به مناسبت نود و هشتمین سالگرد انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه

کارگر میلیتانت شماره ۷۶

متن زیر، معرفی بحث و جمعبندی درس های انقلاب اکتبر است که به وسیلۀ رفیق مازیار رازی در اتاق پالتاک به تاریخ ۱۰ نوامبر ۲۰۱۱ معرفی و مطرح شد، و اینک برای نخستین بار در نشریۀ میلیتانت منتشر می شود.

در ابتدا باید ذکر کنم که صحبت امروز من، نه یک سخنرانی، بلکه یک معرفی بحث است برای تبادل نظر با رفقا. ما به هرحال بر اساس تجارب نظری و عملی خود، به یک سلسله نظراتی رسیده ایم که مایلیم آن ها را در عرصۀ جامعه و در سطوح مختلف، با دوستان و رفقایی که تمایلات و جهت گیری های مشابهی دارند، درمیان بگذاریم؛ در حقیقت، ما نه تنها می خواهیم بر این رفقا تأثیر بگذاریم، بلکه آماده هستیم تا خود تأثیرپذیر هم باشیم.

بنابراین، تبادل نظر” در این جا چنین مفهومی دارد. این جلسه نیز همان طور که اشاره گردید، یک معرفی بحث است از طرف من؛ و من هم به عنوان یکی از شرکت کنندگان، در بحث ها دخالت خواهم کرد و امیدوارم که بتوانیم با توجه به این تبادل نظرها، جهت گیری ها و متحدین مشخصی را در راه انقلاب آتی ایران پیدا کنیم.

و اما نکتۀ دیگر: بحثی که من امروز معرفی می کنم، صرفاً یک بحث تئوریک و انتزاعی نیست. انقلاب اکتبر، مسأله ای مهم برای کل جهان و به ویژه جنبش کارگری و مارکسیست های انقلابی می باشد. ولی به هرحال این بحث بهانه ای است برای بررسی و مرور یک سلسله نکات اصلی متکی بر درس های انقلاب اکتبر، و استفاده و کاربست این درس ها برای انقلاب آتی ایران. از این نقطه نظر، من درحین بحث قیاس های مشخصی را از مسائل امروز ایران و همچنین جهان، مطرح خواهم کرد تا این موضوعهمان طور که اشاره کردمنه یک بحث انتزاعی، که بحثی مرتبط با مسائل امروز ما باشد.

نیاز به توضیح چندانی ندارد که بحث انقلاب اکتبر، بحثی مفصل و عمیق است، و به همین جهت نمی توان در یک یا دو جلسه به تمامی جوانب آن پرداخت. تلاش من در این دو جلسه این است که در جلسۀ اول به بررسی یک سلسله درس های مشخص و مرتبط با انقلاب اکتبر بپردازم. به اعتقاد من، دو درس مهم و دو محور اصلی در انقلاب اکتبر وجود دارد که وجه تمایز این انقلاب را با سایر انقلاب ها نشان می دهد؛ این دو، موضوعاتی هستند که من سعی می کنم تا در این جلسه مختصراً مطرح کنم.

از نقطه نظر بسیاری از افراد و نیروهای مختلف در سطح جهان، پرسش هایی مطرح می شود مبنی بر این که انقلاب اکتبر به چه شکلی و با کاربرد چه ابزاری به پیروزی رسید؟ آیا توده ها بودند که انقلاب را تدارک دیدند یا شوراهای کارگری، اتحادیه های کارگری و تجمعات کارگری به مفهوم عام کلمه؟ آیا ابزار مشخص دیگری در این انقلاب وجود داشت که پیروزی را میسّر و تضمین کرد یا خیر؟ من می خواهم در ابتدا به این موضوع بپردازم.

موضوع دوم، ماهیت انقلاب است. این هم یکی از موضوعات بسیار مهمی است که درست از فردای انقلاب اکتبر تا به امروز، مورد سؤال قرار گرفته. آن سؤال این است: چگونه ممکن است که انقلاب سوسیالیستی در یک جامعۀ عقبافتاده تحقق پیدا کند؟ در واقع جان کلام این سؤال این است که وقوع انقلاب اکتبر، برخلاف نظرات کارل مارکس بوده است؛ چرا که مارکس صحبت از این می کرده که انقلاب ها ابتدا باید در مراکز صنعتی پیشرفتۀ سرمایه داری رخ دهند، و بنابراین انقلابی که در روسیۀ عقب افتاده صورت گرفته، در واقع انقلابی زودرس بوده و اصولاً انقلابی نبوده است که پایدار باقی بماند. در نتیجه لازم نیست تا این نوع انقلاب ها مجدداً در سایر نقاط جهان تکرار و تجربه گردد.

ماهیت انقلاب اکتبر، و این پرسش که آیا اصولاً امکان وقوع مجدد چنین انقلابی در سایر نقاط دنیا و به خصوص کشورهای عقب مانده میسر خواهد بود یا خیر، مسائلی هستند که در بحث اول ارائه می کنم و طی بحث دوم خود در دو هفتۀ دیگر مشخصاً در مورد علل شکست انقلاب و درس های آن صحبت خواهم کرد؛ البته من این دو را از هم تفکیک کرده ام، چرا که این درس ها به هرحال از اهمیت بسزایی برخوردار هستند و به همین جهت، تمرکز مشخصی را لازم دارند.

اکنون می پردازم به درس های انقلاب از زاویۀ ابزار تشکیلاتیِ لازم برای تدارک انقلاب. به راه دور نرویم، از لحاظ تاریخی اگر فقط همین نکاتی که رفیق فرهاد در ابتدای جلسه اشاره کرد، مورد بررسی قرار بدهیم، می بینیم که طی همین یکی دوسال گذشته، مبارزات ضدّ سرمایه داری به اوج خود رسیده، و اگر نگوییم میلیون ها، دست کم صدها هزار نفر در سراسر جهان مشخصاً درحال مبارزه علیه نظام سرمایه داری هستند. انواع رویدادها هم در طول این یک سال گذشته رخ داده است. سیاست های ریاضتی نظام های سرمایه داری به زیر سؤال رفته و تشکل های مختلفی درگیر مبارزات گردیده اند و در اواخر همین ماه، یعنی ماه نوامبر ۲۰۱۱، در انگلستان یک تظاهرات و یا می توان گفت اعتصاب عمومی تاریخی از طرف ۳۰ اتحادیۀ کارگری در تقابل با سیاست های نئولیبرالی دولت محافظه کارلیبرال انگلستان صورت خواهد گرفت.

ما امروز در سراسر جهان شاهدیم که در اعتراض به سیاست های فعلی سرمایه داری و اجحافاتی که در حق مردم روا داشته شده است، بیش از 2 هزار منطقه در حال اشغال شدن است. همین طور اخیراً گزارش هایی از ایران رسیده است که نشان می دهد هفتۀ پیش، مورخ ۱۳ آبان ۱۳۹۰، سمیناری در کرج برگزار شده و بسیاری از افراد و کارگران پیشرُوی با تجربه در آن شرکت کرده و اصولاً آن ها هم با جسارت بسیار صحبت از ایجاد تشکل هایی در درون طبقۀ کارگر، سازماندهی و حتی سرنگونی نظام جهانی سرمایه داری به دست خود کارگران نموده اند.

ما شاهد وقایع دیگری نیز هستیم؛ مبارزات ضدّ استبدادی در خاورمیانه که تاکنون به کناره گیری چند نفر از دیکتاتورهای منطقه منجر شده است. سؤالی که مطرح می شود این است که آیا این اعتراضات توده ای که امروز دیگر به صورت عریان یک اعتراض ضدّ سرمایه داری” است، منجر به انقلاب پرولتری در یکی از این مناطق و یا در همۀ این مناطق می گردد یا خیر؟

پاسخ به این سؤال کاملاً منفی است. تمامی این اعتراضاتی که در سطح جهانی مشاهده کرده ایم، متأسفانه هیچ یک به انقلاب کارگری منجر نخواهد شد. علت آن هم ساده است: یک عنصرغایب در این اعتراضات وجود دارد و آن عنصر غایب، یک تشکل مشخص است که باید تدارک این انقلاب را از پیش دیده باشد؛ این عنصر نه در سطح بین المللی و نه در سطح محلی در کشورهای مختلف وجود ندارد.

بحثی که من امشب دارم این است که ببینیم این عنصر غایب” در این کشورها چه هست و آن عنصر حاضر”ی که در روسیه به بزرگترین انقلاب سوسیالیستی در جهان منجر شد، چه بوده است؟

مسألۀ ابزار تشکیلاتی و تدارک انقلاب، یکی از مسائل بسیار مهم برای تحقق انقلاب پرولتری است. در روسیۀ عقب افتادۀ آن زمان، تشکل های مختلفی شکل گرفتند و به دنبال آن بحث بسیار مهمی طی سال های ۱۹۰۲ و ۱۹۰۳ درمیان سوسیال دمکرات ها به وجود آمد. سوسیال دمکرات ها در واقع با دو خط و دیدگاه، رو به رو بودند:

یا از طریق فعالیت مستقیم در درون تشکل های توده ای طبقۀ کارگر است که آگاهی سیاسی و سوسیالیستی کسب می شود و نهایتاً این آگاهی، کل طبقه را منجر به سرنگونی نظام استبدادی تزاری می نماید، یا این که به یک تشکل مشخص دیگری، متشکل از مارکسیست های انقلابی و پیشروهای کارگری، برای تدارک دیدن انقلاب نیاز است.

لنین درواقع مدافع نظر دوم بود، نظری که طبق آن تشکل های مستقل کارگری، اتحادیه های کارگری، احزاب بزرگ طبقه کارگر درواقع به خودی خود قادر به سازماندهی انقلاب در جهت سرنگونی نظام نخواهند شد. عللی که او مطرح می کردبه نظر من یکی از مهمترین بخش ها و ابعاد جدیدی است که به مارکسیسم اضافه شدهچنین است: آگاهی سوسیالیستی متأسفانه در درون تشکل های بزرگ کارگری پایدار نخواهند ماند. گرچه آگاهی سوسیالیستی و آگاهی ضدّ سرمایه داری، حتی تا حد آگاهی برای سرنگونی نظام سرمایه داری به وجود می آیند، اما برای این که این تشکل ها بتوانند مبارزه را از قبل درجهت سرنگونی سازمان دهند، نیاز به یک تشکل مشخص دیگری می باشد.

بحث لنین درواقع این بود که آگاهی سوسیالیستی با وجود این که در این تجمعات به وجود می آید، اما به همان نسبت هم ازبین می رود. علتی که در این بحث مطرح می شد اینست که ایدئولوژی غالب در سطح جامعه، ایدئولوژی هیئت حاکم است. طبقۀ بورژوا (طبقۀ سرمایه دار) و دولت سرمایه داری اصولاً از دو طریق طبقۀ کارگر و کل جامعه را سرکوب می کند؛ یکی از طریق مجاری قدرت (قوۀ مقننه، مجریه و قضاییه) و ابزاری است که برای سرکوب در دست دارد؛ واضح است که سرمایه داری با صرف هزینه های سنگین می تواند طبقۀ کارگر را در هر اعتراض و هر اعتصابی سرکوب کند تا مانع از آن شود که این تجمعات کارگری و تجمعاتی که در درون معترضین به وجود می آید، شرایط سرنگونی نظام را ایجاد نماید.

اما مضاف بر این، طریقۀ دیگر سرکوب، سرکوب ایدئولوژیک است. در سطح جوامع سرمایه داریچه جوامع سرمایه داری که از دمکراسی بورژوایی (دمکراسی صوری) برخوردار هستند، مانند کشورهای اروپایی و آمریکایی، و چه کشورها و دولت هایی که تحت سلطۀ رژیم های استبدادی نظامی قرار دارند، مانند ایرانابزار ایدئولوژیک یکی از هزینه های عظیمی است که در این کشورها صرف می شود تا طبقه کارگر و زحمتکشان را سرکوب و به کناری پرتاب کند. و آن چه که ما در تجمع های بزرگ کارگری مشاهده می کنیم، این است که همان طور که این تجمعات به طور خودانگیخته این مبارزات را آغاز می کند، به همان ترتیب ایدئولوژی هیأت حاکم به طور خودانگیخته در این تجمعات نفوذ می نماید و گرایشات رفرمیستی و گرایش های مماشاتطلب در درون تجمعات توده ای به وجود می آید.

بحث لنین در آن زمان این بود که برای مصون نگه داشتن خود از ایدئولوژی هیئت حاکم، باید تشکل مشخصی ایجاد کرد. تشکلی که از لحاظ تشکیلاتی جدا از تشکل توده ای باشد، تشکلی که بتواند سازماندهی را برای دوران اعتلای انقلابی تدارک ببیند، تشکلی که بتواند حول یک برنامۀ انقلابی با استفاده از تمام تئوری های انقلابی در سطح بین المللی و در سطوح مختلف، این سازماندهی را انجام دهد. تشکلی که بتواند خود را از ضربه پذیری از سوی پلیس مخفی و انواع و اقسام ابزارهای سرکوب، مصون نگه دارد. و این تشکل، یک تشکل توده ای نمی تواند باشد، زیرا که در میان توده ها مبارزات به گونه ای به جلو می رود که اولاً جنبه های علنی دارد و ثانیاً این اعتراضات و مبارزات از طرف هیأت حاکم مورد سرکوب قرار می گیرد و از طرف دیگر و از همه مهم تر، ایدئولوژی هیأت حاکم در این تجمعات و تشکل های توده ای نفوذ می کند.

در رابطه با ایران هم ما این مسأله را به وضوح مشاهده می کنیم. درواقع رژیم ایران همواره از ابزار سرکوب فیزیکی استفاده نمی کند، بلکه از این ابزار در شرایط بحرانی و رویارویی با خطر جدّی استفاده می کند، مانند ۲ سال پیش که به طور مشخص از بسیجی ها، پاسداران و لباس شخصی های مسلح و غیره در خیابان ها استفاده کرد. اما در غیاب این دوران، در دورانی که رژیم در خطر نیست، مساجد، منابع مختلف و رسانه های عمومی و همچنین نهادهای کارگری وابسته به رژیم، نقش اعمال نفوذ و به بیراهه کشیدن توده ها را دنبال می کنند و به همین خاطر هزینۀ بسیار هنگفتی صرف این نوع نهادها می شود.

بنابراین بسیار واضح است که انقلاب در درون یک تشکل توده ای نمی تواند سازماندهی پیدا کند. و این را در شرایط کنونی در سطح جهانی نیز ملاحظه می کنیم. مثلاً در مصر می بینیم که اتحادیه های کارگری بزرگ و پرتجربه ای در آن جا بودند، و در بسیاری از کشورهای دیگر و از جمله امروز در کشورهای اروپایی می بینیم که اتحادیه های کارگری قدرتمند و پرنفودی حضور دارند، اما هیچ کدام از این ها قادر به تدارک انقلاب در جهت سرنگونی نظام سرمایه داری” نیستند.

پس یکی از موارد و درس های مهمی که به اعتقاد من می توان از انقلاب اکتبر فراگرفت، وجود حزب پیشتاز انقلابی درآن جا بوده است. حزبی که در واقع از دو دهه پیش از سرنگونی رژیم تزار، شروع به فعالیت کرد و این تدارکات را در درون طبقۀ کارگر انجام داد و طبقۀ کارگر را برای رهایی از شر نظام سرمایه داری آماده کرد. در شرایط اعتلای انقلابی که شوراهای کارگری شکل گرفتند، واضح است که نماینده های این حزب در واقع از مبتکرین و از رهبران شوراهای کارگری هم بودند و به عنوان نمایندگان طبقۀ کارگر برای سازماندهی انقلاب انتخاب گردیدند.

بنابراین چیزی که حضورش در انقلاب موفقیتآمیز اکتبر مشاهده شد و چیزی که غیبتش در تظاهرات و اعتراضات توده ای امروز و در یک سلسله از انقلاب های گذشته هم مشاهده می شوداز جمله خود انقلاب ایراننبود حزب پیشتاز انقلابی است. و این یکی از درس های عمده ای است که می توانیم از انقلاب اکتبر فرابگیریم.

ترکیب اجتماعی این حزب هم مسألۀ بسیار مهمی است که در درون حزب بلشویک، حزبی که برای تدارک انقلاب ساخته شد، به وجود آمد. ترکیب اجتماعی این حزب درواقع یک ترکیب دوگانه ای است متشکل از کارگران پیشرو و کارگران سوسیالیست، کارگرانی که ما بر آن ها نام کارگران روشنفکر” نهاده ایم. کارگرانی که در صف مقدم مبارزات ضدّ سرمایه داری برای دوره ای مبارزه می کنند، آگاهی سوسیالیستی را از طریق مبارزات روزمرۀ خود به دست می آورند، و دست به مطالعه و ارزیابی و تحلیل از مسائل اجتماعی می زنند. این ها درواقع مغزهای متفکر جنبش کارگری هستند.

چنین مغزهایی در انقلاب اکتبر وجود داشت و امروزه در سطح ایران این مغزها به مراتب بیشتر از دوران انقلاب اکتبر هستند و تعداد این نوع کارگران (به لحاظ کمّی) پایین نیست. از سوی دیگر، این حزب، یعنی حزب پیشتاز انقلابی متشکل شده است از کسانی که ما بر آن ها نام روشنفکران کارگری” نهاده ایم. روشنفکران کارگری کسانی هستند که از سابقۀ روشنفکری یا از سابقۀ غیرکارگری وارد مبارزات کارگری می شوند و خودشان را در خدمت طبقۀ کارگر قرار می دهند و به طور روزمره مسألۀ طبقۀ کارگر، مسأله آن ها هم می گردد و به دور تجارب تئوریک و بین المللی خود کوشش خواهند کرد که جهت گیری مبارزات کارگری را غنا ببخشند. نه تنها این، بلکه باید در طول پروسه ای، مورد اعتمادِ دستکم پیشروی کارگری قرار بگیرند.

یعنی طبقۀ کارگر و پیشروان کارگری در جامعه باید این ها را به عنوان کسانی که در جنبش کارگری حضور دارند، به رسمیت بشناسند. این ترکیب، یعنی ترکیب کارگر روشنفکر” و روشنفکر کارگری” است که بنیادهای اولیۀ حزب پیشتاز انقلابی را بنا می نهد. و این روند بود که در انقلاب روسیه، یعنی در دوران پیش از وقوع انقلاب صورت گرفت و حزب بلشویک” یا حزب لنینیدرواقع زائیدۀ این ترکیب دوگانه بود. حزب توانست از طریق این تشکل، با این دو عنصری که اشاره کردم، سازماندهی را کامل کند و تاحدی جلو برود که در دوران پیشاانقلابی، در صدر مبارزات کارگری قرار بگیرد.

بنابراین حزب پیشتاز انقلابی، حزبی نیست که صرفاً از درون کارهای روزمرۀ سازمان های توده ای بیرون بیاید. این حزب، از لحاظ تشکیلاتی کاملاً جدا از سازمان های توده ای است و این حزب درواقع حزب بلشویک است که پروسۀ ساختن انقلاب کارگری و پیروزی آن در داخل روسیه را تضمین کرد. از این نقطه نظر، این عمده ترین درسی است که از انقلاب اکتبر می توان فراگرفت.

در این جا باید به موضوع دیگری اشاره کرد، سازمان های بسیاری بوده و هستندفی المثل در دوران خود لنین یا حتی امروزکه خودشان را جدا از طبقۀ کارگر به عنوان احزاب کارگری، کمونیستییا “سوسیالیستی” معرفی می کردند و می کنند؛ امروز هم ما از این نوع احزاب در داخل ایران فراوان داریم. اما اگر این احزاب مورد تأئید طبقۀ کارگر قرار نگرفته باشند، و نفوذ و اعتباری در درون طبقۀ کارگر نداشته باشند، در واقع تنها کاری که انجام داده اند این است که کاریکاتوری از احزاب لنینیستی به وجود آورده اند. از این نقطه نظر، منظور ما از حزب لنینیستی یا حزب پیشتاز انقلابی، این نوع احزاب نیست (احزابی که ارتباط ارگانیک و مشخص با طبقۀ کارگر ندارند و صرفاً احزابی را خارج از حیطۀ مبارزات کارگری به وجود می آورند و توقع دارند که کارگران به آن ها بپیوندد و بعد انقلاب سازمان پیدا کنند). طبقۀ کارگر و پیشروان کارگری متمایل به پیوستن به این احزاب نیستند، مگر این که حزب پیشتازانقلابی را از آن خود بپندارند. این شرایط متأسفانه در درون جامعۀ ما وجود ندارد؛ حزب پیشتاز انقلابی و احزاب و گروه هایی که با جنبش کارگری مرتبط باشند، امروز وجود ندارند و باید در آتیه ساخته شوند.

دومین درس انقلاب اکتبر که می تواند در آینده مورد استفاده قرار بگیرد، مسألۀ انقلاب سوسیالیستی است. بعضی ها بر این باورند که انقلاب اکتبر خلاف نظرات کارل مارکس بوده است؛ چرا که کارل مارکس صحبت از انقلاب ها در کشورهای سرمایه داری پیشرفتۀ صنعتی کرده و انقلاب سوسیالیستی را درواقع مرتبط به این کشورها می دانسته است. اما برخلاف این برداشت، انقلاب اکتبر دقیقاً براساس نظرات مارکس سازمان پیدا کرده، یعنی خود مارکس در سال ۱۸۴۸ در خطابیۀ کمیتۀ مرکزی اتحادیۀ کمونیست ها، مشخصاً پس از تجربه کردن انقلاب در آلمان در سال ۱۸۴۸، به این نتیجه می رسد که بورژوازی دیگر آن خصلت انقلابی خود در دوران فئودالیزم و مبارزه علیه استبداد را از دست داده است. بورژوازی دیگر قادر به حل تکالیف بورژوادمکراتیک، تکالیف عقب افتاده ای که در این جوامع وجود دارد، نخواهد بود.

یک سال پس از توفیق بورژوازی در انقلاب آلمان، مارکس این ارزیابی را می کند که درواقع انقلاب در کشورهای مختلف باید مداومباشد. به سخن دیگر، دوران انقلابی، که تکالیف بورژوادمکراتیک را انجام دهد، یعنی تکالیفی که که سنتاً به وسیلۀ خود بورژوازی در کشورهای مختلف در اواخر قرن هجدهم و نوزدهم و اوایل قرن بیستم صورت گرفته، دیگر سپری شده است. دوران انقلاب دمکراتیک در این جوامع سپری شده، چون بورژوازی دیگر آن خصلت انقلابی را ندارد، و واهمۀ بورژوازی از طبقۀ کارگر اکنون بیشتر از واهمه ای است که سابقاً از استبداد فئودالی و عناصر ارتجاعی پیشاسرمایه داری داشت. از آن جا که طبقۀ کارگر در سطح جهانی رشد کرده و آگاهی سوسیالیستی و سوسیالیسم علمی در درون آن رخنه کرده بود، بورژوازی مشاهده کرد که طبقۀ توان کسب قدرت را بیشتر از آن ها داراست، و به این جهت با استبداد تبانی کرد و از انجام تکالیف بورژوا دمکراتیک به شکل انقلابی آن، سرباز زد. بنابراین مارکس به این ارزیابی می رسد که انقلاب باید یک انقلاب مداومباشد، انقلاب مداوم به این مفهوم که خودِ پرولتاریا باید قدرت را دردست بگیرد و با ادغام تکالیف بورژوادمکراتیک با تکالیف سوسیالیستی، انجام آن را تحقق دهد.

مارکس این نظرات را در نوشته‌های دیگری هم مورد اشاره قرار می دهد؛ او به خصوص پس از کمون پاریس در سال ۱۸۷۱ به این نتیجه رسید که تمام ابزار و دستگاه دولت سرمایه داری باید سرنگون شود و ازهم بپاشد تا این که انقلاب بتواند به پیروزی برسد و همچنین تکالیفی را که در مقابل جامعه وجود دارد، حل نماید. انقلاب اکتبر روسیه نیز متکی بر چنین نظریاتی بود.

ما در انقلاب روسیه شاهد هستیم که این انقلاب، هم از لحاظ روش مبارزاتی، هم از لحاظ سازماندهی انقلابی (یعنی ایجاد شوراهای کارگری و دادن قدرت به دست شوراهای کارگری و درواقع به دست گرفتن قدرت دستگاه دولتی از سوی خود طبقۀ کارگر)، و هم از حیث ساختار تشکیلاتیِ خود، بر نظرات کارل مارکس پس از تجربۀ کمون پاریس منطبق بود.

ماشین دولتی هم به هرحال در انقلاب روسیه متلاشی شد، ماشین قدرت بورژوازی ازبین رفت و قدرتی نوین جایگزین آن شد. این مسأله هم با نظراتی که کارل مارکس مطرح می کرد، انطباق داشت. بنابراین مسأله جداکردن انقلاب اکتبر از نظرات کارل مارکس، اشتباه فاحشی است و به اعتقاد من بسیاری عامدانه این کار را می کنند.

انقلاب سوسیالیستی، در روسیۀ عقب افتاده ای به وقوع پیوست که خود می توانست آغاز انقلاب های جهانی باشد. در حقیقت این کشور عقب افتاده و تئوری رشد ناموزون و مرکب نشان داد که این انقلاب ها در حلقۀ ضعیف امپریالیستی می تواند رخ دهد و به پیروزی برسد. و این تجربه ای بود بسیار غنی از انقلاب اکتبر که نشان داد این تئوری قابل تحقق است. تئوری ای که کارل مارکس در سال ۱۸۴۸ مطرح کرد؛ پس از آن تروتسکی در ۱۹۰۵ و خود لنین هم بارها از انقلاب لاینقطع و این که انقلاب در حلقه های ضعیف گشایش پیدا خواهد کرد و در سطح جهانی به پیروزی خواهد رسید، صحبت کردند.

این نکتۀ بسیار مهمی است که از انقلاب اکتبر باید استنتاج کرد. بنابراین کسانی که هنوز پس از سال ها از انقلاب دمکراتیکدر جامعه ای نظیر ایران صحبت می کنند، این واقعیت را می رسانند که از تمام این پروسه و روند مبارزات کارگری در سطح جهانی در طول ۱۸۰ سال گذشته، یا بی اطلاع هستند و یا کاملاً آن را نادیده می گیرند.

آن چه که در روسیه اتفاق افتاد به این مفهوم بود که بورژوازی تا زمانی ترقی خواه است، تا زمانی خوهان انقلاب هست و تا زمانی قادر به حل تکالیف و وظایف بورژوادمکراتیک می باشد که یک رژیم استبدادی و ارتجاعی ماقبل سرمایه داری در حکومت باشد. اما در عصر امپریالیزم، در دورۀ فعلی، ما مشاهده می کنیم که در سطح جهانی بورژوازی حتی در کشورهای عقب افتاده در قدرت است و ما در هیچ جای دنیا امروز حکومت های فئودالی و دولت های فئودالی نداریم. از این نقطه نظر، وقتی بورژوازی در قدرت است، واضح است یک بخشی از همان بورژوازی خواهان سرنگونی نظام خود نخواهد شد. این پروسه را ما به وضوح در داخل ایران می بینیم. کسانی که تئوری های انقلاب دمکراتیک را مطرح می کنند، و خواهان تأئید و یا سازش با بخشی از هیئت حاکممثلاً جناح اصلاح طلبهستنداین واقعیت را نادیده می گیرند که گرایش های مختلف بورژوازی که ممکن است برای دوره ای در اپوزیسیون هم باشند، خواهان سرنگونی کلیت این نظام نیستند، بلکه خواهان سازش هستند و قادر به تحقق تکالیف و وظایفی که از نقطه نظر تاریخی به عهدۀ بورژوازی بوده، نمی باشند.

مثلاً حل مسألۀ ملی، یکی از مسائل کلیدی انقلاب در داخل ایران است. تمای دولت ها و رژیم هایی که در قدرت بوده اند، مسألۀ ملی را یا نادیده گرفته اند و یا به جای حل مسأله، با سرکوب به آن پاسخ داده اند. بنابراین حل مسألۀ ملی که یکی از مطالبات و یکی از تکالیف دمکراتیک در سطح جامعه است، با سرنگونی این رژیم ادغام شده؛ زیرا که تا این رژیم سرنگون نگردد، مسألۀ ملی که یک تکلیف بورژوادمکراتیک است، در جامعۀ ما حل نخواهد شد.

مسألۀ ارضی و مسألۀ دهقانان هم به همین ترتیب مسأله ای است که زمین باید متعلق به دهقانان باشد و باید اشتراکی گردد، و برای این که زمین اشتراکی شود، واضح است که باید بانک های مختلف به کسانی که صاحب زمین می شوند، وام بدهد و از این نقطه نظر دولت سرمایه داری که حامی بانک هاست و بانک ها هم در این دولت ادغام شده اند، واضح است که از دادن وام به دهقانان جلوگیری خواهند کرد. از این نظر برای این که یکی از خواست ها و تکالیف دمکراتیک مانند مسألۀ ارضی، در داخل ایران حل شود، باید این رژیم از اساس سرنگون گردد و به جای آن یک رژیم کارگری سر کار آید تا بتواند این اقدامات اولیۀ دمکراتیک را انجام دهد.

مسأله دمکراسی درونی هم همین طور؛ این رژیم نشان داد که هیچ کدام از جناح های آن قادر به تحقق حتی یک سلسله تکالیف بورژوادمکراتیک هم نیستند و درعمل نشان دادند که حتی یکدیگر را نمی توانند تحمل کنند، واضح است که برای جامعه هم نمی توانند دمکراسی به ارمغان بیاورند. از این نظر، برای حل این تکالیف بورژوادمکراتیک یک چنین رژیمی باید سرنگون گردد تا خواست ها و مطالبات دمکراتیک محقق شود. حل مسألۀ زنان هم همین طور.

درنتیجه در جامعۀ ما تکالیف دمکراتیک و تکالیف سوسیالیستی با هم ادغام شده و جداناپذیرند. تنها نیروی انقلابی که قادر به تحقق تکالیف دمکراتیک و همزمان با آن تکالیف سوسیالیستی در جامعه است، طبقۀ کارگر می باشد. و این تنها نیروی انقلابی است که می تواند از طریق مبارزه، از طریق اعتصاب عمومی، و در نهایت مبارزه برای مسلح کردن خود و سرنگونی این نظام، دولت کارگری را مستقر کند. همچنین آغاز به انجام تکالیف بورژوادمکراتیکی نماید که این رژیم قادر به تحقق آن ها نبوده و نیست. و درضمن، آغاز انقلاب کارگری، خود انقلاب سوسیالیستی را هدف قرار می دهد و انقلاب سوسیالیستی هم انقلابی است که از یک منطقه می تواند آغاز شود و به سراسر جهان گسترش پیدا بکند. از این نظر، در داخل ایران، یکی از درس های عمده ای که از انقلاب اکتبر می توانیم اتخاذ کنیم، این است که انقلاب کارگری و انقلاب سوسیالیستی امکانپذیر است، و نه تنها امکانپذیر است، بلکه تنها راه انجام تکالیف عقب افتاده بورژوادمکراتیک در جامعه است و تکالیف بورژوادمکراتیک هم امروزه در سطح جهانی با انجام تکالیف سوسیالیستی ادغام شده و تنها رهبری طبقۀ کارگر قادر به انجام این تکالیف است.

جمع بندی بحث

قصد این را ندارم که وارد بحث های مربوط به اختلافات درونی حزب بلشویک گردم، چون به هرحال در جلسه آیندهدوهفته دیگرقسمتی از این بحث را در مورد وقایع سال های ۱۹۲۰ به بعد و علل شکست انقلاب اکتبر خواهیم داشت.

اما در مورد انگیزۀ بحث امشب، باید بگویم که درواقع هدف ما برگزاری مراسم جشن به مناسبت انقلاب اکتبر نبود. مشخصاً امروز یک سلسله مسائلی در مقابل ما به وجود آمده است که با توجه به تلاطم ها، حرکت ها، قیام ها، طغیان ها و اشغال ها و غیره در سطح جهانی، مربوط به ایران هم می شود؛ همان طور که اشاره کردم، طبقۀ کارگر در ایران با وجود سرکوب ها، همواره به مبارزات ضدّ سرمایه داری ادامه داده است؛ ما دوسال پیش از این، طغیان های توده ای در ایران داشتیم و این طغیان ها محققاً ادامه خواهد داشت. با وجود تشدید سرکوب ها، آتش زیر خاکستری که امروز در ایران وجود، روزی ما را در مقامی قرار خواهد داد که باید یک سلسله تدارکات را برای انقلاب آتی ببینیم.

اگر به دقت نگاه بکنیم، می بینیم که گرایشات راستگرا کم و بیش دارند خودشان را آماده می کنند، سلطنت طلبانِ سوسیال دمکرات شده، جلسات بحث و تدارکات خودشان را دارند، اصلاح طلبان هم همچنین، جریانات مختلفی که در طیف اپوزیسیون هستند، هر کدام به درجات مختلف آمادۀ دخالتگری هستند، به غیر از گرایشات چپ. چپ کماکان متفرق است، چپ کماکان وارد بحث های کاملاً فرقه گرایانه و کاملاً انزواطلبانه می شود و هنوز تشکیلات مشخص یکپارچه ای را اعلام نکرده و قدم های اولیه در راستای تدارک یک اتحاد عمل را هم برنداشته است.

بنابراین در بحث فعلی، به بهانۀ نود و چهارمین سالگرد انقلاب اکتبر، می خواهیم بر سر این موضوعات بیشتر صحبت نماییم. اما برای آغاز، از آن جا که انقلاب اکتبر یک سلسله درس های مشخصی را به ما آموخته است، ما دیگر نمی توانیم مجدداً از صفر شروع کنیم؛ به همین جهت، باید از این درس ها تا حد امکان استفاده نماییم.

درس اول، پاسخ به این پرسش است که برای تدارک انقلاب آتی به چه نوع تشکیلاتی نیاز داریم؟

آیا تشکیلات شورایی نیاز داریم؟ آیا اتحادیه های کارگری نیاز داریم؟ آیا به تشکل مستقل کارگری نیازمندیم؟ آیا اصولاً به چیزی نیاز نداریم و فقط باید به میان توده ها برویم؟ و یا باید تشکل مشخصی را به وجود بیاوریم که حزب پیشتاز انقلابی نامیده شده؟ یعنی حزب بلشویکلنینیست، براساس الگویی که انقلاب اکتبر را به پیروزی رسانید. به اعتقاد من این آخرین مورد، یعنی دومین بدیل، درست است و ما باید برای انقلاب آتی ایران براساس ساختارهای تشکیلاتی که انقلاب اکتبر، یعنی نخستین و تنها انقلاب پرولتری را به پیروزی رسانید، تدارکاتی را برای چنین تشکیلاتی ببینیم.

این تشکیلات باید از سال های پیش ایجاد می شد. اما نشد، چرا که یک عده و یک بخشی از جنبش کارگری، از فعالین جنبش کارگری مرتب به دنبال فعالیت توده ای رفتند و تلاش خود را بکار بسته اند تا مثلاً شوراها را بسازند، شوراها را از پایین بسازند، سندیکا بسازند، اتحادیۀ کارگری بسازند؛ واضح است که این موارد، مورد حمایت ما قرار دارد، واضح است که باید از تشکل مستقل کارگری، سندیکا و یا شوراها حمایت بکنیم. در ضمن ساختن شوراها کار انقلابیون نیست. شوراها به وسیلۀ طبقۀ کارگر در یک شرایط اعتلای انقلابی ساخته خواهد شد و نیازی نیست رفقایی که در گرایش چپ انقلابی هستند، بروند شوراها را بسازند. وظیفۀ اساسی و مرکزی انقلابیون و مارکسیست های انقلابی، تشکیل حزب پیشتاز انقلابی است و بس.

هیچ چیز دیگری مهمتر از این وجود ندارد. این درس نخست انقلاب اکتبر است. اگر کسی به این درس اولیه نرسیده باشد، واضح است که در یک اتحاد، با جریاناتی که به این درس رسیده باشند، همسویی نخواهد داشت. بنابراین پیش شرط اولیه برای فراهم آوردن امکانات کار مشترک، درس گیری از انقلاب اکتبر است و نخستین درس هم ضرورت ایجاد حزب پیشتاز انقلابی است، براساس تجربۀ انقلاب اکتبر.

مورد دوم: انقلاب اکتبر نشان داد که در یک کشور عقب افتاده امکان پیروزی و به قدرت رسیدن پرولتاریا وجود دارد. دوران انقلاب های دمکراتیک سپری شده، انقلاب دمکراتیک به عنوان انقلاب بورژوایی از بین رفته، دوران آن به سر رسیده؛ از زمان انقلاب ۱۸۴۸ به این سو، موضعی که خود کارل مارکس گرفت، به این مفهوم بود که بورژوازی خصلت انقلابی خود را از دست داده است و دیگر قادر نیست انقلاب های بورژوادمکراتیک را به انجام رساند، دیگر قادر نیست که تکالیف بورژوادمکراتیکی را که بر دوشاش نهاده شده بود انجام دهد.

تکالیف بورژوادمکراتیک جامعه به دوش طبقۀ کارگر افتاده است. انقلاب آتی ایران، یا یک انقلاب سوسیالیستی است و یا انقلابی صورت نخواهد گرفت. یک حکومت تغییر پیدا می کند، یک مهره عوض می شود و جای آن مهرۀ دیگری می آید. همانطور که شاه رفت و خمینی آمد. همان طور که در مصر یکی رفت و یکی دیگر مشابه او به جایش خواهد نشست.

این ها انقلاب پرولتری نیستند و مسأله ای را در جامعه حل نخواهند کرد. این ها استثمار طبقۀ کارگر را تداوم می بخشند. بنابراین پیش شرطِ یک همسویی و یک اتحاد برای دخالت در انقلاب آتی ایران، قبول و پذیرش مشخص این نکته است که موعد انقلاب دمکراتیک سپری گشته. چون بورژوازی در ایران و در سراسر جهان به قدرت رسیده، دیگر دوران فئودالیزم وجود ندارد، بنابراین مبارزات برای احقاق سوسیالیسم و عدالت اجتماعی و رفاه اجتماعی و انجام تکالیف بورژوادمکراتیک و سوسیالیسم با هم ادغام شده و تنها به رهبری طبقه کارگر است که می تواند به سرانجام برسد، و نه از طریق اتحاد با بورژوازی بومی و درونی؛ در داخل ایران بورژوازی و جناح های آن به نیرویی ارتجاعی مبدل شده اند.

اگر انقلابی در ایران رخ دهد و طبقۀ کارگر در صدر مبارزات قرار بگیرد، نیروهای ضدّ ضربت بورژوازی همین اصلاح طلبان خواهند بود. این ها به رژیم خواهند پیوست. بنابراین نمی توانیم براساس این که انقلاب، دمکراتیک است، با بخشی از بورژوازی داخل ایران متحد شویم، ائتلاف بکنیم و در یک کلام سازش طبقاتی نماییم. دوستمان “بزرگمهر” اشاره می کند که این ها نقاط ضعف بحث من بود، صحبت های ماکسیمالیستی کردم، یعنی صحبت های فرقه گرایانه کردم، پرش داشتم. این ها پرش نیست، این ها دقیقاً واقعیت های مشخص عینی جامعه است. اگر بخواهیم برای انقلاب تدارک ببینیم، باید قبول داشته باشیم که انقلاب آتی فقط باید به رهبری طبقۀ کارگر باشد و بس.

متحد طبقۀ کارگر، نمی تواند بورژوازی باشد. متحدین طبقۀ کارگر، دهقانان فقیرند، ملیت های تحت ستم هستند، زنان مبارز هستند، جمیع کارگران هستند. این ها متحدین طبقۀ کارگر در انقلاب آتی هستند. بورژوازی در واقع در حکومت و در قدرت است. نظام را مورد سؤال قرار نمی دهد، بخشی از گرایش های فوقانی خرده بورژوازی هم به ارتجاع پیوسته اند. در انقلاب ایران حزب اللهی ها را که جریاناتی خرده بورژوا بودند دیدیم که به نیروهای ضدانقلاب تبدیل شدند. اگر حزب توده و اکثریت و مائوئیست ها در آن زمان به این رژیم توهم داشتند، اکنون می بایست دیگر این درس ها را فراگرفته باشند. نمی توانند دوباره همان موضوعات را تکرار بکنند. گرایشات مائوئیست، مانند حزب رنجبران، طرفدار بنی صدر شدند. حزب توده و دارودستۀ آن هم طرفدار خمینی شدند و همکاری کردند.

این براساس سیاست های اشتباهی است که امروز هم کم و بیش افرادی از آن صحبت می کنند: “انقلاب، دمکراتیک است! یعنی چه انقلاب دمکراتیک است؟ یعنی باید با بخشی از بورژوازی متحد شد، ائتلاف کرد، در خدمت آن ها قرار گرفت و به انقلابی که پرولتری است، خیانت کرد و بعد اگر کسی از این حرف بزند، این حرف ماکسیمالیستی است! این حرف فرقه گرایانه است!

خیر، این حرف واقع گرایانه و مبتنی بر درس های انقلاب اکتبر است. درس های انقلاب اکتبر، یعنی درس گرفتن از این که انقلاب در یک کشور عقب افتاده به رهبری پرولتاریا قابل تحقق است. اگر ۹۴ سال پیش این انقلاب در روسیه پیروز شد، امروز در ایران به مراتب شرایط برای این پیروزی آماده تر است. پرولتاریای ایران تجربۀ غنی دارد، پرولتاریای ایران مهمترین متحد امپریالیزم، یعنی شاهنشاه را در ایران سرنگون کرد؛ و این تجربه ای نیست که به زودی فراموش شود. طبقۀ کارگر ایران در طی ۳۳ سال گذشته، به طور ممتد و مستمر به غیر از ۸ سال دوران جنگ، به مبارزات و اعتصابات ادامه داده است. امروز کارگران پتروشیمی در اعتصاب اند. در تمام این دوران اعتصابات ادامه داشته، محافل کارگری شکل گرفته اند، محافلی که مغز متفکر کارگران از دل آن ها بیرون آمده. این ها مقاله نویس هستند، مطالعه می کنند، این ها نیازی به روشنفکرانی که پشت میز نشسته و برای آن ها کتاب و مقاله بنویسند، ندارند.

این ها در جامعۀ ما حاضر هستند. این ها رهبران واقعی طبقۀ کارگر هستند. روشنفکران انقلابی باید چنین جهت گیری داشته باشند. باید این نیروها را متقاعد بکنند که وحدتی بین پیشروهای کارگری در داخل ایران، مغزهای متفکر طبقۀ کارگر و انقلابیون و روشنفکرهای انقلابی صورت بگیرد. اگر روشنفکران انقلابی نتوانند اعتماد طبقۀ کارگر را جلب کنند، واضح است که حزب پیشتاز انقلابی ساخته نخواهد شد.

من ۶ سال پیش مقاله ای نوشتم (که امروز روی سایت میلیتانت هست و رفقا را به آن رجوع می دهم). در انتهای این مقاله با عنوان حزب ابزار برافروختن اخگر به شعلهپیشنهاداتی برای تدارک حزب مطرح کرده ام؛ رفقا را به این مقاله رجوع می دهم، چرا که بحث های این جلسه در ارتباط با همان مقاله است.

و در پاسخ به رفیق “بزرگمهر” که به درستی سؤال کرده بود اکنون چه باید کرد:

روشن است، یک سری پیش شرط ها را باید پذیرفت. پیش شرط هایی بر اساس درس های انقلاب اکتبر. مضاف بر آن، یک سری اتحاد عمل ها می تواند صورت بگیرد. اتحاد عمل هایی در ارتباط با حمایت مشخص از کارگران ایران. برای این که کارگران ایران اعتماد به نفس پیدا کنند، باید بدانند که در خارج از کشور متحدینی دارند که از آن ها به طور مستمر با کمپین های مشخصی که صورت می گیرد، حمایت می کنند. اضافه بر آن، یافتن متحدین بین المللی در دوران فعلی یکی از مسائل اساسی انقلاب آتی است. یافتن متحدینی که حامیان طبقۀ کارگر و حامیان انقلاب آتی ایران خواهند بود و این ها کم نیستند، هزاران نفر در سطح بین المللی همفکر ما هستند، هم نظر و همرزم ما هستند. این ها را باید پیدا کرد و زمینۀ اولیۀ یک بین الملل انقلابی را ضمن ساختن یک حزب در داخل ایران فراهم آورد.

بنابراین امروز مسألۀ حزب پیشتاز انقلابی به مسألۀ مرکزی بین المللی مبدل شده است. اگر چنین حزبی بود و اگر۳۰ سال پیش تمام این احزابی که ادعای انقلابی گری می کردند و خود را نمایندگان پرولتاریا معرفی می نمودند در این مسیر قدم می گذاشتندفارغ از این که استالینیست بوده اند و یا مائوئیست و یا تروتسکیست (اتفاقاً بسیاری از آن ها ادعا می کنند تروتسکیست هستند، بنابراین ما در این جا بحث های فرقه گرایانه نداریم و به طور عمومی نگاه به وضعیت جهانی می کنیم)-‌ اکنون شرایط ما این گونه نبود.

در یک چنین شرایطی اگر چنین حزبی بود، امروز در نیویورک، انگلستان، یونان، آلمان و فرانسه، شرایط پیشاانقلابی در جهت سرنگونی نظام سرمایه داری به وجود می آمد. اگر امروز کمینترنی ا بود، تدارکات انقلاب جهانی می توانست امروز ریخته شود. شرایط عینی آماده است، آن چه غایب است، شرایط ذهنی، یعنی نبود یک حزب انقلابی بین المللی است. این شرایط به وضوح نشان می دهد که ما چه کار باید بکنیم. اگر کسانی هستند که برای انقلاب در ایران و پرولتاریا دلسوزی می کنند و اعتقاد به انقلاب اکتبر دارند، این قدم ها را در وهلۀ اول باید بردارند.

تا این قدم ها برداشته نشوند، حتی اگر طغیان هایی عظیم تر از دو سال پیش به وجود آید، باز اتفاقی نخواهد افتاد. حتی اگر انقلاب هم صورت بگیرد، مانند انقلاب بهمن ماه، این عده می روند و عدۀ دیگری که بیشتر متمایل به غرب هستند، جایگزین آن ها می شوند. کماکان بورژوازی در حکومت و قدرت باقی خواهد ماند و بدین ترتیب کماکان استثمار و سرکوب ادامه پیدا خواهد کرد. کماکان سرکوب ها ادامه پیدا خواهد کرد. تفاوتی نمی کند که این ها چه نوع ظاهری به خود می گیرند. عمامه به سر و یا تاج به سر و یا کراواتی مهم نیست، بورژوازی در ایران درواقع به یک جریان کاملاً ارتجاعی مبدل شده، همراهان بورژوازی همین اصلاح طلبان هستند و اقشار فوقانی خرده بورژوازی. این ها به دستگاه های ارتجاع مبدل شده اند، ما نمی توانیم این ها را از متحدین خودمان بدانیم و انقلاب آتی ایران را همراه با اینان سازمان دهیم.

بنابراین این ها درس های اصلی انقلاب اکتبر است و این ها پاسخ هایی است که رفقا به طور مشخص طلب می کنند. یک سلسله سؤال های دیگری هم از سوی رفیقمان “سیاوش” در مورد انقلاب و مفهوم انقلاب و همچنین مسألۀ حزب و برنامۀ انقلابی و غیره مطرح شده است که پاسخ های طولانی تری می طلبد؛ در این موارد می توانیم طی جلسات بعدی بحث کنیم و پاسخ دهیم. ولی به هرحال بحث امشب ما متمرکز بود بر روی درس های انقلاب اکتبر و کاربرد این درس ها برای انقلاب آتی ایران.

من فکر می کنم حداقل در این حد، من و برخی از رفقا نظر مشخص خودمان را ارائه کردیم و این بحث ها همه مکتوب موجود هست. بنابراین حتی اگر در حال حاضر در این جلسه وقت برای بحث رفقا نباشدمثل رفیقمان “حمیداین رفقا می توانند بحث هایشان را به طور مکتوب ادامه دهند. یعنی انتقادات و بحث های خود را در قالب مقالاتی بنویسند، و ما هم حتماً پاسخ خواهیم داد. این جلسات را هم می توانیم ادامه بدهیم. رفقایی هم که حتی مخالف ما هستند، می توانند بیایند، از تریبون استفاده کنند و به طور مساوی بحث هایشان را ادامه بدهند. چون منظور امتیاز گرفتن از این یا آن نیست، بلکه منظور واقعاً این است که یک اتحاد اصولی و مشخص مرتبط با جنبش کارگری به وجود بیاید و ما خودمان را آماده کنیم و تدارک ببینیم برای انقلاب آتی ایران. همان طور که سایر جریانات راستگرا و جریانات سانتریست و گرایشات مختلف خودشان را دارند آماده می کنند، ما هم باید چنین نماییم.

۱۰ نوامبر ۲۰۱۱

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران