بحران مائوئیزم در چین – 2

میلیتانت: مقالۀ زیر، نخست در نشریۀ «کندوکاو» منتشر شد (آغاز کار این نشریه به اذرماه سال 1353 بازمی گردد) و اکنون، به دنبال بحث هایی که پیرامون مائوئیزم درگرفته است، برای اولین بار در نشریۀ میلیتانت منتشر می شود. متن زیر، ادامۀ بخش دوم مقاله از نشریۀ میلیتانت شمارۀ ۵۳ است.

***

5. اندیشۀ مائو تسه دون

الف. متدولوژی مائو

در بخش های قبلی سعی کردیم قدم به قدم، اگرچه به اختصار تکامل بوروکراسی مائوئیستی در فراشد انقلاب چین، شکل گرفتن اقشار تکنوکرات در اواسط دهۀ 50 و پیدایش جناح “میانه روها” در حزب در اواخر سال های دهۀ 50 و اوایل سال های دهۀ 60 را بررسی کنیم. حالا زمان آن رسیده که جمع بندی ای از اندیشۀ مائو تسه دون ارائه دهیم. برای این کار لازم است موقعیت مائو را در سال های 1928 تا 1935 که در طول آن مائو از یک عضو سادۀ کمیتۀ مرکزی به مقام رهبری حزب کمونیست رسید در نظر بگیریم. در این دوران مائو به برخی از انحرافات کمینترن استالینیستی که موجب شکست انقلاب دوم چین گشته بود، آگاهی داشت و همچنین نسبت به خط مشی ماوراء چپی استالینیست های حزب در شهرها (لی لی سان و به دنبالش ونگ مینگ) با بدبینی تمام می نگریست (این بدبینی و اختلافاتی که میان مائو و رهبری استالینیستی حزب در این موقع ظاهر شد، حتی باعث اخراج وی از کمیۀ مرکزی گردید). از این پس مائو همیشه در نظرات و نوشته های خود دگماتیست ها را مورد انتقاد شدید قرار می دهد. مائو خود در مورد این “مطلق گرایان” (بخوانید: استالینیست ها) که می خواستند بدون در نظر گرفتن شرایط مشخص چین “فرمول های عام مارکسیسن- لنینیسم” (بخوانید: مواضع استالینیست های حزب کمونیست شوروی) را در چین پیاده کنند (بخوانید: بر توده های چین تحمیل کنند) می گوید: “برخی مردم هیچ گاه هیچ چیز را به بوتۀ آزمایش نمی گذارند. آن ها فقط در مسیر باد حرکت می کنند. امروز باد شمال می وزد، آن ها به مکتب باد شمال می پیوندند. فردا باد غرب می اید، آن ها به مکتب باد غرب می پیوندند. پس فردا باد شمال دوباره می وزد، آن ها دوباره به مکتب شمال روی می آورند. آن ها از خود کوچکترین ایده ای ندارند: آنان مطلق گرایانی اند که از یک انتها به انتهای دیگر می روند. ما نباید چنین باشیم. ما نباید کورکورانه چیزی را الگو کنیم، بلکه باید با انتقاد و تشریح خود را آموزش دهیم. نباید یک طرفه شویم و هر چیزی را که از خارج (بخوانید: شوروی) می آید، مکانیک وار آن را اتخاذ کنیم.” برای اطلاع خوانندگانی که با تاریخ انقلاب چین آشنایی کافی ندارند باید گفت که مقصود مائو از جهت های مختلف باد که از خارج می وزد، سیاست های مختلف بوروکراسی شوروی است که در هر زمان و بنا به احتیاجات بوروکراسی تغییر می می کردند و استالینیست های حزب کمونیست بی درنگ از پس اجرای آن درمی آمدند. مائو ادامه می دهد: “ما مسأله را چنین مطرح می کنیم: مطالعۀ حقیقت عالم گیر می باید با حقایق چین در هم آمیخته شود. تئوری ما از حقیقت عالم گیر مارکسیسزم-لنینیزم ممزوج با حقایق کنکرت چین تدوین یافته است. ما باید مستقلانه تفکر کنیم.” و “در فراگیری از کشورهای خارجی باید هم علیه محافظه کاری و هم علیه دگماتیزم مقابله کنیم. ما قبلاً به خاطر دگماتیزم از لحاظ سیاسی لطمه دیده اتیم. هرچه از خارج کپی می شد، بی چون و چرا اتخاد می کردیم، و این ما را به شکست فجیعی دچار ساخت، تشکیلات حزب در مناطق سفید صد در صد قدرت خود را از کف دادند و پایگاه های انقلابی و ارتش سرخ 90 درصد قدرتشان برباد رفت، و پیروزی انقلاب برای سال های سال به تعویق افتاد. دلیلش آن بود که برخی از رفقا بودند که حقیقت را نقطۀ حرکت خود قرار نمی دادند، بلکه از دگماتیزم شروع می کردند. آن ها اصول تئوری مارکسیزم- لنینیزم را با پراتیک کنکرت انقلاب چین نمی آمیختند. اگر ما دست رد به این نوع دگماتیزم نگذاشته بودیم، انقلاب چین پیروزی امروزین خود را کسب نمی کرد.” (هر سه نقل قول بالا از سخنرانی به کارگران موزیک، 1956، صفحۀ 87 از کتاب Mao Unrehearsed آورده شده است) از نقل قول آخری می بینیم که چه طور مائو شکست انقلاب دوم را نتیجۀ مستقیم سیاست های رهبری کمینترن در شوروی می داند. در جای دیگر مائو می گوید: “به طور کلی ما چینی ها هستیم که به درک دنیای عینی چین نایل آمده ایم و نه رفقایی که در بین الملل کمونیست به مسائل چین توجه داشتند. این رفقا در بین الملل کمونیست جامعۀ چین، ملت چین یا انقلاب چین را درک نمی کردند، یا می توانیم بگوییم اصلاً موفق به درک آن نشدند. برای مدت طویلی حتی خود ما درک روشنی از دنیای عینی چین نداشتیم تا چه رسد به رفقای خارجی.” (در مورد مرکزین دموکراتیک، 1962، ص 117. از همان کتاب).

این جا مائو از “دنیای عینی چین” که بنا به اعتراف خودش حتی خود او نیز درک روشنی از آن نداشته چیست؟ اصولاً مائو همواره اصرار داشته که فرمول های عام مارکسیزم-لنینیزم باید با “ویژگی های چین” در انطباق باشند. در واقع این “ویژگی” ها و این “دنیای عینی چین” چیزی نبود جز شرایط روستاهای چین که مائو پس از شکست انقلاب دوم در شهرها خود را با آن رو به رو می دید. به قول تروتسکی “آن چه عموماً ویژگی های ملی نامیده می شوند، ریشه اصلی­شان دقیقاً در دهقانان است” (بین الملل سوم پس از لنین، ص 224).

سؤالی که برای مائو مطرح گردید این بود: چگونه می توان از نیروی عظیم دهقانی برای پیروزی انقلاب استفاده کرد؟ واضح بود که فرمول ها و دستورات خشک کمینترن و استالینیست های حزب کمونیست چین، که در شهرها به­نقد به عواقب فجیعی منجر شده بود و هنوز هم داشت می شد، نمی توانست جوابی برای مائو باشد. از طرف دیگر او از مواضع مارکسیسم انقلابی هم آگاهی نداشت. پس به ناچار مجبور به پیروی از تجربۀ شخصی خود گشت، یعنی شرکت در مبارزات دهقانی، بسیج دهقان ها و درک قوانین مبارزات دهقانی در عمل. این قدمی آمپریک­وار در برخورد به مسألۀ مبارزات دهقانی بود. از این به بعد هم مائو هر وقت کار تازه ای شروع می کرد، آمپریک­وار قدم برمی داشت. او در جزوه ای که در مورد مسألۀ پراتیک نوشت، امپریسم خود را تئوریزه هم کرد:

“… نخستین قدم در پروسۀ شناخت، تماس با پدیده های دنیای خارجی است- مرحلۀ احساس ها. گام دوم، سنتز داده های ناشی از احساس ها، تنظیم و تغییر آن هاست- مرحلۀ مفاهیم، احکام و نتیجه گیری ها.” و یا “اگر شخصی بخواهد یک یا چند پدیدۀ معین را مستقیماً بشناسد باید شخصاً در مبارزۀ عملی به منظور تغییر واقعیت و تغییر آن یک یا چند پدیده شرکت جوید، چه فقط از این طریق است که می تواند با ظواهر خارجی آن یک یا چند پدیده تماس حاصل نماید و تنها با شرکت شخصی در یک چنین مبارزۀ عملی به منظور تغییر واقعیت است که امکان می یابد ماهیت و بطن آن یک یا چند پدیده را عیان سازد و آن را درک کند.”

در قسمت دیگری از همان جزوه می خوانیم “در بسیاری موارد انسان ابتدا پس از تکرار چندین بارۀ ناکامی ها موفق می شود شناخت اشتباه آمیز خود را تصحیح کند و به انطباق با قانون بندی های پروسۀ عینی دست یابد و به این ترتیب ذهنی را به عینی مبدل سازد، به سخن دیگر، در پراتیک به نتایج پیش بینی شده نایل آید”.

این تئوری بدین معنی است که مثلاً اگر می خواهیم شناخت صحیحی از کومینتانگ به دست آوریم، اول باید حز را ببریم داخل کومینتانگ و برای تغییر واقعیت (= کومینتانگ) فعالیت کنیم. (کاری که حزب کمونیست و در نتیجه مائو تا قبل از 1927 کرد). وقتی این تغییر حاصل شد (یعنی وقتی کومینتانگ، حزب کمونیست و جنبش کارگری را قتل عام کرد)، آن وقت تازه ماهیت کومینتانگ بر ما روشن می شود! یا مثلاً اگر می خواهیم بفهمیم آیا چیان کای چک حاضر است علیه ژاپن مبارزه کند یا نه، باید اول ائتلاف برنامه ای با آقای چیان کای چک شویم و سعی در همکاری طبقاتی با بورژوازی کنیم (راهی که مائو پیش گرفت) تا وقتی دیدیم چیان کای چک به جای این که علیه ژاپن مبارزه کند، دارد ارتش سرخ و کمونیست ها سرمی زند، آن گاه بانگ برآوریم آهای این چیان کای چک ارتجاعی است و حاضر به همکاری با حزب کمونیست علیه ژاپن نیست!

البته تجربه همیشه نقش عمده ای در فهم یک پدیده و تکوین تئوری توضیح دهندۀ آن پدیده ایفا می کند. ولی چرا صدر مائو اصرار دارد که نقطۀ شروع شناخت یک پدیده برای یک شخص باید این باشد که خود شخصاً در تغییر آن پدیده شرکت کند. چرا مثلاً از تجاربی که قبلاً توسط اشخاص دیگر به دست آمده، از نتایج و جمع­بندی های این تجارب و یا حتی از تئوری های موجود در مورد پدیدۀ مزبور شروع نکنیم؟ این جا روشن است که مائو دارد متد برخورد خود با چیان کای چک، متد کار خود در روستاها و متد برخورد خود با دهقانان و سپس کارگران را تا سطح تئوری تقلیل می دهد. تا قبل از سال 1927 مائو به طور کلی از دستورات و مواضع رهبری حزب (یا دقیق تر بگوییم سیاست های استالین) پیروی می کرد. شکست مهلک انقلاب 1927 زنگ خطری برای او شد. از آن تاریخ به بعد همیشه با شک و بی اعتمادی هم به سیاست های کمینترن استالینیستی و هم به کومینتانگ نگاه می نگریست (هرگز خیال انحلال حزب کمونیست در کومینتانگ را هم به خود راه نداد). هنگامی که مائو به روستاها رفت نسبت به دستوران کمینترن یا فرمول های عام مارکسیسم-لنینیسم کاملاً بی اطمینان و روگردان بود. ولی از تجربۀ اکتبر، بوروکراتیزه شدن و انحطاط دولت کارگری شوروی و دلایل آن نیز اصولاً بی اطلاع بود. آگاهی او از ماهیت انقلاب در کشورهای عقب افتاده و نقش طبقات مختلف در فراشد انقلاب، از خصوصیات طبقۀ کارگر و اختلاف آن با طبقۀ دهقان، از نقش طبقل بورژوازی در مبارزات ضد امپریالیستی و به طور کلی قوانین مبارزات طبقاتی که تا آن موقع چندین دهه مبارزات کارگری به دست آمده بود، بسیار سطحی بود. بی جهت نیست که مجبور بود با شرکت در مبارزات دهقانی و با ساخت و پاخت با چیان کای چک کورکورانه و قد به قدم تجاربی در عمل کسب کندف اشتباهاتش را مرحله به مرحله تصحیح کند و مبارزات دهقانان را با برخوردی آمپریک وار نسبت به هر چیز و هر مشکل مرحله به مرحله رهبری کند. این گفتار مائو که فرمول های عام مارکسیزم- لنینیزم باید با شرایط کنکرت چین منطبق شود، در واقع بیانگر حرکت او از استالینیزم به امپریسیزم است. امپریسیزم وی نیز برآوردهای متضادی در کارکردش داشت. از طرفی کمک به بریدن او از سیاست ها و مواضع ضد انقلابی استالین کرد (سرانجام ماهیت کومینتانگ برای آخرین دفعه روشن شد!) و در نتیجه آن پیروزی انقلاب تحت شرایط عینی مناسب به ثمر رسید. از طرف دیگر “انطباق فرمول های عام مارکسیزم-لنینیزم با ویژگی های چینی” مائو را در روستاهای عقب افتادۀ چین غوطه ور کرد. در بخش های اولیۀ مقاله به پاره ای از اثرات منفی ای که کار در روستاها در اندیشۀ مائو داشت، اشاره کردیم. شاید مهم ترین آن ها تکامل اندیشۀ متافیزیکی اوست. در اوضاع یکنواخت روستایی، مائو تجارب (درست یا غلط) خود در مبارزات دهقانی را به عنوان فرمول های عالمگیر مارکسیستی که در هر زمان و هر کجا صادق اند تعمیم داد. چنین اند مثلاً شیوه های مائو در سازماندهی دهقانان که عیناً در مورد کارگران به کار گرفته شد، و یا مثلاً تئوریزه کردن “مسألۀ تضاد” و “پراتیک”. بعدها پس از پیروزی انقلاب و زمانی که تکلیف ساختمان سوسیالیزم در دستور روز بود، امپریسیزم همچنان تنها رهنمون مائو در عمل بود. برای مثال پس از تجربۀ کورکورانه و ناخوشایند اتخاذ مدل استالینیستی ساختن سریع صنایع سنگین، مائو می نویسد: “با تنها 7 سال ساختمان سوسیالیزم در پشت سرمان، ما هنوز فاقد تجربه هستیم و به اندوختن آن نیاز داریم. در زمینۀ انقلاب هم ابتدا هیچ تجربه ای نداشتیم و فقط پس از کسب تجربه بود که در سطح ملی به پیروزی رسیدیم. امروز باید از خود بخواهیم که زمان لازم برای تحصیل تجربۀ ساختمان اقتصاد را به دوران کوتاه تری از آن چه برای کسب تجربۀ انقلاب مصرف کردیم، تقلیل دهیم، و بهای زیادی برای آن نپردازیم. باید مقدار بهایی بپردازیم، ولی امیدوارم که به زیادی آن چه در دوران انقلاب پرداختیم نباشد. باید فهمید که در این جا تضادی در میان است- تضادی بین قوانین عینی انکشاف اقتصادی جامعۀ سوسیالیستی و درک ذهنی از آن ها که باید در جریان پراتیک حلل گردد.” (دربارۀ راه حل صحیح حل تضادهای میان مردم، 1956، در چهار رسالۀ فلسفی، ص 130، تأکید از ماست).

ب. بینش مائو از ساختن سوسیالیزم

مائو هنوز به قوانین عینی انکشاف اقتصادی جامعۀ سوسیالیستی پی نبرده بود، ولی زمانی که تحت تأثیر یک سلسله فشارهای عینی (بحران مزمن کشاورزی، ضرورت صنعتی کردن سریع کشور، عزلت سیاسی و اقتصادی در صحنۀ بین المللی، قطع کمک های مادی و تکنیکی شوروی) ناچار به تکیۀ بر نیروی داخلی شد، این تجربۀ تلخ را به عنوان “شالودۀ قوانین انکشاف اقتصادی جامعۀ سوسیالیستی” تعمیم داد. هستۀ اصلی تئوری “اتکا به نیروی داخلی” مائو را مختصراً بررسی می کنیم. پس از فروکش برخاست موج انقلابی 1919-23 در اروپا (نتیجۀ خیانت احزاب بین الملل دوم به جنبش کارگری) و شکست جنبش کارگری در مبارزه با فاشیسم، 1930-33 در آلمان و 1936-36 در اسپانیا (نتیجۀ سیاست های جنایتکارانۀ کمینترن در فلج کردن مبارزات کارگری) مرکز ثقل انقلاب جهانی به کشورهای مستعمره و شبه مستعمره حرکت کرد. اوج مبارزات ملی ضد امپریالیستی در این کشورها، که جنگ جهانی دوم به دنبال داشت و رخوت پرولتاریا در مراکز صنعتی غزب گرایش فوق را تشدید کرد. این مسیر انقلاب جهانی، هرچند نسبتاً طولانی ولی به هر حال موقتی، مائو را بر آن داشت که انقلاب در کشورهای عقب افتاده آسان تر منفجر می شود تا در کشورهای پیشرفته. از یک گرایش آمپریک موقتی، مائو یک “قانون” کلی تاریخی ساخت. هنگامی که چین قدم در راه “جهش بزرگ به جلو” و “کمون ها” گذاشت، او نتیجۀ خطرناکی از این “قانون” کلی گرفت: “لنین گفت «برای کشورهای عقب افتاده گذار از کاپیتالیزم به سوسیالیزم دشوارتر خواهد بود.» به نظر می رسد که این گفته اشتباه است. حقیقت اینست که هر چه اقتصاد کشوری عقب افتاده تر باشد، گذار از کاپیتالیزم به سوسیالیزم آسان تر است، و نه دشوار تر. هرچه مردم فقیرتر باشند، بیشتر خواستار انقلاب اند”. فرمول ساده و متافیزیکی مائو چنین است: فقر  آگاهی انقلابی انقلاب تکمیل ساختمان سوسیالیزم. برای تکمیل ساختمان سوسیالیزم، مائو نیروی آگاهی و ارادۀ انقلابی را کافی می داند.

مکانیزم مبارزات طبقاتی در عصر امپریالیزم موجب گردید که زنجیر سیستم امپریالیستی ابتدا در حلقۀ ضعیف­اش یعنی در روسیۀ عقب افتاده شکسته شود. با پیروزی انقلاب اکتبر، اقتصاد روسیه از بازار جهانی امپریالیسم جدا گشت و انقلاب سوسیالیستی به مثابۀ یک کل واحد جهانی از یک کشور عقب افتاده آغاز گردید. انقلاب اکتبر نقطۀ شروع عصر نوینی از مبارزات طبقاتی بود. همجوار با نظام جهانی سرمایه داری، دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیزم در یک کشور عقب مانده در جریان بود. از نقطه نظر لنین و بلشویک ها این گذار از سرمایه داری به سوسیالیزم پروسه ای ضرورتاً عالم گیر و ارگانیک بود: اگرچه شروع ساختمان سوسیالیزم در یک کشور عقب افتاده ممکن بود، ولی تکمیل این ساختمان فقط با شکسته شدن زنجیر امپریالیستی در مراکز مهم صنعتی غرب و استقرار دول کارگری در این مراکز امکان داشت. آیا این نظریۀ لنین، یعنی ضرورت بسط انقلاب در سطح جهانی، به معنای آن بود که لنین و بلشویک ها نقش طبقۀ کارگر و دهقانان فقیر اتحاد شوروی یا نیروی عینی، اراده و آگاهی آن ها را کم­بها می دادند؟ مسلماً خیر. بنا به تعریف مارکس، در جامعۀ سوسیالیستی، برخلاف کاریکاتور تراژیکی که استالین از آن ساخت، نیروهای مولده به چنان درجه ای از تکامل رسیده اند که پایه های عینی وجود طبقات (در نتیجه تقسیم کار یدی و فکری) به تحلیل رفته اند. در هر صورت سطح ترقی نیروهای مولده در جامعۀ سوسیالیستی بس بالاتر از سطح نیروهای تولیدی نظام سرمایه داری کنونی است. لکن سطح تکنیک موجود در کشورهای صنعتی سرمایه داری امروزه مدیون تقسیم کار بین المللی است. بنا بر این واضح است که برای ساختن سوسیالیزم، تلاش و همکاری پرولتاریا در سطح جهانی و استفاده از نیروهای تولیدی کشورهای صنعتی تحت یک برنامل اقتصاد جهانی (هرچند با درنظر گرفتن ناموزونی های ملی) لازم است. این یکی از قوانین مبارزۀ طبقاتی است.

جنبش هایی که پس از انقلاب اکتبر در کشورهای مستعمره و یا شبه مستعمره به پیروزی دست یافتند، از این قاعدۀ کلی مستثنی نسیتند. در کشورهای عقب افتاده، به خاطر استثمار امپریالیزم و ضعف ساختاری طبقات بورژوازی و ماقبل بورژوازی، مبارزات ملی ضدامپریالیستی می تواند سریعاً میلیون ها میلیون تودۀ کارگر و دهقان را به جولانگاه مبارزه برای سرنگونی سلطۀ امپریالیستی و طبقات ارتجاعی داخلی (بورژوازی و ماقبل بورژوازی) بکشاند. پس از پیروزی انقلاب و استقرار دولت کارگری، ساختمان سوسیالیزم در این کشورها می تواند پیش از انقلاب در کشورهای صنعتی آغاز شود. لکن هم تئوری مارکسیسم و هم تجربۀ 60 سال گذشته نشان می دهند که تکمیل این ساختمان تا مادامی که انقلاب در مراکز صنعتی غرب به پیروزی دست نیافته، محال است. البته عدم امکان “سوسیالیزم در یک کشور” به معنی آن نیست که فعلا باید دست بر دست گذاشته، از مبارزه برای پیروزی انقلاب و با از شروع ساختمان سوسیالیزم صرف نظر کرد و با صبر و حوصله به انتظار انقلاب جهانی نشست. تنها با طرز تفکر متافیزیکی و توخالی استالینیست ها و مائوئیست ها که می توان چنین نتیجه ای گرفته و افسانۀ “سوسیالیزم در یک کشور” را توجیه کرد. تروتسکی نخستین کسی بود که در سال 1904 پیش­بینی کرد که انقلاب سوسیالیستی ابتدا در روسیه، یک کشور عقب افتاده، به پیروزی خواهد رسید و همان تروتسکی بود که پس از فوت لنین در عین این که پیگیرانه و مصرانه علیه تئوری “سوسیالیزم در یک کشور” به مبارزه پرداخت، قبل از هر کس دیگری نیز برای صنعتی کردن و کلکتیویزه کردن سریع اقتصاد کشور پافشاری کرد. برنامل اقتصادی اپوزیسیون چپ به رهبری تروتسکی، در واقع پیکاری بود علیه تمام محافظه کاری های بوروکراسی در سیاست های داخلی، علیه حمایت محافظه کارانۀ بوروکراسی از اقشار “کولاک” و “نپ من” به قیمت فقر روزافزون دهقانان بی­چیز و کارگران شهری، علیه گسترش فزایندۀ روابط تولیدی خرده کالایی و علیه “ساختن سوسیالیزم با سرعت لاک پشت” که بورورکراسی هوادارش بود.

پیکاری بود برای تسریع آهنگ صنعتی شدن کشور همراه با بالا رفتن سطح زندگی کارگران و دهقانان فقیر، برای مکانیزه کردن و استراکی کردن کشاورزی با تکیه بر کارگران روستایی و دهقانان فقیر. و بالأخره پیکاری بود برای دموکراتیزه کردن ارگان های دولتی و بسیج سیاسی پرولتاریا در کنترل امور سیاسی و اقتصادی کشور که می بایست با ارتقای سطح زندگی مادی و فرهنگی پرولتاریا همراه می بود. همان طور که برنامۀ اقتصادی اپوزیسیون چپ اسلحه ای بود برای مبارزه با محافظه کاری های بوروکراسی در سیاست های داخلی، به همان ترتیب هم پیکار تروتسکی علیه مقولۀ “سوسیالیسم در یک کشور” به منزلۀ مبارزات اپوزیسیون علیه محافظه کاری های بورورکراسی در سیاست های خارجی صورت می گرفت. بوروکراسی مسلح با این مقولۀ رویزیونیستی، جنبش های کارگری (یا دهقانی) تحت رهبری کمینترن را به مثابۀ مهره های سیاسی ای می دید که می باید برای ساخت و پاخت های دیپلماتیک با بورژوازی بین المللی به کار می رفتند تا با تقدیم این یا آن مهره به بورژوازی (به عبارت دیگر شکست این یا آن انقلاب)، سرمایه داری جهانی هم، از خیال تجاوز به بوروکراسی شوروی منصرف شود و در محیطی آکنده از ثبات “سوسیالیسم در یک کشور” بنا گردد. از دیدگاه تروتسکی، تسریع آهنگ صنعتی کردن کشور و ترفیع سطح زندگی پرولتاریا همراه با دموکراتیزه کردن حزب و شوراها می باید با سیاست خارجی انقلابی شوروی و بسط انقلاب جهانی از طریق رهبری احزاب بین الملل کمونیست توأم می بود. تکمیل ساختمان سوسیالیزم تنها با تلاش و نیروی تکنیکی و کار پرولتاریای چندین قاره (از جمله پرولتاریای کشورهای صنعتی) میسر است.

شروع ساختمان سوسیالیزم در داخل کشور و بسط انقلاب در سطح جهانی دو جنبۀ متقابل از یک اصل مارکسیستی است: در تحلیل نهایی مسألۀ ساختمان سوسیالیزم را فراشد انقلاب جهانی حل می کند. کائوتسکیست ها از لزوم جهانی بودن انقلاب سوسیالیستی عدم امکان شروع ساختمان سوسیالیزم در یک کشور را نتیجه می گیرند. منطق اینان سرانجام امکان پیروزی انقلاب در یک کشور نفی می کند. بوروکراسی های حاکم در کشورهای کارگری منحط شده بسط انقلاب در سطح جهانی را فدای تثبیت مانع خود در “سوسیالیزم در یک کشور” می کنند.

نیروهای مادی یک کشور منزوی برای تکمیل ساختمان سوسیالیزم کفایت نمی کنند. اگر در دراز مدت انقلاب در یک کشور منزوی بماندف سطح پایین نیروهای تولیدی موجب تشدید بقای تقسیم کار یدی و فکری گشته، مبارزات اجتماعی نیروهای متخاصم سرانجام به پیروزی و تحکیم بوروکراسی منجر می گردد، چنان که در روسیه شد.

در چین بینش استالینیستی “سوسیالیزم در یک کشور” از همان آغاز انقلاب با منافع بوروکراسی مائوئیستی در انطباق افتاد. ولی ساختمان سوسیالیزم چگونه می تواسنت در یک کشور عقب مانده به مصرف نیروهای داخلی تکمیل یابد؟ کمک های بورورکرات شوروی، چه در آغاز که استالین به جای کمک به دولت جوان چین از برگرداندن کنترل بنادر پرت آرتور و دیرن و کمپانی های مشترک چین-شوروی در منچوری و سین کیانگ امتناع ورزد، و چه بعدها که کمک های ناچیز خروشچف سرانجام با فروکردن خنجری به پشت میلیون ها توده های انقلابی و زحمتکش چین به کلی قطع شد، نمی تواسنت تکیه گاه درازمدت و مناسبی برای صنعتی کردن چین باشد. در بحبوحۀ مشکلات اقتصادی، بحران کشاورزی و انزوای بین المللی، واکنش بورورکراسی مائوئیستی رجعت به شیوه های ماقبل از انقلاب در روستاها بود. طی آن دوران، طبقۀ کارگر اغلب در رخوت می زیست و وقتی هم مبارزه ای نشان می داد، حزب کمونیست نسبت به آن بی علاقه بود. ولی حزب کمونیست برای ادارۀ امور اجتماعی و دفاع از خود در مقابل دشمن در مناطق آزاد شده نیاز به بسیج اقشار خرده بورژوایی دهقانی داشت و جهت کانالیزه کردن گرایشات فردگرایانه و خرده بورژوایی نیز بوروکراسی مائوئیستی برای ساختمان سوسیالیزم خود را با وضع مشابهی مواجه می دید. اگر آن زمان بورورکراسی به اهمیت نقش طبقۀ کارگر توجه نداشت و در صدد بسیج کارگران در شوراهای مستقل کارگری برنیامد، این بار نیز نسبت به اهمیت نقش انقلاب جهانی کارگری برای ساختمان سوسیالیزم کاملاً بی تفاوت بود. و اگر آن زمان برای ادارۀ امور اجتماعی در محیطی نامساعد و عقب افتاده بوروکراسی مجبور به اتکا بر نیروی خود و تحریک آگاهی دهقانان گشت، این بار نیر برای ساختمان جامعه ای نوسن، یعنی سوسیالیزم، اتکا بر نیروهای داخلی همراه با برانگیختن ارادۀ انقلابی در توده های زحمتکش چین، کافی ارزیابی شد، غافل از آن که در روستاها اگرچه اصلاحاتی صورت می گرفت، لکن شیوۀ تولیدی کمافی­السابق حفظ می شد، در صورتی که هم اکنون وظیفۀ بنای جامعۀ نوینی در پیش بود.

زمانی که در شرایط نامساعد داخلی و خارجی، جمهوری توده ای چین ناچار به اتکا بر نیروی خود گشت، مائو پنداشت که قوانین عینی انکشاف اقتصادی جامعۀ سوسیالیستی را بالأخره کشفت کرده است. او می گوید:

“راه صحیح ]ساختمان سوسیالیزم[ اینست که هرکشور باید بهترین تلاش خود را به کار بندد، باید به خود اتکا کند، و این را باید تا آن جا که ممکن است مستقلانه انجام دهد، لکن به عنوان یک اصل به دیگران متکی نشود، و فقط آن چه را که ممکن است انجام دهد. به ویژه، باید کشاورزی را با هر وسیلۀ ممکن گسترش دهد. تکیه به سایر کشورها برای غذا امر بسیار خطرناکی است”. عبارت “بسیار خطرناک” بیان تجربۀ تلخ مائو از ضرورت وابستگی چین به شورورای در شرایط محاصرۀ امپریالیستی است. دقیقاً این تجربه بود که او را به فرمول بندی سیاسی اتکا به خود واداشت. بار دیگر مائو تجربۀ شخصی خود را به یک قانون عالم­گیر تعمیم داد. سیاست اتکا به خود می تواند به عنوان حرکتی تاکتیکی و در موقعیتی دشوار موقتاً درست باشد. ولی ادامۀ منطقی چنین موضعی به آن جا می کشد که با تقویت مصنوعی عامل ذهنی ماجراجویانه سعی در ساختن کمون های بزرگ ظرف مدت کوتاهی می شود؛ با همۀ نتایج وخیمی که این ماجراجویی به بار می آورد.

مائو انفجار انقلاب رد کشورهای مستعمره و شبه مستعمره را در چارچوب نظام جهانی سرمایه داری درنظر گرفته نمی گیرد، بلکه آن را بنا به فرمول بی مغز زیر تشریح می کند: هرچه توده ها عقب افتاده تر، استثمار شده تر، و لگدمال شده تر باشند، به همان اندازه هم انقلابی تر خواهند بود. این تحلیل البته هیچ وجه مشترکی با یک تحلیل علمی مارکسیستی از اوج انقلاب در کشورهای عقب افتاده ندارد و صرفاً برداشتی ذهنی و روانی مائو از تجربۀ خود در روستاهای چین است. بر پایۀ چنین مفهوم ارادی و ذهنی از انقلاب، مائو نتیجۀ زیر را می گیرد:

با آگاهی انقلابی نه تنها می توان شیوۀ تولیدی سابق را سرنگون ساخت، بلکه حتی می توان کمونیزم را جایگزین ان کرد. بدین ترتیب مائو نتیجه می گیرد که شرایط مادی حداکثر عامل غیرعمده ای در ساختمان سوسیالیزم در چین می باشند و عامل عمده در واقع بالا بردن آگاهی سیاسی توده ها از طریق بسیج عمومی، آموزش سیاسی و کمپین های فرهنگی برای استقرار روابط اجتماعی پیشرفته است. مائو آگاهی اجتماعی را مکانیک­وار از نیروهای مولده و روابط تولیدی جدا می کند. از همین روست که برخوردری کاملاً ذهنی به مسألۀ ساختمان سوسیالیزم دارد.

آگاهی اجتماعی و روابط تولیدی در تحلیل نهایی منعکس کنندۀ نیروهای تولیدی اند. اگرچه می توان برای مدتی به فداکاری و ارادۀ توده ها جهت تغییر روابط تولیدی و بالابردن نیروهای مولده متوسل شد، ولی در درازمدت سطح پایین نیروهای مولده، به مثابۀ عامل تعیین کننده، تأثیر خود را بر روابط تولیدی و آگاهی توده ها می نهد. از لحاظ اقتصادی به جای روابط کمونی ناهنجاری های اقتصادی ظاهر می شوند و از لحاظ ذهنی، فداکاری و ارادۀ توده ها، در اثر فقدان مزمن انگیزۀ مادی و بوروکراتیزه بودن پروسۀ تولیدی تبدیل به یأس و نومیدی گردد.

سیاست اتکا به خود هم در تحلیل نهایی مغلوب ضرورت عینی کمک تکنیکی و مادی دنیای خارج می شود. بسط روابط دیپلماتیک مابین جمهوری خلق چین و کشورهای سرمایه داری غربی و تجارت روزافزون چین با این کشورها (اخذ وام، کمک های مادی تکنیکی) بهترین گویای این ادعاست. فشارهای عینی ای که ادامۀ سیاست اتکا به خود برای چین دربرداشت، سرانجام حزب کمونیست را واداشت تا در این سیاست تجدید نظر کند و از عزلت سیاسی و اقتصادی خود را نجات بخشد. ولی به علت اختلافات موجود با بوروکراسی شوروی، حرکت چین هم از نظر اقتصادی و هم از ظنر سیاسی به سوی جبهۀ امپریالیسم بود. منطق سیاست “اتکا به نیروی خود” بوروکراسی مائوئیستی تحت تأثیر ضرورت های عینی هم اکنون به سیاست پشتیبانی از رژیم های ارتجاعی سرمایه داری و حتی حمایت از امپریالیسم امریکا در مقابل دولت شوروی بدل یافته است.

یکی دیگر از جنبه های ارتجاعی تئوری “اتکا به خود” در رابطه با جنگ ویتنام به ثبوت رسید. بوروکراسی مائوئیستی به ساتناد این تئوری از تشکیل جبهۀ واحد با بوروکراسی شوروی برای کمک به انقلابیون ویتنام در جنگ با امپریالیزم امریکا، و یا اصولاً همکاری نظامی با ارتش انقلابی در ویتنام سرباز زد و در عوض هنگامی که بمباران ویتنام توسط جنگنده های امریکایی در اوج شدت خود بود، رهبری پکن گرم ترین استقبال ممکن را از نیکسون، این قاتل هزاران هزار ویتنامی به عمل آوردند و سیاست جنایت کارانۀ خود را با این بهانه توجیه کردند که خلق ویتنام هم­چون خلق چین می باید به نیروی خود اتکا کند!

برای رهبری یک انقلاب پیروزمند دو راه موجود است. راهی که یک رهبری انقلابی برمی گزیند، سیاست تسریع و تسهیل فراشد انقلاب جهانی از طریق سازماتندهی یک بین الملل کمونیست است. این راه لنین و تروتسکی بود که منافع انقلاب روسیه را در اتکا به مبارزات پرولتاریای جهانی و پیروزی انقلابی جهانی کارگری می دیدند. راهی که بورورکراسی های حاکم در پیش می گیرند، سیاست اتکا به نیروی داخلی برای ساختمان سوسیالیزم در یک کشور است. منطق این سیاست همیشه و همه جا با همزیستی مسالمت آمیز با امپریالیزم (یا سازش با امپریالیزم در مقابل “سوسیال امپریالیزم”!) منجر می شود. در واقع اگر هدف تنها ساختن سوسالیزم در یک کشور است، چرا با سازش و حمایت از امپریالیزم (مائوئیست ها می گویند استفاده از “تضادهای امپریالیست ها”) راه خود را هموار نکنیم؟

 برای بحث مفصل تئوری تضاد مائو رجوع کنید به مقالۀ نقش انقلابی طبقۀ کارگر در کندوکاو شمارۀ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *