فیلسوف نماییِ یک شبه دمکرات: بحث های فیسبوک

از کارگر میلیتانت شماره ۷۴

فردی به نام دکتر فرشید فریدونی که چند وقتی است مشغول مباحث فلسفی است و اصرار دارد خود را نزدیک به مارکس و در دفاع از مارکسیسم نشان دهد، یک صفحۀ فیسبوکی به نام «آرمان و اندیشه» درست کرده است که بحث های شفاهی خود ( و فقط بحث خود) را در آن منعکس می کند. میزان بی ربطی او به مارکسیسم و تمایل او با تداعی کردن خود با مارکسیسم، موضوع این نوشتۀ کوتاه نیست، بحث بر سر ظرفیت دمکراتیک بسیار محدود «فیلسوفی» است که طاقت کمترین نقد و انتقاد نسبت به گفته هایش در همان صفحه ای که دیگران را به بازدید از سخنرانی های خود دعوت می کند، ندارد. شخصاً یک بار در صفحۀ فیسبوکی ایشان پس از ادعاهای تو خالی وی نسبت به تروتسکیسم، وارد دخالت گری شدم که در دومین یا سومین دور بحث به روش شناخته شدۀ استالینیستی حذف شدم، تنها به این دلیل که نسبت به گفتۀ ایشان سؤالات و نقدهایی داشتم! بعدها به صفحۀ «آرمان و اندیشه» دعوت شدم و گه گاه به مباحث وی گوش داده و تعجب می کردم این چه سمیناری است که فقط بحث فرشید فریدونی در آن منعکس می شود! به هر رو بدون قصد دخالت گری در بحث های ایشان که معتقدم به کلی از مارکسیسم انقلابی فاصله دارد، نگاهی به عنوان کرده و شاید قسمت هایی را گوش کرده از آن عبور می کردم، تا چند روز پیش که سخنرانی از ایشان دیدم با نام «نقدی بر مفهوم سوژۀ تاریخیاز آموزشگاه فرانکفورت». در این سخنرانی ایشان سعی می کند با رجوع به نظرات لوکاچ و گرامشی به نقد چپی بپردازد که خود نامش را «مارکسیست لنینیست» گذاشته، اما آن را به یقۀ لنینیسم سنجاق می کند. من در این صفحه کامنتی گذاشتم به شرح زیر که موجب دلخوری ایشان شده و با فحاشی و نهایتاً حذف از صفحه، ظرفیت چپ مدرن فرانکفورتی خود را به نمایش گذاشت. کامنت من این بود:

« بحثی بی ربط به موضوع، نقل قول هایی بی ربط از مارکس، نقدی بی ربط به لنینیسم تحت عنوان نقد به مارکسیسم لنینیسم“( مخصوصاً در مورد دِتِرمنیسم و تقدیر گرایی که لنینسم خود با نقد به این مفهوم پیروز شد)، ذکر نام مکرر گرامشی بدون بیان موضوع خاصی از وی، و خلاصه نظریه پردازی هایغیر مارکسیستی تحت لوای مارکسیسمهمه محتوی این ویدئو را تشکیل می دهد

«آرمان و اندیشه» در پاسخ نوشت:

«درک مباحث فلسفی برای ذهنیت کند تروتسکیست دشوار است

من در ادامه کامنت خود نوشتم:

« اما ضعف اساسی در بیان آن چه که ادعا می شود به عامل بیرونی مربوط نمی شود! ( رجوع شود به مثال سخنران مبنی بر دلیل نفرستادن خمینی به برزیل توسط آمریکا) ، بی ربطی این موضوع هم در همان سطح بی ربطی موضوع سمینار با محتوای آن بود.

از این گذشته، بحثی که در این سمینار مطرح شد ده بار بیشتر به اخلاق نزدیک بود تا فلسفه. در نتیجه شاید بتوان پذیرفت که درک مباحث اخلاقی برای ذهنیت تروتسکیست ها دشوار است.

یک سری پند و اندرز های اخلاقی و منتزع شده از بستر های خود نسبت به چپهمه محتوی این فلسفه ای را تشکیل می دهد که طبعاً ذهنیت تروتسکیست قادر به درک آن نیست

از این به بعد ایشان که ظاهرا با آی دی آرمان و اندیشه مشغول «نظریه پردازی» هستند هر فحش و نا سزایی را که برایش مقدور بود نسبت به من روا داشته و از فحاشی های یک فرد معلوم الحال با اختلالات مخصوص به خود هم دفاع کرده و فحاشی های چاروادرانۀ ایشان را هم لایک فرمودند و نهایتاً هم اسم مرا از آن صفحه حذف کرد تا خیالش از هرچه نقد و انتقاد است راحت شود.

در این فرصت قصد دارم مختصراً توضیحی نسبت به فرمایشات ایشان در سخنرانی مذکور که به همه چیز شبیه است به جز مبحث فلسفی بدهم، که با حذف شدن از جایی که باید این نظرات را می دادم از ارائۀ آن محروم شدم.

فرشید فریدونی در این بحث خود اصرار عجیبی دارد که تقدیر گرایی و دِترمنیسم را به ریش لنین ببندد و بعد که اصلاً هم معلوم نمی شود چگونه همین دترمنیسم را رد می کند، لنینیسم را هم زیر ضربات خود نوازش می دهد!

ظاهراً ایشان کمترین اطلاعی از مفهوم تقدیر گرایی و داروینیسم ندارد و فقط چنین اسامی ای در جایی به گوشش خورده است. به همین دلیل نه می داند که مطلقاً چنین نسبتی را نمی توان به لنین داد و نه اصلاً می داند با این تقدیر گرایی و دترمنیسم باید چه کرد، به جز آن نتیجۀ همیشگی و کلی گویی خود مبنی بر این که باید به «فرهنگ و تاریخ کشورها رجوع کرد» و چپ ما از این کار شاق ظاهراً عقب مانده است! بماند که رجوع به فرهنگ و تاریخ یک کشور چه کار به فلسفه دارد، اما ایشان را با نتیجه گیری همیشگی اش تنها می گذاریم تا بپردازیم به این ماجرای دترمنیسم که به گردن لنین می اندازد.

دترمنیسم و تقدیرگرایی اقتصادی بر پایه نظریۀ تکامل تدریجی داروینیسم در واقع به دورۀ انترناسیونال 2 بر می گردد. تقدیرگرایان اقتصادی در واقع با رجوع به برخی نظرات مارکس ( و نه لنین!) تلاش می کردند ثابت کنند که تا همۀ ظرفیت های نظام سرمایه داری در یک کشور به پایان نرسیده باشد و نیروهای مولده به آن درجه ای از تکامل نرسیده باشند که جامعه وارد دوران سوسیالیسم شود، نمی توان از انقلاب سوسیالیستی حرفی به میان آورد. تقدیر گرایان اقتصادی معتقد بودند روند تکامل جوامع بشری خود به خود و به صورت غریزی به جایی منجر می شود که به سوسیالیسم ختم شود، پس هر تلاشی به جز مبارزۀ روتین برای رسیدن به سطحی از مطالباتی که تحقق آن ها در همین نظام میسر است و رفرم هایی که قادر هم نخواهند بود مبارزه را از چارچوب نظام موجود فراتر بَرند، تلاشی «اراده گرایانه» می پنداشتند.

لنینیسم در واقع در تقابل با همین رفرمیسم و اکونومیسم بود که شکل گرفت. لنین معتقد بود که اگر چه روند تکامل تاریخی بر اساس ماتریالیسم تاریخی روزی به سوسیالیسم ختم خواهد شد، اما اگر ارادۀ خردمندانه کمونیست ها و پیشتازان کارگران این روند و تاریخ را به جلو نیاندازد، شاید قرن ها و قرن ها طول بکشد که این روند تکامل خود را طی کند. در نتیجه درست در تقابل با همین انحراف رفرمیستی بود که لنین به نتیجۀ حزب انقلابیون حرفه ای می رسد. او بر همین اساس حزب پیشتاز کارگری را بنیان نهاد و با پیروزی انقلاب 1917 به رهبری این حزب ادعای خویش را اثبات کرد و برای همیشه لنینیسم را به بخشی از تکامل مارکسیسم انقلابی تبدیل کرد.

حال بسیار مضحک است که یک تازه فیلسوف تا مغز استخوان رفرمیست این موضوع را وارونه کرده و قصد دارد در روز روشن از آن نتیجۀ عکس بگیرد، تازه همین لنینیسم مقابله کننده با دترمنیسم را هم متهم به وارونه سازی واقعیت کند!

ایشان که نشان می دهد این اواخر با عجله و از روی نُت ها و یاداشت های بی ربط خود وارد نظریه پردازی شده است، تا جایی که به پروژه های دانشگاهی و آکادمیک مربوط است، محق است هر چه می خواهد سر هم کند و پروژه ای را تحویل دهد، اما تا جایی که به دخالت گری در جنبش انقلابی مربوط می شود، باید بسیار مسئولانه و با احتیاط وارد دخالت گری شود، چون در این حوزه به او اجازه خرده فرمایشات روشنفکری جهت تحریف و تخریب سنت های انقلابی داده نخواهد شد.

مضحک تر این این که فرشید فریدونی فکر کرده است مخاطبین سریال سخنرانی های انتزاعی اش عده ای دانشجواند که باید لام تا کام حرفی نزده و سرتا پا گوش باشند و نمره شان را گرفته و بروند پی کارشان! به همین دلیل با اولین سؤال و اولین نقد ساده به گفته اش، به طور کامل تعادل خود را از دست داده و بلافاصله وارد فحاشی می شود. شنوندۀ آشنا به مباحث انقلابی دیگر مانند یک دانشجوی ترم دوم فلسفه نمی نشیند به حرف های مکتب خانه ای استاد گوش کند، وقتی ایشان از مارکس نقل قولی می آورد، این شنونده تلاش می کند ربطش به بحث را بفهمد، وگرنه سخنران را زیر پرسش قرار می دهد که با این نقل قول از مارکس می خواهی چه نتیجه ای بیگیری!؟ آیا این فقط یک ژست عامه پسند است که نشان دهی مثلاً بحث ربطی هم به مارکس و نظرات او پیدا می کند!
ایشان ظاهراً حتی عمق موضوع «مکتب فرانکفورت» را هم درک نکرده که برای تغییرات از بالا و نیاز به فرهنگ سازی و مراجعه به تاریخ، به مبحث هژمونی گرامشی هم رجوع کرده و از آن هم چیزی وام می گیرد، بلکه فقط می داند مرتب باید از گرامشی هم اسمی ببرد بدون آن که روشن کند چرا و برای برجسته کردن کدام نظر گرامشی از او کراراً نام برده می شود! شنونده فقط اسم گرامشی و لوکاچ را می شنود بدون این که بفهمد این بحث چه کار به گرامشی دارد.

اما در مورد لوکاچ هم به طور ناقص و با بدفهمی اشاراتی می کند تا سر و ته بحث را هم بیارد. بد نیست ایشان بداند که اتفاقا لوکاچ هم در موارد متعددی نظر خودش رو بر مبنای خط انقلابی لنین تغییر داد.

مثلاً لوکاچ با نوشتن مطلب «مسألۀ پارلمانتاریسم» یک موضوع چپ روانه در قبال موضوع شرکت کمونیست ها در پارلمان گرفت. دقیقاً همین مقاله بود که لنین به طور اخص در کتاب «بیماری کودکی چپ روی در کمونیسم» به نقد کشید. لوکاچ به تدریج با مطالعۀ لنین و مشارکت در بحث های انترناسیونال سوم، از مواضع پیشین خود عقب نشست.

با این حال وقتی لوکاچ از خط انقلابی دور شد و بوروکراسی استالینیستی تثبیت گردید، به جای مبارزه، دست به خود سانسوری زد و به نقد ادبی و هنری پناه برد!

در پایان شاید مناسب باشد به نقل از کولاکفسکی در کتاب «جریان های اصلی مارکسیزم» تزلزل لوکاچ در واکنش به انحراف استالینیستی متذکر شود تا اگر کسانی مانند فرشید فریدونی خواستند منبعی برای مبنا قرار دادن «مبارزۀ فرهنگی» به جای مبارزۀ طبقاتی معرفی کنند، نمونه ای معرفی کنند که خود دچار تقدیر گرایی نشده باشد.

همان طور که کولاکفسکی در کتاب یاد شده یادآوری می کند، لوکاچ می گوید: «در اصل، استالین در مقابل تروتسکی محق بود، اما استالین خودش متعاقباً یک سیاست تروتسکیستی و نه لنینیستی اتخاذ کرد»! (کولاکفسکی، 1978، ص. 301)

لوکاچ در بیوگرافی خود اعلام کرد که «هرچند موضع استالین را در بسیاری از موارد نادرست می دانست، ولی درگیر اعتراض نشد…. چون هرگونه اعتراض و مخالفت، به سادگی می توانست به حمایت از فاشیسم منحرف شود» (همان، ص 303)

به جای جمع بندی لازم می دانم بگویم که چنین کسانی به عنوان «مارکسیست» وارد صحنه می شوند، و به جای کمک به جنبش، بیش تر مسائل اساسی مارکسیسم را مخدوش می سازند، و این بیشترین ضربه را به نسل جوان می زند. یعنی آن ها را بیشتر گیج می کند تا این که بخواهد کمکی به رشد پایه های نظری آن ها باشد. مثلاً فیلسوف مارکس شناس مورد بحث نام صفحۀ فیسبوکی که سخنرانی هایش را در آن منعکس می کند « آرمان و اندیشه» گذاشته و بعد سعی می کند طی بحث هایش به زعم خود « دین درون» را نقد کرده و چپ ها را به طور کلی دارای اسلام درون و نظایر این تشبیهات معرفی کند، بدون آن که خود متوجه باشد که مارکسیسم و سوسیالیسم « آرمان» نیست! حالا شاید بتوان یک گوشه ای در نظرات مارکس برای «اندیشه»، آن هم با مفهومی که نزد مارکس در این باره وجود دارد دست و پا کرد، اما «آرمان» آن چیزی است که موضوع مبارزۀ مارکس است و این جناب دکتر فرشید فریدونی لازم است قبل از کشف مذهب درون این و آن، نگاهی به درون خود بیاندازد و برای مبارزه با مذهب از همان درون آغاز کند.

علیرضا بیانی، ۲۸ اوت ۲۰۱۴

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران