان دهد تا معلوم شود تزهای آوریل در سال 1917 همان دوتاکتیک در سال 1905 است. فقط این وسط معلوم نیست چرا با وجود آن دوتاکتیک، لنین لازم دانست تزهای آوریل را بنویسد، و عجیب تر این که چرا اکثریت حزب با آن مخالفت کرد!! این ها موضوعات الفبایی است که فردی با روش سنتی و سطحی در مسائل نظری برایش قابل فهم نیست. اما آن چه که لنین در تزهای آوریل برای اولین بار گفت این ها هستند:
«ویژگی وضعیت کنونی این است که کشور از مرحلۀ نخست انقلاب -که به خاطر ناکافی بودن آگاهی طبقاتی و سازماندهی پرولتاریا قدرت را در دست بورژوازی قرار داد – به مرحلۀ دوم که باید قدرت را در دستان پرولتاریا و تهی دست ترین بخش دهقانان قرار دهد، گذار می کند».

نگاه سطحی نگر روزبه امامی این “مرحله نخست انقلاب ” را همان مرحله انقلاب دمکراتیک می بیند! او با دیدن این جمله گیج می شود و تصور می کند به این معنی است که مرحله انقلاب دمکراتیک پایان گرفته است. آیا واقعاً لنین در این حد در عرصه نظریه پردازی بی بضاعت بود که یک مرحله تکامل تاریخی را ظرف چند ماه پایان یافته اعلام کند! اگر چنین باشد که در این صورت تناقضات زمخت و عجیب و غریبی پس از آن به سراغش خواهد آمد، از جمله حل وظایف دمکراتیکی که اگر مرحله اش تمام شده باشد به این معنی خواهد بود که آن تکالیف نیز حل شده اند! به همین دلیل لنین در تزهای آوریل ادامه می دهد:

«وظیفۀ فوری ما {استقرار سوسیالیسم} نیست، بلکه تنها قرار دادن تولید و توزیع اجتماعی زیر کنترل شوراهای نمایندگان کارگران است».

این جمله به خوبی روشن می کند که در مد نظر لنین انجام تکالیف دمکراتیک به پایان نرسیده است، و یا در واقع اصلاً تکالیف دمکراتیک پاسخ نگرفته است، که اگر چنین بود وظیفه فوری دیگر استقرار سوسیالیسم می بود. اما این تکالیف را چه کسی باید انجام دهد. لنین در گذشته معتقد بود آن ها باید در حکومت کارگران و دهقانان جواب بگیرد، اما اکنون او دیگر به حکومتی دو طبقه تحت عنوان دیکتاتوری کارگران و دهقانان اعتقادی ندارد، بلکه شورای کارگران، یعنی نهاد انقلاب سوسیالیستی را مسئول حل تکالیف عقب مانده دمکراتیک می داند. به همین دلیل در تزهای آوریل ادامه می دهد:

«باید به توده ها نشان داد که شوراهای نمایندگان کارگران تنها شکل ممکن حکومت انقلابی است»

می دانیم که سیادت طبقه کارگر در انقلاب دموکراتیک همان دیکتاتوری انقلابی طبقه کارگر محسوب نمی شود. مسأله هم دقیقاً این است که چرا طبقه کارگر باید سیادت انقلاب دمکراتیک را به دست بیآورد، اما برای اجرای برنامه بورژوازی و نه برنامه خود. اگر بورژوازی خود در اجرای این برنامه مفلوک است، و درست به همین دلیل وظایف لاینحل آن به عهده طبقه کارگر می افتاد، به این معنی نیست که طبقه کارگر باید تغییر ماهیت طبقاتی بدهد تا بتواند به تکالیف حل نشده بورژوازی پاسخ دهد، برعکس، طبقه کارگر تنها در شرایطی می تواند این وظایف را اجرا کند که بتواند قدرت اقتصادی خود را با اجرای اقتصاد بابرنامه تثبیت کند. لابد باید دلایل زمینی وجود داشته باشد که بورژوازی نتوانسته از پس حل تکالیف وعده داده شده خود برآید، آن دلایل زمینی چه می تواند باشد به جز چارچوب تنگ مناسبات سرمایه داری که مهمترین مانع تاریخی رشد نیروهای مولده به شمار می رود؛ در نتیجه اگر این وظایف به عهده طبقه کارگر می افتد و می تواند آن ها را عملی کند به این دلیل روشن است که طبقه کارگر در مناسبات تنگ سرمایه داری باقی نمی ماند. این طبقه تنها به این دلیل می تواند تکالیف لاینحل بورژوازی را حل کند که علاوه بر سیادت سیاسی، با اجتماعی کردن ابزار تولید، سیادت اقتصادی را نیز به دست آورده باشد، و این ممکن نیست مگر با برقراری دیکتاتوری انقلابی طبقه کارگر و استقرار شوراهای کارگری و زحمتکشان. این آن چیزی است که لنین متوجه شده و قبل از تزهای آوریل هم، در نامه اش به کارگران سوئیس می نویسد:

« روسیه یک کشور دهقانی، و از عقب مانده ترین کشورهای اروپا است. در این کشور، سوسیالیزم نمی تواند به فوریت پیروز شود، اما ماهیت دهقانی کشور، با توجه به پاره های عظیمی از زمین که هنوز دست نخورده در مالکیت اشراف روس باقی مانده است، می تواند، بر اساس تجربه 1905، طیف بسیار گسترده ای به انقلاب بورژوا -دموکراتیک روسیه ببخشد، و از انقلاب ما پیش درآمد و سکویی بسازد برای انقلاب جهانی سوسیالیستی.»

به این ترتیب لنین برای نخستین بار از آغاز انقلاب سوسیالیستی توسط طبقه کارگر روسیه حرف می زند و حلقه رابطی ایجاد می کند بین موضع بلشویسم قدیم و مواضع جدیدی که در تزهای آوریل با اصلاح «برنامه حداقل» مطرح می شود. لنین در تزهای آوریل اضافه می کند:
«اصلاح برنامۀ حداقل ما که اکنون کهنه شده است»

در واقع این گسست از برنامه بلشویسم قدیم بود که مورد مخالفت بلشویک های قدیمی نیز قرار گرفت. برنامه حداقل، برنامه بورژوا دمکراتیک بود که از نظر لنین دیگر کهنه شده بود، اما نه به این دلیل که این برنامه در یک مرحله انقلاب (مثلا فوریه) حل شده است، برعکس، کهنگی آن به دلیل انتزاع آن از شرایط اجرایش توسط طبقه کارگر است. به عبارت دیگر، اجرای کمترین حد از برنامه حداقل نیز منوط به اعمال قدرت اقتصادی طبقه کارگر برای متحقق کردن برنامه سوسیالیستی است. در نتیجه حتی اگر طبقه کارگر بخواهد برنامه حداقل بورژوا دمکراتیک را اجرا کند، نیازمند فراتر رفتن از چهارچوب نظام سرمایه داری است، اگر چنین نبود که صد البته تا قبل از این خودِ بورژوازی این برنامه را متحقق کرده بود. فرارفتن از چهارچوب نظام سرمایه داری، علاوه بر سیادت طبقه کارگر، مستلزم استقرار دیکتاتوری انقلابی طبقه کارگر نیز می شود. درست به این دلیل لنین در تزهای آوریل دیگر از دیکتاتوری کارگران و دهقانان صحبت به میان نیاورد.

منطبق با آموزه های مارکس، طبقه کارگر زمانی مفهوم پیدا می کند که در تضاد با سرمایه داری قرار گرفته باشد، و این تضاد زمانی معنا پیدا خواهد کرد که انقلاب سوسیالیستی برای نفی سرمایه داری در دستور کار طبقه کارگر قرار گرفته باشد. در نتیجه طبقه کارگر نمی تواند مجری برنامه بورژوازی باشد و هنوز در تضاد با این نظام هم قرار داشته باشد. اساساً مفهوم دیکتاتوری «انقلابی» پرولتاریا مورد نظر مارکس، حق وتو طبقه کارگر از مقاومت سرمایه داری و تلاش او برای بازگشت به قدرت است. اما این موضوع در شرایط «دیکتاتوری کارگران و دهقانان» معنا و مفهوم خود را از دست می دهد، دست کم به این دلیل که دهقانان یک طبقه انقلابی نیستند بلکه در شرایط خاص، و آن هم بخش تحتانی آن هژمونی طبقه کارگر را می پذیرد، بدیهی است که این شرایط خاص آن زمانی نخواهد بود که خود در قدرت شریک شده است، شریک شدن دهقانان در قدرت به معنای قرار گرفتن بر روی سکوی پرش به سوی بورژوازی است، و نظر به این که اکثریت مطلق کشور روسیه را دهقانان تشکیل داده بودند، بدیهی به نظر می رسید که چنان چه این طبقه با طبقه کارگر در حکومت شریک شود، کل حکومت را به عنوان تحفه، جهت تکامل خود به بورژوازی، دو دستی تقدیم همان طبقه بورژوا می کند.

اجرای برنامه بورژوا دمکراتیک توسط طبقه کارگر، یعنی صرف نظر کردن طبقه کارگر از برنامه خود، و معنی اخص این نیز سازش طبقاتی است. بنابراین، پیروی از این استراتژی منشویکی به معنی برقراری آشتی بین طبقه کارگر و سرمایه داری است. اگر منشویک ها می توانستند مصرانه برنامه دمکراتیک خود را دنبال کنند، به این دلیل بود که هیچ ابایی از فدا کردن برنامه خود در ائتلاف با لیبرال ها نداشتند. آن ها دولت کرنسکی را حمایت و در آن شرکت کرده بودند تا بتوانند برنامه دمکراتیک مورد نظرشان را متحقق کنند. لنین توانست جلوی این تناقض را بگیرد، اما استالین که پس از مرگ لنین دوباره به منشویسم رجعت کرده بود و برنامه حداقل بورژوا دمکراتیک را استراتژی انقلابات متحدین خود معرفی می کرد، به دلیل نداشتن متحد دمکرات، روی هوا معلق می ماند. نتیجه این تناقض در ایران این شد که احزاب استالینیستی-مائوئیستی، مثل حزب توده یا حزب رنجبران، به دلیل محروم ماندن از متحد دمکرات برای اجرای برنامه حداقل بورژوا دمکراتیک، به ناچار دنباله رو حکومت غیر دمکراتیک جمهوری اسلامی شدند.

لنین با تزهای آوریل از گذشته بلشویسم گسست کرد و اجرای برنامه حداقل را با برنامه سوسیالیستی درهم آمیخت. بدیهی است که بلشویک های قدیم که در آوریل 1917 هم با افتخار بر این لقب خود تاکید داشتند، محکوم به شکست بودند، این سنت که اختلاف عمده اش با منشویسم بر سر رهبری انقلاب آتی بود، شش ماه قبل در آزمون انقلاب فوریه شکست خورده بود. گرچه انقلاب فوریه را کارگرانی رهبری کرده بودند که حزب بلشویک تربیتشان کرده بود؛ اما با این رهبری فقط پیروزی انقلاب تضمین شده بود و نه انتقال بلافصل رهبری انقلاب به دست پیشاهنگان طبقه کارگر. به عبارت دیگر طبقه کارگر تنها در شرایطی می تواند رهبری یک انقلاب را به دست  گرفته و انقلاب را به فرجام نهایی برساند که آن انقلاب، علاوه بر تکالیف دمکراتیک، در عین حال برای انجام تکالیف خودش نیز باشد، در غیر این صورت علاوه بر تناقضی که با ماهیت خود پیدا می کند، انقلاب را به سادگی واگذار خواهد کرد. این آن درسی بود که لنین سعی می کرد به بلشویک های قدیمی بدهد، و آن ها هرچند در مقابل آن مقاومت می کردند (همان گونه که امثال روزبه امامی پس از گذشت بیش از یک قرن هنوز در مقابل آن مقاومت می کنند)، اما یکی بعد از دیگری به نظر لنین متقاعد می شدند. در اصل کشمکش های لنین با کادر رهبری حزب بلشویک برای اولین بار نبود، این کشمکش ها به موازات همه تاریخ بلشویسم با این حزب همراه بود. به جز چند مورد، رهبران حزب همیشه در بزنگاهای اصلی در سمت راست لنین قرار می گرفتند. فرق لنین با ایشان در این بود که خلاقیت ها و تفکرات لنین همیشه منطبق با مقتضیات و امکانات عظیم انقلابی روسیه قرار می گرفت، حتی از دور، و ایشان پس از مدتی، و آن هم پس از کشمکش های سخت به همان نتیجه می رسیدند. تصادفی نبود که لنین در تبعید، نبض جنبش کارگری روسیه را بهتر و بیشتر در دست داشت تا سایر رهبران بلشویک در خود روسیه. تزهای آوریل نیز دقیقا بر همین مبنا بود. تروتسکی در این رابطه به درستی می گوید:

« طرح های جدید لنین سبب شد تا بلشویک ها تجربه ماه های گذشته، و تجربه هر روز جدیدی را در پرتو تازه ای ببینند. آن گاه در صفوف وسیع حزب حرکت سریعی آغاز شد- حرکتی به سمت چپ و باز هم به چپ، یعنی به سوی تزهای لنین. زالژسکی می گوید: ” ناحیه پشت ناحیه این تزها را پذیرفت، و وقتی در بیست و چهارم آوریل کنفرانس سراسری حزب بلشویک تشکیل شد، سازمان پترزبورگ تماماً با تزهای لنین موافق بود”.»

۱۷ مه ۲۰۱۵

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران