مباحثات فیسبوکی: مرحله انقلاب

کارگر میلیتانت شماره ۷۹

مقدمه: موضوع شکست انقلاب بهمن ۱۳۵۷ در ایران و ارتباط یا بی ربطی اعتقاد به انقلاب مرحله ای در میان چپ استالینیست و مائوئیست در ایران برای واگذاری رهبری آن، در دو صفحه فیسبوکی جداگانه به بحث هایی که ذیلاً ملاحظه می فرمایید دامن زده و قسمت هایی از آن در این جا منعکس می شود.

نشریۀ کارگر میلیتانت.

***

روزبه امامی:

اگر این قائل بودن به مرحله ی انقلاب دمکراتیکو حتی تضاد خلق و امپریالیسمبود که باعث دفاع از بورژوازی خودی توسط سازمان های چپ پس از انقلاب شده بود، منطقاً نباید سازمان هایی نظیر سازمان پیکار یافت می شدند که از همان ابتدا حاکمیت جمهوری اسلامی را بورژوایی و ضد انقلابی ارزیابی کنند و در عین حال به دو مقوله ی بالا نیز باور داشته باشند و همچنین نباید قهرمانان افشای منشویسمما یعنی تروتسکیست های وطنی مدافع حکومت جمهوری اسلامی از آب در می آمدند، حال آنکه هر دوی این قضایا واقعیت داشته است! من مخالف ادامه ی گفتگوی رفقا راجع به ربط خط مشی سازمان اکثریت به بنیان گذاران سازمان فدائی یا مغاطلات سهند در باب بحران برنامه ای نیستم، اما به نظرم ریشه ی انحراف در جای دیگری است و به هیچ وجه محدود به جنبش کمونیستی ایران هم نیست و به این دلیل بحث راجع به اینکه شهید جزنی چه نوشته بوده و نظرات سازمان های چپ در مورد دیگر مسائل چه بوده است، ره به جایی نمی برد. واقعیت این است که انقلاب و سوسیالیسم که آماده ی جهش به سوی انقلاب جهانی بود امروزه ریشه کن شده و به جز لافزنان و عوام فریبان، کسی را نمی توان یافت که شکست جنبش چپ و بحران جنبش کمونیستی جهانی را انکار کند. باید بحران جنبش چپ ایران را بخشی از بحران جنبش چپ در مقیاس جهانی ارزیابی کرد و انحرافات آن را نیز در رابطه با خط مشی حزب کمونیست روسیه و بعد کمینترن تحلیل نمود. باید دید که کی و کجای راه را اشتباه رفته ایم که به این وضعیت اسف بار درافتادیم و هر روزمان بدتر از دیروزمان است!

***

علیرضا بیانی:

روزبه امامی می گوید اما به نظرم ریشه ی انحراف در جای دیگری است و به هیچ وجه محدود به جنبش کمونیستی ایران هم نیست».

پس لابد باید بگردیم ریشه انحراف را در جای مجهول دیگری پیدا کنیم، اما در کجا!؟ ایشان معتقد است ریشه آن محدود به جنبش کمونیستی ایران هم نیست! بسیار خوب، پس آیا ریشه انحراف مربوط به جنبش های دیگری است، آیا انحرافی در جنبش دهقانی باعث این شکست ها شد و یا انحراف در جنبش بورژوازی!؟ و اگر منظور انحراف در جنبش کمونیستی جهان است، آیا جنبش کمونیستی ایران سهمی در به وجود آوردن این انحراف نداشته بلکه خود تابع این انحراف بوده، و یا خلاصه ریشه انحراف در کدام منطقه جغرافیایی است که می تواند انحراف در درون جنبش کمونیستی در ایران را فرعی جلوه دهد. هرچه باشد جنبش کمونیستی ایران از تجربه یک انقلاب در قد و قواره انقلاب اکتبر حرف می زند که جنبش کمونیستی سایر کشورهای جهان آن را تجربه نکرده اند، از این حیث هم که شده ادای سهم زدودن انحراف در جنبش کمونیستی ایران به مراتب بیشتر از سایر بخش های جنبش کمونیستی در جهان است. این مبهم گویی به روزبه امامی کمک می کند تا بتواند چنین سوالات و سرگردانی های بعدی را فرمول بندی کند:

« اگر این قائل بودن به مرحله ی انقلاب دمکراتیکو حتی تضاد خلق و امپریالیسمبود که باعث دفاع از بورژوازی خودی توسط سازمان های چپ پس از انقلاب شده بود، منطقاً نباید سازمان هایی نظیر سازمان پیکار یافت می شدند که از همان ابتدا حاکمیت جمهوری اسلامی را بورژوایی و ضد انقلابی ارزیابی کنند و در عین حال به دو مقوله ی بالا نیز باور داشته باشند و همچنین نباید قهرمانان افشای منشویسمما یعنی تروتسکیست های وطنی مدافع حکومت جمهوری اسلامی از آب در می آمدند»

البته بخشی از پاسخ به سوال ایشان را در پیج دیگری که مربوط به همین بحث بود داده ام که در ادامه این بحث نیز دوباره آن را کپی خواهم کرد، اما در این جا پاسخی کنکرت به پرسش ایشان داده و آن را تشریح می کنم.

سازمان پیکار به مرحله انقلاب دمکراتیکمعتقد بود ( یعنی دقیقاً همان استراتژی که منشویک ها از ابتدا رسماً اتخاذ کرده بودند) و به تبع این استراتژی و با پیروی از خرافات مذهبی تحت عنوان «فلسفه مائو» که عالم و آدم را با یک دوجین تضادهای از آستین درآمده توضیح می داد، معتقد بود به تضاد بین مفهوم استالینیستی به نام « خلق» با امپریالیسم، به عنوان تضاد عمده، یا تضاد اصلی، و سپس تضاد کار با سرمایه، که در قیاس با اولی، تضاد فرعی محسوب می شد! اما این به این معنی نبود که تحلیل اش از حکومت جمهوری اسلامی، ( آن هم از ابتدا!) نمی توانست تحلیل حکومت بورژوازی باشد، مسأله اصلی هم اساساً این نیست که چرا برخی از جریانات، حکومت جمهوری اسلامی را چیزی به جز حکومت سرمایه داری تحلیل کرده اند. مشکل سایرین ( مثلاً اتحادیه کمونیست ها) این بود که تصور می کردند اگر تحلیل شان از حکومت جمهوری اسلامی خرده بورژوازی باشد، پس محق اند سیاست مستقل طبقه کارگر را رها کرده و به حمایت از این حکومت بپردازند، آن ها اِشکال کار را در تحلیل اشتباه از ماهیت حکومت می دانستند و نه خارج شدن از مدار کمونیستی در سازماندهی طبقه کارگر برای تسخیر قدرت این طبقه. این اشتباه متدولوژیک در سازمان های پیرو خط مشی منشویکی، و از جمله سازمان پیکار بود که اساساً تضاد عمده یا اصلی” ( دقیقاً فرق این دو را نمی دانم) را تضاد کار و سرمایه نمی دانست، گیریم تحلیل یکی از ماهیت حکومت جمهوری اسلامی، خرده بورژوازی و تحلیل دیگری از این حکومت بورژوازی بوده باشد، اما مسأله از این جا شروع نمی شد که تحلیل از این حکومت چیست، یا شاید دقت در این تحلیل تنها به این منجر می شد که به دنباله روی از این حکومت منجر بشود یا نشود. پیروی از استراتژی انقلاب دمکراتیک به این منجر می شد که این جریانات پیرو آن اساساً کاری به سازماندهی طبقه کارگر برای انقلاب سوسیالیستی نداشته باشند، و صد البته معلوم است که در این خلأ چه اتفاقاتی خواهد افتاد. کسی مثل روزبه امامی تصور می کند زیرکی به خرج می دهد که ثابت کند سازمان پیکار حکومت جمهوری اسلامی را بورژوازی تحلیل می کرد، و بنابراین اولاً ربطی به منشویسم نداشته و ثانیاً خطای فاحشی که منجر به شکست انقلاب شد ربطی به استراتژی انقلاب مرحله ای با استراتژی انقلاب دمکراتیک نداشته است!

اما این ادعا خود دریچه ورود به انواع تناقضات تازه را باز می کند؛ مثلاً:

1- مگر تحلیل منشویک ها از حکومت کرنسکی، که اعتقاد به انقلاب مرحله ای داشته اند، حکومتی غیر بورژوایی بود!؟ آن ها اساساً به دلیل بورژوا بودن این حکومت که به اعتقادشان تنها نیروی رهبری کننده مرحله اول انقلاب بود از او حمایت کرده و در دولت او شرکت کردند.

2- مگر مرحله انقلاب دمکراتیک نباید بر این اساس باشد که چون تکالیف دمکراتیک در جامعه لاینحل باقی مانده پس باید ابتدا انقلابی دمکراتیک برای حل این تکالیف رخ دهد تا شرایط عینی و ذهنی انقلاب سوسیالیستی فراهم شود؟ در این صورت سؤال این است که آیا اساساً جنبش بورژوازی و یا حکومت بورژوازی در جامعه وجود دارد که بخواهد یا بتواند این تکالیف را حل کند یا خیر، اگر وجود دارد و نتوانسته از پس حل آن تکالیف برآید، به این معنی است که در حل تکالیف وعده داده شده خود مفلوک است، اگر چنین است، پس این مرحله انقلاب دمکراتیک چرا یک مرحله ضروری ما قبل از انقلاب سوسیالیستی می شود؟ این جا است که پاسخ بلشویسم قدیم مطرح می شود. پاسخ این بود که چون بورژوازی نوپا و مفلوک و بزدل روسیه قادر به حل تکالیف خود نیست، اگر چه استراتژی انقلاب همان انقلاب دمکراتیک باقی می ماند، اما رهبری آن به عهده کارگران و دهقانان و تحت دیکتاتوری کارگران و دهقانان خواهد بود. در نتیجه سازمان پیکار و گرایش های منشویکی مشابه آن پیرو این خط بلشویسم قدیمی بوده و به این دلیل از حکومتی که آن را بورژوازی تحلیل می کردند حمایت نکردند؛ اما این نظریه بلشویسم قدیمی توسط خود لنین در تزهای آوریل تصحیح شده بود و گذشته آن که در ماهیت تفاوتی با گذشته منشویسم نداشت به تاریخ سپرده شده بود. منتها گرایش های مائوئیستی (مثلاً سازمان پیکار) که سوار بر استالینیسم، لنینیسم پس از آوریل 1917 را دور زده و رجعت به منشویسم داشتند، تناقضات این دیدگاه که توسط لنین پس از بازگشت به روسیه برطرف شده و بر آن اساس استراتژی انقلاب سوسیالیستی و دیکتاتوری انقلابی طبقه کارگر به جای حکومتی متشکل از دو طبقه کارگر و دهقان برگزیده شده بود را به کلی نادیده گرفته و بی ربطی اشان به لنینیسم و بلشویسم را اثبات کردند.

اساس اعتقاد به انقلاب دمکراتیک از تحلیل نادرست از ساختار اقتصادی اجتماعی ایران بر می خاست، و یا دست کم این تحلیل نادرست بهانه کافی در دست گرایش هایی می داد که متکی بر مائوئیسمی که بر گُرده استالینیسم قرار گرفته، به منشویسم بازگشته بود. تحلیل آن ها از ساختار اقتصادی اجتماعی ایران، یا فئودالی، یا نیمه فئودال نیمه سرمایه داری، و یا نیمه فئودال نیمه کمپرادور و نظایر این بود. معنی سیاسی این تحلیل این بود که هنوز شیوه تولید سرمایه داری شیوه غالب در جامعه نیست و یا اصلاً چنین شیوه تولیدی یافت نمی شود. بسیار خوب، در این صورت سؤال از مثلاً سازمان پیکار این بود که حکومت بورژوازی جمهوری اسلامی سوار بر شهاب سنگ از فضا به ایران پرتاپ شده بود!؟ واقعاً این بورژوازی ناپیدا و نا مرئی کجا بود که توانست به سادگی آب خوردن قدرت را به دست بگیرد! برخی از گرایش های مائویستی برای گریز و خلاصی از این تناقض می گویند، آن حکومت بورژوازی نبود، ابتدا خرده بورژوازی و بعد به بورژوازی تبدیل شد. این تحلیل مشکل را دوبرابر کرده و بیانگر بی اعتنایی به اصلاحات لنین به نظریه قدیم بلشویسم است.

لنین پس از بازگشت به روسیه نشان داد که از بلشویک های درون روسیه بیشتر سوار بر اوضاع روسیه بوده است. او متوجه شده بود که اگر حتی شوراهای کارگری به وجود آمده باشند، اما ماشین دولتی را خرد نکرده و قدرت را به دست نگرفته باشند، اسباب سوء استفاده خود بورژوازی خواهند شد. لنین متوجه شده بود که شعار همه قدرت به شوراها در شرایطی که حکومت کرنسکی و گرایش راست منشویکی بر آن تسلط دارد، حتی می تواند تقویت همان دولت هم باشد، اما از سوی دیگر شعار سرنگونی حکومت کرنسکی به دلیل عدم آمادگی بلشویک ها در رهبری تسخیر قدرت، و خطر جایگزینی ژنرال کورلینوف که در کمین کسب قدرت نشسته تا هر پیشروی به دست آمده جنبش کارگری را به عقب بزند نیز زودرس بود، در نتیجه بلشویک ها نیازمند زنگ تنفسی برای تجدید حیات و تدارک انقلاب بودند، اما درسی که لنین از این وضعیت گرفته بود و چپ ایران به کلی آن را نادیده می گرفت این بود که حتی اگر دهقانان در حکومت شریک شوند، نظر به کثرت مطلق آن ها نسبت به طبقه کارگر روس، و نظر به ناپیگیری و تزلزل، و مهم تر از همه، میل به رشد بورژوایی این طبقه خرده بورژوا، کل حکومت شریک شده با طبقه کارگر را دو دستی تسلیم خود بورژوازی خواهد کرد، و این چیزی نخواهد بود به جز همان نتیجه ای که از ابتدا منشویک ها مطرح می کردند، که عبارت بود از عدم آمادگی دهقانان و کارگران برای رهبری انقلاب دمکراتیک، و به این دلیل واگذاری این انقلاب به صاحب اصلی خود یعنی بورژوازی. دقیقاً بر این اساس لنین تزهای آوریل را ارائه کرد که مورد بی اعتنایی و عدم استقبال بلشویک ها قرار گرفت، و حتی بعضاً آن را منتسب به نظریات تروتسکی کردند. و باز دقیقاً به همین دلیل بود که این دومین اختلاف اساسی بین تروتسکی و لنین به کلی از بین رفت و تروتسکی و گروهش پیش از متحدین لنین در حزب بلشویک، نظیر استالین و بوخارین و زینوویف و سایرین در کنار لنین ایستاد و تا پایان عمر از بلشویسم و لنین دفاع کرد و شانه به شانه لنین انقلاب اکتبر 1917 را با برخورداری از تجربه رهبری انقلاب 1905 رهبری کرد.

بنابراین تحلیل اولاً ثابت می شود حکومت خرده بورژوازی قادر به مهیا کردن شرایط عینی انقلاب سوسیالیستی نیست، و ثانیاً نمی تواند به عنوان یک حکومت مستقل حیات داشته باشد، یا باید با بورژوازی متحد شود و یا با طبقه کارگر، که لنین نشان داد این طبقه چنان چه در حکومت کارگران شریک شود، بنا به خصوصیات خود به آن پشت کرده و با میل به رشد بورژوازی حکومت را به بورژوازی تسلیم خواهد کرد.

جریانات مائویستی از یکسو ناچار بودند ساختار اقتصادی اجتماعی ایران را از انواع ساختاری که یک سیمش به فئودالیسم وصل باشد تحلیل کنند تا بتوانند متحدین خود در بورژازی ملی و خرده بورژوازی را پیدا کنند، و از سوی دیگر با این تناقض روبرو می شدند که اگر رد پای فئودالیسم در شیوه تولید حاکم در ایران وجود دارد پس سر و کله این بورژوازی از کجا پیدا می شود! آنها این تناقض را به این شکل کامل می کردند که حکومت نقداً بورژوازی شاه را دیده و آن را « کمپرادور» یا سگ زنجیری امپریالیسم معرفی می کردند، و از سوی دیگر خواهان انقلاب دمکراتیکی بودند که دلیل این استراتژی عدم حضور بورژوازی در جامعه برای حل تکالیف تاریخی خود است. آن ها هرگز نفهمیدند اگر هم بورژوازی کمپرادوری در ایران وجود داشت اتفاقاً همان هایی بودند که در بهمن 57 قدرت گرفتند و نه حکومت شاه. حکومت شاه در واقع حکومت ایده آل امپریالیست ها و الگویی برای همه کشورهای همسایه ایران بود، حکومتی که حتی نزدیک تر از اسرائیل اکنون به امپریالیسم بود، اما با این حال از بورژوازی روحانی و بازار مستقل تر نسبت به امپریالیسم بود. بورژوازی روحانیت شیعه، وابسته مستقیم به معاملات تجاری با امپریالیسم بود که خود را در بورژوازی بازار و سهم بری روحانیت از معاملات تجاری متجلی می کرد، این بود که تا روحانیت فتوا ندهد فلان اتومبیل حلال است، بازار فروش آن اتومبیل کساد بود، اتومبیل فولکس و یا پپیسی کولا و ماجرای تولید قند دوره قاجار نمونه ای از سهم بری های بورژوازی روحانیت شیعه از معاملات امپریالیستی است که دلیل قطعی بر وابستگی این بورژوازی به امپریالیسم بود. اما بورژوازی شکل گرفته در حکومت شاه در تلاش برای متعارف کردن سرمایه داری ایران بر اساس ایجاد رشته های تولیدی بود که در این صورت غیر وابسته تر به امپریالیسم نسبت به بورژوازی بازار که پایگاه روحانیت بود محسوب می شد. بسیار روشن است که عدم شناخت از چنین وضعیتی و تحلیل های بی ربط به ساختار اقتصادی اجتماعی ایران که هرگز دوره ای به نام شیوه تولیدی فئودالیسم را هم تجربه نکرده بود منجر به چنین سرگردانی هایی خواهد شد و در نتیجه گرایش های چپ مورد بحث یا به دنباله روی از حکومت ارتجاعی بیرون آمده از درون انقلاب کشیده شده و حتی خواهان ادغام در آن می شوند ( نظیر حزب توده و اکثریت که اگر هم در حکومت بازی داده نمی شدند، با گذاشتن ریش و تسبیح در دست و بستن دکمه آخر پیرهن، تا حد به دست گرفتن فرماندهی نیروی نظامی، مثل نیروی دریایی به درون حکومت نفوذ کرده که از داخل به آن خط دهند!). و یا به آن توهم پیدا می کردند و دست آخر هم بعضاً آن را حکومت بورژوایی تحلیل کرده و خواهان مبارزه با آن بودند، اما نه برای استراتژی انقلاب سوسیالیستی، که این خود این تناقض را جلوی جریاناتی مثل سازمان پیکار می گذارد که چرا با وجود تحلیل از حکومت موجود که به زعم آن حکومت بورژوازی بود، اما هنوز دست از استراتژی انقلاب دمکراتیک بر نمی داشت! در این جا پاسخ به سؤال روزبه امامی به این ترتیب برجسته می شود که اتفاقاً این از تناقضات این جریان بود و نه بی ربطی تعیین استراتژی انقلاب دمکراتیک به حمایت از رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی.

سازمان پیکار بر اساس اعتقادش به انقلاب دمکراتیک نیازمند متحدین در جبهه خلق، تا مرز متحدی به نام بورژوازی ملی بود، اگر تحلیل این سازمان از حکومت جمهوری اسلامی بورژوازی ملی بود که نباید تردید کرد سازمان پیکار مبتنی بر پایه های اعتقادی خود باید از آن دفاع می کرد، موضوع این نیست که اعتقاد به انقلاب مرحله ای منجر به حمایت از بورژوازی می شود، این از مفروضات اصلی این استراتژی است، بلکه موضوع این است که حکومت جمهوری اسلامی از نظر سازمان پیکار آن بورژوازی ملی قابل حمایت نبود! دقیقا این اختلاف بین دو شاخه اصلی فدایی بود و نه اختلاف برنامه انقلاب دمکراتیک. در مقطع انشعاب اقلیت فدایی از اکثریت این سازمان، صرفنظر از مشی چریکی، موضوع این نبود که اساساً هیچ نوعی از بورژوازی و حکومت خرده بورژوازی قابل دفاع نیست، بلکه مسأله این بود که این رژیم حاکم کنونی آن بورژوازی ملی قابل حمایت نیست. تنها و تنها زمانی نگاه به بالا و جستجوی کشف بورژوازی ملی برای متحد شدن از بین می رفت که اعتقاد به انقلاب مرحله ای از بین رفته باشد، و این تنها زمانی ممکن بود که گسست اساسی از منشویسم صورت گیرد، این گسست حاصل نمی شد مگر چپ ایران در پراتیک انقلابی طبقه کارگر دخالت گری و ما به ازای حقیقی می داشت، که متأسفانه چنین نبود، درست همین نقطه ضعف منجر به این شد که مهمترین مؤلفه پیروزی انقلاب سوسیالیستی، یعنی مؤلفه رهبری به کناری پرتاپ شود و در خلأ رهبری مورد نیاز، امکان به دست گیری رهبری بورژوازی فراهم گردد تا بتواند کله سرمایه داری را بر بدنه انقلاب 57 بچسباند و تاکنون نیز به حیات خونبار و ننگین خود ادامه دهد.

اما روزبه امامی در این مجموعه تناقضات متوقف نمی شود، او با سماجت تیپیک خرده بورژوازی، سر مویی از اعتقاد به انقلاب مرحله ای، و در نوبت اول انقلاب دمکراتیک خلقعقب نشینی نمی کند، منتها در عین حال ریشه انحرافرا هم به ناکجا آباد حواله می دهد و وانمود می کند نمی داند ریشه آن چیست. یعنی دست کم به زعم ایشان هرچه هست این اعتقاد به انقلاب مرحله ای نیست که ریشه انحراف محسوب می شود. او که ظاهراً از تکاپو پنهان شدن پشت بحث دو تاکتیک سوسیال دمکراسی سال 1905 لنین افتاده است، به قدر کافی متوجه شده که نمی تواند با اتکا به آن بحث اصل اعتقاد به انقلاب مرحله ای را دست نخورده باقی بگذارد، اما سماجت وی به او اجازه نمی دهد که این نظریه را به کلی کنار بگذارد. به این دلیل است که در بحث دیگری که در ادامه این کامنت در این جا هم کپی خواهد شد، اعتقاد لنین به انقلاب مرحله ای را دست نخورده باقی می گذارد و دلیل شعار انقلاب سوسیالیستی توسط لنین را نه بی اعتقادی لنین به «تاکتیک» انقلاب دمکراتیک، بلکه به دلیل پایان گرفتن این دوره پس از انقلاب فوریه می داند. یعنی گویا لنین یک مرحله تاریخی را به این دلیل سپری شده می انگاشته که طی کمتر از 3 ماه ( از فوریه تا آوریل) کل نیاز ماتریالیسم تاریخی را تأمین کرده است!! این اداری ترین و بورکراتیک ترین برداشت از سپری شدن مراحل تاریخی انقلابات است که البته باز نمی تواند روزنه های درشت بحث های منشویکی را بپوشاند. پاسخ به این استدلالات را به بحث قبلی با روزبه امامی می سپارم که در ادامه این بحث منعکس خواهد شد، اما در این جا برای خاتمه این بخش از بحث این را اضافه می کنم که اگر از روزبه امامی سؤال شود که آیا همین الآن در ایران مرحله انقلاب دمکراتیک را پایان گرفته می دانید و استراتژی انقلاب آتی را انقلاب سوسیالیستی می دانید، پاسخ ایشان اگر آری باشد، این خود باعث به وجود آمدن این تناقض می شود که مگر چه فرق ماهوی بین وضعیت کنونی ایران با سال های 56-57 وجود دارد که در آن موقع نباید از انقلاب سوسیالیستی صحبتی به میان می آمد، اما اکنون می توان به سراغ این انقلاب رفت. اگر پاسخ ایشان به این سؤال منفی باشد، به این معنی خواهد بود که رشد نیروهای مولده از نظر ایشان هنوز به آن درجه نرسیده که شرایط عینی انقلاب سوسیالیستی را فراهم کند، و ابتدا باید این رشد حاصل شود، در نتیجه چنین انقلابی رخ نخواهد داد واگر رخ دهد اشتباه تاریخ و طبقه کارگر محسوب می شود! این تازه ابتدا و سر نخ ورود به انواع نظریات راست و رفرمیستی دیگر خواهد شد که احیای توده ایسم کمترین نتیجه آن، انشعاب به سوسیال دمکراسی و صرفنظر کردن از هرچه انقلاب است نتیجه نهایی آن خواهد بود. در تحلیل نهایی ریشه انحرافاز نظر روزبه امامی روشن است، اما ایشان هنوز به آن حد از شجاعت نرسیده که بتواند خود رخ دادن انقلاب را دلیل شکست آن بداند، تنها باید ایشان نظرات مستقل خود را در خطوط بیشتری بازگو کند تا عمق این دیدگاه در آن منعکس شود.

و اما در پاسخ به این سؤال روزبه امامی که در متن سؤال اصلی ایشان قرار گرفته:

«همچنین نباید قهرمانان افشای منشویسمما یعنی تروتسکیست های وطنی مدافع حکومت جمهوری اسلامی از آب در می آمدند»

باید بگویم؛ این اولین بار در جنبش کمونیستی و در میان مارکسیست ها نیست که چنین اتفاقی می افتد، در زمان خود مارکس هم بسیاری از مدعیان مارکسیسم مواضع غیر مارکسیستی می گرفتند که خود مارکس می گوید اگر این ها مارکسیست هستند پس من نیستم. در میان تروتسکیست ها هم چنین است. درک برخی از تروتسکیست ها از انقلاب مداوم نادرست است. نظریه سومی بین نظریه منشویکی و بلشویسم قدیم مطرح بود که در شاهکار لئون تروتسکی در کتاب نتایج و چشم اندازها که پس از تجربه دخالت گری وی در انقلاب 1905 به دست آمده بود در زندان به رشته تحریر در می آید که از آن به عنوان انقلاب مداوم یاد می شود. این بحث مفصل و جداگانه ای است که می تواند جداگانه طرح شود، اما به طور فشرده این نظریه بر اساس عدم توانایی بورژوازی در حل تکالیف تاریخی خود از یکسو، و حقنه شدن همین بورژوازی مفلوک به جوامعی که رشد طبیعی تاریخی خود را پشت سر نگذاشته اند از سوی امپریالیسم، از سوی دیگر،( مانند روسیه آن دوره و ایران کنونی) ،شرایط مرکب و ناموزنی ایجاد می شود که به موجب آن حل وظایف مرکب و ناموزنی را به عهده طبقه کارگر می گذارد. ناموزون از این نظر که نمودها و آثار سرمایه داری در یک کشور ممکن است در حد تکنولوژی هسته ای باشد، در عین حال در نقطه ای هنوز کشاورزی بر اساس آبیاری دیم یافت شود و هنوز عناصر باقی مانده از نظام پیشا سرمایه داری به وفور به چشم بخورد. و مرکب از این جهت که هم تولید انبوه و مکانیزه یافت شود و هم تولید در کارگاهای زیر ده نفر و زیر زمینی و مسائل از این دست. از آن جایی که تکامل اقتصادی در این دسته از کشورها فرایند معمول خود و به روش کلاسیک را طی نکرده است، در نتیجه اساساً بورژوازی محصول کشمکش طبقاتی این نوع کشورها با نظامات ما قبل خود نبوده و به همین دلیل از سنت مبارزه علیه ارتجاع ما قبل خود برخوردار نیست، و نیاز امپریالیسم برای انطباق این کشورها به اقتصاد سرمایه داری جهانی عامل تحمیل کردن بورژوازی خارج از مدار پیدایش خود این بورژوازی شده است که این ریشه اصلی ناتوانایی این بورژوازی در حل تکالیفی است که خود وعده داده است. بنا براین تکالیف حل نشده بورژوازی به اضافه تکالیف سوسیالیستی به طور توامان به عهده طبقه کارگر قرار می گیرد. آغاز حل این تکالیف با کسب قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر و استقرار دیکتاتوری انقلابی طبقه کارگر است. گرایشی از مدعیان دفاع از این نظریه که خود را نیز تروتسکیست می نامند، تجدید نظری بر اساس این بحث تروتسکی داشته و معتقد بودند اگر صرفنظر از ماهیت دولت حاکم مطالبات دمکراتیک را « پیگیرانه» ادامه دهند، به سوسیالیسم می رسند! نماینده چنین تجدید نظری از اساس تئوری انقلاب مدوام تروتسکی در ایران بابک زهرایی بود که بهای سنگین آن را پرداخت؛ همانطور که کائوتسکی و سایر مارکسیست های بین الملل دوم چنین بهایی برای تجدید نظر در مارکسیسم پرداختند. از این موضوع این نتیجه گرفته می شود که نباید بر اساس آنچه افراد به خود لقب می دهند قضاوت کرد. باید دید در عمل آن نظریات را چگونه دنبال می کنند. همانطور که همه گرایشات پیرو انقلاب مرحله ای در واقع گسست از تجربه بلشویسم داشتند، کسانی مانند بابک زهرایی و مشابه او در سایر نقاط جهان هم از مبانی اصلی تروتسکیسم گسست کرده بودند. یک قضاوت به دور از کینه ورزی و نیازمند اصلاح مواضع انقلابی ، در مواردی مانند تئوری انقلاب مرحله ای، به نظرات سه گرایش اصلی در سوسیال دمکراسی روس و روند تکامل و نتایج آن می نگرد و نه کارنامه بابک زهرایی و این یا آن فرد. بابک زهرایی با چرخش از مواضع تروتسکیسم دقیقا به همان نقطه منشویکی رجعت کرده بود که حزب توده و همه جریانات مائوئیست و استالینیست رجعت کرده بودند،.مقصد همه آنها یکی بود، گیریم منشا هرکدام یا از لنینیسم و یا از تروتسکیسم بوده باشد. اما پرنسیپ انقلابی جهت قضاوت دقیق تر تاریخی که پشت سر گذاشته ایم ایجاب می کند که گفته شود حتی قبل از این خطای فاحش جناح انقلابی حزب کارگران سوسیالیست صف خود را از جناح سازشکار جدا کرده و بلافاصله در این حزب انشعاب رخ داد. در کارنامه این گرایش از سال 55 ثبت شده است که تنها انقلاب مفروض در ایران انقلاب سوسیالیستی در نظر گرفته شده است، شما بفرمائید یک جریان چپ در ایران نشان دهید که قبل از این همین استراتژی را برای انقلاب ایران در پرسپکتیو خود قرار داده باشد، در این زمان هنوز هسته ای به نام هسته سهند شکل نگرفته بود، چه رسد به این که به نتیجه انقلاب سوسیالیستی هم رسیده باشد، اما جالب این جا است که چطور یک هسته به نام سهند از نظر طیف چپ سانتریست پنهان نمی ماند اما مهمترین دستاوردهای نظری سوسیالیستی که نزد این گرایش حفظ شده بوده به سادگی نادیده گرفته می شود، پاسخ به این سوال را تسلط بلامنازع استالینیسم و مائوئیسم بر پیکره چپ ایران در آن مقطع تاریخی می دهد، دقیقا این همان پاسخ شکست انقلاب 57 نیز می باشد.

***

روزبه امامی:

اما کاشکی یکی پیدا شود و یک دلیل قانع کننده در اثبات قبول نظر تروتسکی توسط لنین ارائه دهد!! تا آنجا که لنین خود به موضوع پرداخته (مثلا در مقاله ی وظایف پرولتاریا در انقلاب ما، مورخ مه 1917) و تا آنجا که شواهد و قرائن نشان می دهند، این تروتسکی بود که در حدود فوریه 1917، خط مشی و برنامه ی بلشویک ها را پذیرفت و به حزب کمونیست (سوسیال دمکرات سابق) پیوست. لنین اما همواره بر ان بود که با وقوع انقلاب فوریه، انقلاب دمکراتیک به پایان رسیده است، زیرا علاوه بر اینکه این انقلاب قدرت سیاسی را از نماینده ی زمین داران و ملاکین سلب و به بورژوازی سپرده، پیش شرط های انقلاب سوسیالیستی،( یعنی تبدیل روسیه به آزاد ترین کشور جهانکه می تواند آگاهی و تشکل طبقه ی کارگر را تضمین کند) را نیز فراهم آورده است

***

علیرضا بیانی:

کسانی که طوطی وار موضوعات تاریخ انقلاب روسیه را دنبال کرده اند طوطی وار هم از آن برداشت می کنند. ایشان توجیه می کنند که چون در فورویه 1917 بورژوازی قدرت را به دست گرفته بود پس یک مرحله تاریخی به پایان رسیده و می شد وارد مرحله انقلاب سوسیالیستی شد!

سوالاتی که این تناقض را برجسته می کند:

1- چرا سازمان پیکار در قبل از انقلاب 57 مرحله انقلاب را دمکراتیک می دانست، مگر شاه نماینده طبقه فئودال بود و هنوز دولت بورژوازی شکل نگرفته بود!؟

2- بلشویسم قدیم و لنین تا قبل از تزهای آوریل معتقد به دیکتاتوری کارگران و دهقانان بود، این اعتقاد خط فاصل بلشویسم و منشویسم را ترسیم می کرد، هردو جناح بلشویسم و منشویسم معتقد به مرحله انقلاب دمرکراتیک برای حل تکالیف دمکراتیک بودند، منشویک ها رهبری این انقلاب را به عهده خود بورژوازی می گذاشتند، بلشویک ها معتقد بودند بورژوازی روس بزدل تر و ناتوان تر از آن است که بتواند این تکالیف را حل کند، در نتیجه اگر چه مرحله انقلاب دمکراتیک است اما تحت حاکمیت کارگران و دهقانان. بنابراین مادام که در روسیه انقلابی به رهبری و تحت حاکمیت «کارگران و دهقانان» صورت نگرفته باشد به این معنی است که این مرحله طی نشده است، و هدف اولیه بلشویک ها و لنین تامین نشده است. آیا زمانی که لنین تزهای آوریل را مطرح کرد و با مقابله خود بلشویک ها روبرو شد و در حزب در اقلیت قرار گرفت دوره دیکتاتوری کارگران و دهقانان به پایان رسیده بود؟ استدلال گرایش های شبه منشویک که شدیداً هم تمایل دارند پشت لنین پنهان شوند، بیشتر به شرایطی شبیه است که منشویک ها مرحله انقلاب دمکراتیک را پایان گرفته اعلام کرده باشند، چون آن ها بودند که این مرحله را به رهبری خود بورژوازی می دانستند و می توانستند بگویند که پس از تسخیر قدرت بورژوازی لیبرال و قدرت گیری دولت کرنسکی در ماه فوریه دیگر این مرحله به پایان رسیده است، لنین که از اول هم به چنین چیزی اعتقاد نداشت و معتقد بود بورژوازی روس ناتوان تر از آن است که بتواند این مرحله را رهبری کند، پس چه شد که این مرحله را پایان گرفته دانست!؟

حتی منشویک ها هم از پیروان کنونی استالینیسم که در قیافه های مختلف ظاهر می شوند جلوتر بودند، به این دلیل که آن ها یک مرحله تاریخی را برای تزئین دکور تاریخ در نظر نداشتند بلکه قرار بود طی مرحله انقلاب بورژوا دمکراتیک، بورژوازی وظیفه رشد نیروهای مولده را به عهده گرفته و جامعه روس را آماده ورود به فاز انقلاب سوسیالیستی کند، کسانی که طوطی وار تاریخ انقلاب روس را دنبال کرده اند این موضوع را به کلی از قلم می اندازند که اساسا دلیل انقلاب دمکراتیک چه بوده، ایشان به اقتباس از پدر معنوی خود، استالین، این مرحله را یک مرحله اداری در نظر می گیرند که گویا ابتدا باید در اتاق یک اداره یک مهر دمکراتیک پای قواله انقلاب زده شود و چون کرنسکی این کار را کرده پس این مرحله به پایان رسیده و میتوان وارد مرحله بعد شد! گویا سوسیال دمکراسی روس یک مرحله از انقلاب را به بورژوازی بدهکار بوده و چون ظرف شش ماه این مرحله طی شده دیگر موضوع انقلاب دمکراتیک به پایان رسیده و باید وارد فاز انقلاب سوسیالیستی شد. آش شوربای این تردستی ها اینقدر شل و وِل است که نمی داند و نمی تواند بفهمد و توضیح دهد که اگر این مرحله به پایان رسیده پس کوهی از تکالیف انجام نشده بورژوازی برای چه به عهده طبقه کارگر قرار گرفته بود، کدام یک از تکالیف بورژوازی در این شش ما به پایان رسید که می شد به ناگهان وارد فاز انقلاب سوسیالیستی شد و شروع به حل تکالیف سوسیالیستی کرد!؟ این درست همان روزنه فراخی است که این نظریه پردازان متعلق به دوره برنشتین و کائوتسکی نمی توانند بپوشانند، یعنی دقیقا انجام وظایف ناموزون و مرکب، و در اینجاست که سروکله تروتسکی پیدا می شود.

تروتسکی که موضع سومی در میان مواضع منشویک ها و بلشویک های قدیمی ارائه کرده بود، و آن هم در اثر شرکت نزدیک در انقلاب 1905 روسیه و قرار گرفتن در راس رهبری آن انقلاب بود که در زندان به این نتیجه رسید که بورژوازی روس قادر به انجام تکالیف خودش، یعنی حل تکالیف دمکراتیک نیست، زیرا که بورژوازی روس محصول جنبش بورژوازی علیه مناسبات پیشا سرمایه داری نیست و از بیرون به روسیه تحمیل شده و به همین دلیل شرایط مرکب و ناموزونی به وجود آمده، به این معنی که در کشور با اکثریت جمعیت دهقانی ناگهان پیشرفته ترین صنایع وارد شده و این وضعیت ناموزون بر کارگران و دهقانان تاثیر گذاشته و روسیه را از نیاز به طی مراحل خطی پایان گرفته دوره فئودالیسم و آغاز دوره سرمایه داری خارج کرده است. درست این همان چیزی بود که چپ های ایران با وجود چنین تاریخ روشن و شفافی در پشت سر خود درک نکرده و به سادگی با شکوه ترین انقلاب کارگری را غلفتی در اختیار بورژوازیِ قرار دادند که معتقد بودند وجود نداره و به همین دلیل باید انقلاب دمکراتیک مرحله اول انقلاب در ایران باشد!

لنین بلافاصله بعد از ورود به روسیه، همین که از قطار پیاده شد بر سر این موضوع صحبت کرد، لنین از راه دور به مراتب بهتر از بلشویک های قدیمی متوجه این تناقض شده بود که نمی توان حکومتی تشکیل شده از دو طبقه کارگر و دهقان ساخت در حالی که تعداد کمی دهقانان هزاران بار بیشتر از کارگران است و این باعث خواهد شد که هژمونی آنها بر هژمونی طبقه کارگر بچربد، و از آنجا که دهقانان طبقه بینا بینی و بی برنامه ای هستند، ضمن اینکه تمایل به رشد و نگاه به سوی بورژوازی دارند، به سادگی حکومت تحت اختیار خود را در اختیار بورژوازی قرار خواهند داد و این وضعیت دقیقا همان وضعیتی خواهد شد که از اول هم منشویک ها به آن معتقد بودند. درست به این دلیل بود که لنین برای همیشه این نظر را کنار گذاشت و با بلشویک های قدیمی خط و مرز کشید و تا مدتی در حزب در اقلیت باقی ماند. این یکی از دو موضوع اختلاف اساسی بین تروتسکی و لنین بود که به کلی مرتفع شده بود، به همین دلیل تروتسکی و گروهش با سرعت و خیلی زودتر از سایر بلشویک ها در کنار لنین قرار گفت. کسانی که طوطی وار و مانند سناریوهای فیلم های بازاری هندی این تاریخ را دنبال می کنند، عمدتا برای مخدوش کردن همان تاریخ است و نه استنتاج نظرات انقلابی، به همین دلیل ساده است که ما شاهد اشتباه مشابه در چپ ایران بودیم، بدون این که مرتفع شود، با وجود اینکه تاریخ انقلاب روسیه را نیز پشت سر خودش داشت. اما چنین اشتباهی را از سوی لنین حل شده می بینیم بدون این که تاریخی مشابه پشت سر خودش بوده باشد. علت این اختلاف روشن است، بلشویسم و لنین در متن مبارزه طبقاتی به تصیح نظرات خود می رسید اما چپ ایران با این مبارزه طبقاتی بسیار فاصله داشت و شانس این را نداشت که اشتباهات عدیده خود را تصحیح کند، مگر حل یک اشتباه فاحش با اشتباه فاحش بعدی!

۸ فوریه ۲۰۱۵

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران