حزب پیشتاز کارگری به مثابه ستون فقرات تشکلات کارگری

کارگر میلیتانت شماره ۷۹

متن پیاده شده از فایل صوتی پیرامون حزب پیشتاز کارگری به مثابه ستون فقرات تشکلات کارگری.

با سلام خدمت بینندگان عزیز «صدای کارگر سوسیالیست»

من علیرضا بیانی از گرایش مارکسیست های انقلابی ایران در خدمت شما هستم برای ادامۀ بحث حزب پیشتاز انقلابی به مثابۀ ستون فقرات تشکلات کارگری؛ در جلسۀ گذشته به این بخش رسیدیم که این حزب، رسالت انتقال آگاهی سوسیالیستی به درون طبقۀ کارگر را دارد.

اما این بحث خود موجب یک سلسله اختلافات می شود بین کسانی که خودشان را سوسیالیست می شمارند، اما با حزب انقلابی مخالفند. در واقع ما باید بحث را از این جا شروع کنیم و به این مرحله برگردیم، و آن عبارت از این است که حزب پیشتاز کارگری مورد مخالفت دو طیف مشخص و اصلی است. طیف اول که کلاً خود بورژوازی و حکومت سرمایه داری و هر نهاد بورژوایی است که با حزب انقلابی به شدت مقابله و مخالفت دارد؛ و در مقابل این حزب، خود احزابی را معرفی می کند یا به رسمیت می شناسد. ولی وقتی ما از حزب پیشتاز کارگری صحبت می کنیم، منظور و مفهوم حزب لنینیستی هست. جلوتر به این می رسیم که چرا این حزب اخص، به لنینیسم ربط پیدا می کند، برخلاف تصور بسیاری که فکر می کنند «حزب، حزب است»، «چه ارتباطی به لنینیسم دارد»، و «هر کسی می تواند در حزب خودش متشکل شود». بله، این درکی است که بورژوازی دارد. بورژوازی با حزب مخالفت ندارد (البته بورژوازی دمکراتیک)؛ اعلام می کند که هر کسی برود در حزب خودش متشکل شود، حتی در کلیت، حزب کمونیست را هم به رسمیت می شناسد و اجازۀ شرکت در انتخابات می دهد و الی آخر. ولی اگر برویم به عمق حزب لنینیستی، می فهمیم که بورژوازی از اصلی ترین و سرسخت ترین دشمنان این حزب است. چون هیچ کسی مثل بورژوازی نمی داند که کار این حزب یعنی چه. کار این حزب، سازماندهی جنبش کارگری برای تسخیر قدرت سیاسی است؛ بدون شوخی و تعارف با کسی؛ این حزب بدون حاشیه رفتن، قدرت سیاسی سرمایه داری را به چالش می کشد. از این نظر، سخت ترین و یکی از اصلی ترین دشمنان آن خود بورژوازی است. منتها بورژوازی ایده های خودش علیه حزب را به نوعی دیگر هم از طریق روشنفکران بورژوا و رفرمیست ها به درون جنبش کارگری حقنه می کند. آن ایده ها را از طریق آکادمیسین هایی وارد جنبش می کند و بحث هایی زیادی حول آن به راه می اندازند، مسائل «بزرگی» را مطرح می کنند، بدون این که وارد ریشه ها شوند، و بخش های رادیکال موضوع را بررسی یا اشاره کنند، بلکه مسأله را از حالت کنکرت خارج کرده و به چیزهای عام تبدیل می کنند (که الآن نمی توانیم وارد این بخش از بحث بشویم)؛ این روشنفکران بورژوا، بسیار ماهر هستند در ارائۀ سلسله موضوعاتی که اتوماتیک مبحث حزب را تحت الشعاع قرار بدهد. انواع مسائل را مطرح می کنند؛ مثل دمکراسی مشارکتی، و انواع موضوعاتی که حزب انقلابی را ببرد به سایه (جلوتر شاید به این نکته برسیم و بیش تر تمرکز کنیم). ولی به هر حال گفتیم که علاوه بر خود بورژوازی که به طور کنکرت با گرفتن، بستن، زندان، کشتن و اعدام، با ساختن حزب مخالفت می کند، ایده ها و دیدگاه هایی را هم در جنبش مطرح می کند که در تقابل با حزب پیشتاز قرار می گیرد. یا این ایده ها مستقیماً از بورژوازی دریافت می شود یا به نوعی تحت شرایط ایدئولوژی حاکم که ایدئولوژی طبقه حاکم است، این گرایش های ظاهراً سوسیالیست تحت تأثیر قرار می گیرند و علیه حزب انقلابی صف آرایی می کنند. در مرکز این نوع رادیکالیسم، آنارشیسم قرار دارد که اساساً در تقابل با حزب انقلابی، به آنارشیسم به مفهوم هرج و مرج طلبی تبدیل می شود. این آنارشیسم دو مؤلفۀ اساسی دارد که البته در زمان مارکس در تقابل با دولت کارگران، از آنارشیسم دفاع می کند و به آنارشی می رسد (ما بحثی در آینده خواهیم داشت در مورد مفهوم آنارشیسم)، ولی به طور کلی این جا اشاره می کنیم که در تقابل با دولت کارگری، آنارشیسم را طرح می کنند و در دورۀ کنونی پس از لنین، در تقابل با حزب انقلابی، به بهانۀ مقابله با سلسله مراتب قرار می گیرد و به آنارشی می رسد. آنارشی به معنای اخص هرج و مرج. اگر سلسله مراتب را کنار رود، آن چه باقی می ماند هرج و مرج است. چیزی بیش از این نمی توان توضیح داد، مگر آن که 2 ساعت توضیحات کلی بدهیم، ولی باز به همین نقطه برسیم که آن چه در تقابل با سلسله مراتب گذاشته شود، یعنی هرج و مرج.

این نوع رادیکالیسم که خود را به شکل آنارشیسم متجلی می کند، در طیف مختلفی بروز می کند. یکی از آن ها گرایش هایی هستند که جناح چپ سندیکالیسم محسوب می شود؛ خود سندیکالیسم هم به دلیل اعتقادش به مبارزۀ اقتصادی و اکونومیستی، با حزب مخالفت می کند، یعنی معقتد است از طریق مبارزۀ اکونومیستی به اهدافش می رسد، نیازی به بیش از این نیست، حزب کارش سیاست است. اما تاجایی که به گرایش های رادیکال مربوط است، گرایش هایی که مارکسیسم را قبول می کنند، افق سوسیالیستی را قبول دارند (صرف نظر از تعاریفی که از این افق ارائه می دهند) ولی به هر حال با این حزب به این دلیل مخالفت می کند که می گویند حزب مبارزۀ سیاسی را برای خودش نگه می دارد، مبارزۀ اقتصادی را می سپارد به کارگران، بنابراین معتقدند که باید تشکیلاتی ساخته شود که بتواند هر دو مبارزه را به طور توأمان در اختیار خودش داشته باشد، و این دو چیزی نیست که بتواند جدا شود. این دیدگاه معتقد است که انحرافی در حزب لنینیستی به وجود آمد که باعث شد حزب به ابزار ساختن سرمایه داری دولتی تبدیل شود، یعنی اگر سرمایه داری دولتی به وجود می آید، دلیلش وجود حزب انقلابی است! این دیدگاه لنینیسم را زیر سؤال می برد تا بتواند از این طریق خود حزب را عقب بزند. ولی اگر بخواهد موضوعاتی را مطرح کند که بتوان فهمید چرا، در واقع با مقادیری سرو کله می زند که یک به یک مربوط به استالینیسم و حزب استالینیستی است؛ یعنی سلسله مراتب «بوروکراتیک»، که خوراک نقد همۀ گرایش های رادیکال که در درون جنبش کارگری هم هستند را فراهم می کند. به این معنی که حزب استالینیستی شرایطی را ایجاد می کند که هر گرایشی، از لیبرال تا سوسیالیستی در درون طبقۀ کارگر آن را نفی می کند و این را می گذارد به حساب حزب انقلابی لنینیستی. این خطای فاحش است. حزب لنینیستی در واقع حزب ابزار تسخیر قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر است، حزب استالینیستی حزب به جای طبقۀ کارگر است. حزب استالینیستی حزبی است که از روی سر طبقۀ کارگر رفته و خودش را به جای طبقۀ کارگر قرار می دهد. حزب استالینیستی حزبی است که جایگزین شوراها می شود. این حزبی است که به دمکراسی درونی هیج اعتقادی ندارد، و با سیستم بوروکراتیک، یعنی بوروکراسی کارگری حیات پیدا می کند. مخالفین رادیکال حزب انقلابی این خصوصیات را یک به یک برجسته می کنند. انقلابیون و لنینیست ها هم خودشان این ها را نقد می کنند، نیازی به نقد این ها از طریق مخالفین این دست نیست. ولی این ها را مطرح می کنند تا به این نتیجه برسند که حزب انقلابی زائدۀ جنبش است، در تقابل با جنبش قرار می گیرد. ولی خواهیم دید که به هیچ وجه این طور نیست. اتفاقاً برعکس، اگر این حزب انقلابی، حزب اخص کارگران به مثابۀ ابزار رهبری کنندۀ جنبش کارگری وجود نداشته باشد، اساساً یک جنبش درخود و همیشگی وجود دارد، یک جنبش اکونومیستی که هرگز نمی تواند فراتر از چارچوب سرمایه داری برود. ما این را مدعی هستیم و به اثبات می رسانیم؛ و از هر کسی که مخالف این دیدگاه است دعوت می کنیم که نظرات و نقدهاشیان را ارائه کنند تا به بحث بگذاریم.

دیدگاهی که مخالف حزب لنینیستی است معتقد است که لنین در سال 1902 در چه باید کرد معتقد بود که آگاهی سوسیالیستی از بیرون وارد طبقۀ کارگر می شود، درحالی که مارکس این را نمی گوید. مارکس منبع آگاهی مبارزۀ طبقاتی را خود طبقۀ کارگر می داند، و به این ترتیب لنین را نقد می کند و خیالش راحت می شود. در صورتی که این تنها یک لحظه از تاریخ لنینیسم است، سال 1902که هنوز حزبی هم ایجاد نشده، در واقع گرایش های مختلفی در درون سوسیال دمکراسی روسیه در تدارک ساختن حزب مباحثی را مطرح می کنند. در این سال ها، حتی پیش از این، در انترناسیونال دوم، گرایش اکونومیستی وجود داشت. اکونومیست ها یا تقدیرگرایان اقتصادی که در جنبش کارگری در روسیه هم به شدت قوی بوده و معتقد بودند اساساً نیازی به حزب به مثابۀ ابزار تسیخر قدرت نیست، و اساساً سیاست به آن منظور که بخواهد نظام سرمایه داری را به چالش بکشد مورد نیاز نیست، برای این که طبقۀ کارگر خود به خود به آن درجه از رشد می رسد؛ و به این نتیجه می رسد و نیاز به چنین چیز اضافه ای از بیرون وجود ندارد. به همین دلیل آن ها به تقدیر گرایان اقتصادی معروف شدند که معتقد بودند به سبک سوسیال داروینیستی، یعنی قانون تکامل داروین، اتوماتیک جنبش کارگری رشد و تکامل می کند، و می رسد به مرحله ای که به نتیجۀ استقرار جامعۀ سوسیالیستی منجر می شود، و به این ترتیب دیگر خیالش راحت است که نیازی به انقلاب نخواهد بود.

در دوره ای که گرایش راستگرایی در حزب سوسیال دمکرات آلمان در ردّ مبانی اساسی مارکسیسم، یعنی مفهوم انقلاب، شکل گرفته بود، برنامۀ ارفوت را رد می کرد و خواهان تجدید نظر در مبانی اصلی مارکسیسم شده بود، این می توانست روی گرایش های تقدیر گرای اقتصادی یا دِتِرمینیست و خواهان تکامل تدریجی به سوی سوسیالیسم، و نه لزوماً از طریق انقلاب تأثیر بگذارد، و البته این تأثیری هم در بخش های تِردیونیونیستی روسیه گذاشت اتحادیه ها و گرایش هایی که پیرو همان مبانی جنبش خود به خودی و اکونومیسنی بودند-. این جا بود که کارل کائوتسکی، آن هم به اقتباس از نظریۀ ویکتور آدلر که منعکس شده بود در برنامه هاینفل سوسیال دمکراسی اتریش، بحث ورود آگاهی از بیرون، توسط روشنفکران به درون طبقۀ کارگر را مطرح کرد، که آن هم به این دلیل بود که در تقابل با گرایش راست برنشتاین بگوید از طریق جنبش خود به خودی آگاهی کسب نمی شود، بلکه آگاهی باید مجرای دیگری داشته باشد. این بحثی بود در تقابل با گرایش راست سوسیال دمکراسی آلمان.

بستر راحتی که می توانستند آن موقع این بحث را مطرح کنند این بود که اصولاً طبقۀ کارگر در سطح وسیع سواد خواندن و نوشتن نداشته است، اصولآً آگاهیآگاهی علی العموممتعلق به بورژوزای بوده، هنوز هم خیلی مسائلی هستد که از بالا می آید به درون جنبش کارگری. مثلاً ناگهان بحث جامعۀ مدنی می شود. وقتی بورژوازی می خواهد امتیازاتی در جناح هایی از بورژوازی بگیرند، در رقابت هایشان مجبورند بعضی از اطلاعات را به توده ها بدهند تا بتوانند حمایت آن ها را جلب کنند؛ مثلاً اصلاح طلبان چنین می کنند. یک دفعه می آیند و می گویند تعامل باید کرد، باید وارد گفتمان شد، احزاب باید آزاد شوند، یک سری مسائلی که تا قبل از آن به گوش کارگران نخورده. اساساً بورژوزای در دورۀ پیدایش خود برای تقابل با اشرافیت مالی، نیازمند حمایت طبقۀ کارگر بود، وگرنه نمی توانست رای آن ها را به دست بیاورد مگر آن که وعده ها و سطحی از آگاهی را به طبقۀ کارگر منتقل می کرد. مثلاً کارگر بداند که فئودالیسم، اشرافیت مالی چه نوع ارتجاع و هیولایی علیه خود طبقۀ کارگر است، آزادی بیان را نابود می کند و الی آخر. بنابراین، این جور موضوعات را مطرح می کرد که بخش زیادی از این ها برای اولین بار به گوش طبقۀ کارگر می خورد، آزادی و برابری، حق رأی و حق بیان و تمام این وعده ها آگاهی بود که بورژوزای به طبقۀ کارگر می داد تا آن ها را به سطحی سیاسی ارتقا دهد تا بتواند از آن ها علیه اشرافیت مالی حمایت بگیرد، و چنین هم کرد و موفق هم شد. البته بگذریم که کارگران می دانستند بورژوزای دوست اش نیست، ولی به قول مارکس در مقطعی از دشمن دشمنانش حمایت کرد. اتفاقاً بورژوزای همین که توانست پایه اش را تثبیت کند، با همان اشرافیت مالی فئودالیسم سازش کرد و متحد شد علیه طبقۀ کارگری که طبقۀ جوانِ درحال شکل گیری بود، و این جا بود که بورژوازی پتانسیل انقلابی اش را از دست داده و به نیرویی ارتجاعی تبدیل شد. ولی ما می بینیم که در مقاطعی از تاریخ این اتفاق می افتد، یعنی خود بورژوزای بسترهایی را فراهم می کند برای نیازهای خودش که بتواند جامعه را سیاسی کند تا موضوعاتی را به طبقۀ کارگر انتقال دهد که شرایط عمومی را برای گرفتن حمایت از آن ها آماده کند. این می توانست برای کسانی مثلاً کائوتسکی یا ویکتور آدلر این استنباط را به وجود آورد که بنابراین آگاهی می تواند سیستماتیک از طرف بورژوزای به درون طبقۀ کارگر بیاید؛ کافی است بورژوا هایی که از طبقۀ خود می بُرند، پایگاه طبقاتی شان را طلاق می دهند و به طبقۀ کارگر ملحق می شوند، این دانش و آگاهی را به درون طبقه کارگر منتقل کنند. بر این بستر موضوعی مطرح می شود که بتواند دریچۀ ورود آگاهی به درون طبقۀ کارگر را، از بیرون طبقه مطرح کند، که در اصل جلوی بحث برنشتاین، و این که جنبش خودبخودی، خود به خود به این سطح هدایت می شود را گرفته، و بدیلی برای این نظریه باشد. ولی لنین با سابقۀ 10 سال فعالیت انقلابی و جوان که تحت تاثیر همان کائوتسکی بود که آموزگار مارکسیسم در روسیه محسوب می شد، منتها دارای شمّ سیاسی و تیزبینی که بتواند تشخیص بدهد این همه چیز نیست که آگاهی یک دریچۀ ورود از بیرون به درون دارد و همین و بس. لنین می توانست حس کند، و بعدها در نوشتۀ «مقدمه ای بر مجموعۀ 12 سال» اشاره می کند که پیشروان کارگری در طبقۀ کارگر وجود دارند که این پیشروها در اثر مبارزات و درگیری در مبارزه، نقداً به سطحی از آگاهی می رسند و به این دلیل پیشرو می شوند، و این آگاهی از طریق آن ها هم به درون طبقه وارد می شود. بنابراین خطّ سفت و سختی نگذاشته بود که فقط یک مجرا وجود دارد و آن آگاهی از بیرون به درون طبقۀ کارگر است. در نتیجه اساسا لنین با این که این بحث را مطرح کرد، ولی اختلاف اساسی که با منشویک داشت این بود که معتقد بود درهای حزب نباید به روی روشفکران باز شود تا هر کسی که دلش خواست وارد حزب شود، چون این دیگر حزب انقلابی کارگری نخواهد بود. منشویک ها برعکس معتقد بودند که باید درها باز باشد و روشنفکران وارد حزب شوند. و این اختلاف باعث شد که در سال 1903 انشعاب رخ بدهد و از این جا بلشویسم و منشویسم شکل بگیرد. یعنی دو گرایش درون حزب سوسیال دمکراسی روس. و البته این دو با هم همکاری های فراوان داشتند، ولی دو مورد اصلی اختلاف اساسی هم داشتند. یکی این بود و یکی هم استراتژی انقلاب آتی که در آینده به آن خواهیم رسید.

در این جا وقتمان رو به پایان است. و متأسفانه نمی توانیم خیلی بیشتر وارد موضوع شویم. فقط به این بخش می رسیم که این جا لنین ناچار شد در بیان انتقال آگاهی، در تقابل با اکونومیست ها، مقداری غلو کند. یعنی همان بحث کائوتسکی را به نوعی مطرح کرد، .ولی به زودی در «مقدمه ای بر 12 سال» به این موضوع برگشت و این را اصلاح کرد. او توضیح داد که در آن مقطع اکونومیست ها ترکه را زیادی خم کرده بودند و برای صاف کردن آن لازم بود ترکه به جهت مخالف خم شود. آن جا هم تأکید می کند، بر این که آگاهی از طریق روشنفکران کارگران و پیشروان کارگران به درون طبقه وارد می شود. ولی یک چیز این جا مسلم است، و آن این که این همۀ لنینیسم نیست. در واقع لنینیسم، زندگی لنینیستی است؛ یعنی 15 سال سابقۀ لنین در کنار پیشروان کارگری و تسخیر قدرت به وسیلۀ همین حزب، و نه در کنار روشنفکران. و این چیزی است که بسیاری دوستان کاملاً از نظر دور می دارند. به یک تکه ای از بحث لنین می پردازند و آن رابه سادگی رد می کنند.

ادامه دارد

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران