روابط سرمایه داری و از خودبیگانگی انسان ها

از میلیتانت شماره ۷۱

در دنیایی که پیشرفت علم و تکنولوژی به مرحله ای رسیده که حتی تصورش برای خود ما در چند دهۀ پیش مشکل می بود و بیشتر در فیلم های تخیلی علمی می دیدیم که برای مثال، تلفن های موبایل وجود داشت و می شد طرف مقابل را در آن تلفن ها دید. امروز داشتن موبایل یا اینترنت، یک امر عادی شده و از طریق آن می شود هنگام صحبت همدیگر را هم دید. و یا در امر پزشکی، آیا کسی می توانست تصور کند که با استفاده از گلبول های سفید فردی (با گلبول های همساز) می توان یک نوع از سرطان خون را از بین برد و با گرفتن گلبول های سفید یکی و تزریق آن به شخصی که سرطان دارد، به جنگ این بیماری رفت؟ از این هم عمومی تر، تولید مواد غذایی در سطح جهانی و انتقال روزانۀ آن ها در سطح جهانی. امروز در سطح جهانی، تولید مواد غذایی به حدی رسیده که در صورت نبودن جنگ، کشتار و بی خانمانی، حتی رساندن غذا به مناطق که از خشکسالی آسیب می بیند، به راحتی ممکن خواهد شد. منظور این است که یک امکانات همه جانبه، عمدتاً غذا، بهداشت، دارو و درمان، پوشاک مناسب، ماشین آلات خانگی (ماشین لباسشویی و خشک کن، اجاق های گازی و برقی و…) ماشین آلات تولیدی و وسایل نقلیۀ حمل و نقل و مسافرتی، وجود دارد که در صورت وجود سیاست های متناسب و سازنده قابل جهانی شدن است و امروز هیچ کس در هیچ نقطه ای از جهان محکوم به مرگ در نتیجه قحطی، بیماری های قابل درمان و یا شدت سرما یا گرما نباید باشد. در عوض اما، ما شاهد فجایع اتمی و شیمیایی، قحطی و خشکسالی های خطرناک ناشی ازافزایش گرما، فجایع و نابودی های ناشی از جنگ و نظیر این ها هستیم.

آن چه به این گونه معضلات، در این مقطع از تاریخ بشر دامن زده است، خصلت حریص نظام سرمایه داری جهانی است که هدف از تولید وسایل و مایحتاج انسان را انباشت سود سرمایه قرار داده است و نه نیاز انسان ها در سطح جهانی! در عوض ما مشاهده می کنیم این نوع از روابط تولید، فرهنگ خود را نیز به همراه می آورد. فرهنگ «اندیودوالیسم» یا فردگرایی، فرهنگی که جامعه بشری را می تواند به سوی نابودی ببرد. بی اعتنایی در وجود ستم و بی عدالتی های اقتصادی و اجتماعی، از یک سو سبب تنهایی و انزوا و از سوی دیگر سبب انواع انگیزه های خشونت در جامعه می شود. زندان های کشورهای صنعتی پیشرفته، مملو از جوانان اقلیت های ملی و نژادی بوده و به این جمعیت به طور روزانه افزوده می شود. در حالی که عدۀ بسیار قلیلی از جمعیت جهان از بهترین امکانات همه جانبه بهره مند می گردد، اکثریت بسیار عظیمی از این جمعیت روز به روز فقیرتر شده و یا در فقر مفرط به سر می برد. از یک طرف تکنولوژی و مواد لازم برای تولید روز به روز افزایش می یابد و از طرف دیگر، کل هستی (انسان ها، حیوان ها، گیاهان) روز به روز آسیب بیشتری می بیند.

در ابتدای راه چنین تضادی بود که کارل مارکس به تئوری «از خود بیگانگی» رسید. او در این تئوری نشان داد که در پس این نیروهای بیگانه ساز که بر جامعه سلطه یافته، در واقع فعالیت انسان نهفته است. مارکس توانست نشان دهد که آن چه که ما به عنوان جوانب طبیعی و خارج از کنترل خود در جامعه مشاهده می کنیم، در واقع حاصل اعمال گذشتۀ خود انسان ها است. لذا اگر آن چه در حال حاضر در برابر ما است، دستاورد عملکردهای گذشته است، پس آن چه ما امروز انجام می دهیم، دقیقاً عواملی است که تأثیر مستقیم بر آینده خواهد داشت. انسان محصول جامعه اش است، اما همین انسان توانایی تغییر دادن جامعه خود را هم دارد. علیرغم نظر فلاسفۀ آن دوره مانند «هگل» و «فوئرباخ» که ذهن و مذهب را ریشه این از خودبیگانگی می دیدند، مارکس معتقد بود که این خودبیگانگی ریشه در جهان مادی دارد. از دید مارکس، از خودبیگانگی به معنای از دست دادن کنترل، به ویژه از دست دادن کنترل در کار است. برای درک این که چرا مارکس این گونه فکر می کرد، اول می باید طبیعت انسان را از دید مارکس بشناسیم.

طبیعت انسان

مارکس مخالف این بود که طبیعت انسان چیزی از پیش تعیین شده و مستقل از جامعه است. او نشان داد آن چه که ما به عنوان ذات ثابت انسان به طور معمول یکنواخت و تغییر ناپذیر می پنداریم، در حقیقت در جوامع مختلف کاملاً متفاوت است. تنها وجه ثابت و یکسان میان همه انسان ها که در حقیقت انسان را از حیوان مجزا می کند، نیاز انسان به کار برای برآوردن احتیاجاتش است. انسان نیز مانند حیوانات برای حفظ بقای خود مجبور به کار در طبیعت بود. آن چه که انسان را از حیوان جدا کرد، رشد آگاهی در انسان بود.

در ابتدای کتاب «سرمایه» خود، کارل مارکس تفاوت کار انسان و حیوان را این طور مثال می زند که یک عنکبوت بهترین بافنده است و یک زنبور عسل بهترین آرشیتکت. آنچه که تفاوت بین کار یک انسان بافنده و یک انسان آرشیتکت با آنان است، در قدرت تصور او است. یک انسان بافنده قبل از انجام کار می داند که چه می خواهد ببافد و یک انسان آرشیتکت، قبل از ساختن می داند که چه می خواهد بسازد. لذا به قول «ارنست فیشر»1 از آنجایی که ما از روی آگاهی عمل می کنیم، می توانیم به روش های تازه برای تأمین نیازهایمان دست یابیم. ساختن تاریخ هم دقیقاً به همین معنی است.

مارکس بارها تأکید می کند که انسان با کار خود، نه تنها طبیعت را تغییر می دهد، بلکه طبیعت خود را هم تغییر می دهد. بنابراین کار خصلت دینامیک دارد. کارگر با انجام کار، دنیای خود را قالب ریخته و شکل می دهد و همزمان باعث رشد خود در زمینۀ ساختن و اختراع کردن هم می گردد. مارکس می گوید که ما علی رغم خواسته های شخصی مان، موجودات اجتماعی هستیم، زیرا برای برآورده کردن نیازهای خود به کمک همدیگر نیازمندیم. او در «گروندریسه» تأکید می کند که «جامعه مجموعه ای از افراد نیست، بلکه مجموعه ای است از تماس ها و ارتباطات بین آن ها». از آنجایی که کار منبع ایجاد ارتباط بین انسان ها است، لذا انسانیت هم از طریق کار مفهوم عینی پیدا می کند. در نتیجه هر آن چه بر ماهیت کار تأثیر بگذارد، بر ماهیت کل جامعه اثر می گذارد.

توانایی استفاده از تجربه و بهبود کار در دوران کمون اولیه، سبب انباشت تولید اولیه گشت که در پی خود مالکیت خصوصی و جامعه طبقاتی را به وجود آورد. اشکال مختلف از مالکیت خصوصی که در طول تاریخ به دوران های برده داری، فئودالیزم و سرمایه داری مشهور است، در رشد و جهت دادن به نیروهای مولد لازم و حتی ضروری بود. اما همزمان باعث از دست رفتن کنترل کار از دست اکثریت جامعۀ کارگر و تولیدکننده گشت و در مقابل کنترل به دست عده ای اندک در جامعه افتاد که خود از قبال کار دیگران بهره می بردند. طبقات به این نحو ایجاد گردید. نداشتن کنترل بر روی کار خود، برای طبقۀ کارگر یا تولیدکننده در عین حال باعث ایجاد فاصله بین افراد این طبقه با جامعۀ خود شد. به این ترتیب، منافع این افراد از منافع کل اجتماع جدا شد و به «از خودبیگانگی» افراد در جامعه دامن زد.

ابعاد از خودبیگانگی در نظام سرمایه داری

نظام سرمایه داری از دینامیزمی برخوردار بوده است که در نظام های پیشین مالکیت خصوصی وجود نداشت. در نظام سرمایه داری هر چیزی که تولید می شود، به منظور فروش تولید می شود. همه چیز را با پول می توان خرید. مارکس می گوید که «عمل فروختن نوعی از خودبیگانگی است. ظهور این جامعه بر روی خرابه های اشتراک زمین پایه گذاشته شد. در کنار طبقه بورژوا که سرمایه دار بود، طبقه کارگر، از افراد بی زمینی شکل گرفت که برای امرار معاش خود باید کار خود را به فروش می گذاشتند و در مقابل مبلغی دریافت می کردند. از اینرو، دیگر جوانب روابط اجتماعی نیز به طور کلی دگرگون گشت. برای اولین بار، اکثریت جامعه از دسترسی به ابزار تولید و امرار معاش، به طور کلی محروم گردید و به این ترتیب، روش تازه ای از استثمار آغاز شد

تا آن زمان، تولیدکنندگان صنایع دستی، خود نیز مالک و فروشندۀ آن ها بودند. اما تدریجاً برقراری نظام سرمایه داری به این معنی بود که آن ها حق بهره برداری از تولید اجتماعی را در برابر کار خود نداشتند. در حقیقت، یک دورۀ سرکوب و خفقان شدید در قرن هجدهم، کارگران را متقاعد کرد که آن چه آنان تولید می کنند، به خودشان تعلق نداشته، بلکه اختصاص به سرمایه داری دارد که مالک کارخانه است. در قرن هجدهم، اکثر کارگران در برابر کار خود پول نمی گرفتند و این در مورد سرف های روسی، بردگان آمریکایی، کارگران کشاورز ایرلندی و کارگران شهری در لندن صدق می کرد. اما با فرارسیدن قرن نوزدهم، دیگر همه دستمزد خود را با دریافت پول می گرفتند و اشکال دیگر پرداخت تدریجاً از بین رفته بود. به این ترتیب، کار تبدیل به کالایی شده بود که در بازار می شد خرید. کارگران و سرمایه داران به ظاهر هیچ گونه ارتباطی به جز تبادل یک کالا با یکدیگر نداشتند، اما در اصل به طور جدایی ناپذیری به هم ارتباط داشتند. تولید به جای خانه، در کارخانه صورت می گرفت و با ماشینی شدن ابزار تولید، تولیدات برجسته ای که ناشی از خلاقیت و ابتکار انسان بود، به منبع ستم علیه کارگر تبدیل شد. مارکس این پدیده را در «سرمایه» این طور شرح داد:

«زمانی صنعتگر از ابزار تولید خود کار می کشید، اما در کارخانه، ماشین از کارگر کار می کشد. در آن زمان صنعتگر، ابزار کار خود را به حرکت در می آورد، حالا کارگر باید به دنبال حرکت ماشین بدود. در زمان تولیدات دستی، صنعتگر بخشی از مکانیزم زنده بود، در حالی که در کارخانه، مکانیزم بی جانی وجود دارد که مستقل از صنعتگر عمل می کند و کارگر خود، تبدیل به یک غدۀ زنده می شود

یکی از وجوه مهم و ویرانگر در تولید کارخانه ای، تقسیم کار بود. پیش از نظام سرمایه داری، تقسیم کار اجتماعی وجود داشت و افراد مختلف در بخش های مختلف تولید، کار می کردند (توضیح: خیاط تمام کار دوختن یک لباس را خودش انجام می داد، کفاش تمام کار دوختن یک جفت کفش را خودش به عهده داشت و …). با آغاز نظام سرمایه داری، هر بخش از شغلی خود به اجزایی متعدد تقسیم شد، به نحوی که کارگر فقط روی یک یا دو جزء مشخصی از تولید تخصص می یافت؛ تخصصی که به قیمت بی بهره ماندن از آموزش سایر قسمت ها تمام می شد. «هری بریورمن»2 در مورد عواقب آن چنین می گوید که: «در حالی که تقسیم اجتماعی کار، جامعه را طبقه بندی می کرد، تقسیم کار به اجزا، انسان را طبقه بندی کرد و در حالی که طبقه بندی جامعه ممکن بود سبب افزایش رشد فرد یا گونه (نوع انسان) شود، طبقه بندی فردی، بدون توجه به توانایی ها و نیازهای او، ارتکاب به جرم علیه آن فرد و انسانیت محسوب می گرددهمین طور «جان راسکین»3 منتقد مبحث «صنعتی شدن» در قرن نوزدهم، این نکته را برجسته کرد که لفظ «تقسیم کار» به طور کلی غلط است، زیرا این در واقع انسان ها هستند که تقسیم می شوند.

در این نظام، کارگران می بایست هر چه بیشتر متکی به سرمایه داران باشند که صاحب ابزار تولید بودند. کارگر در این شرایط از یک طرف،از نظر فکری و جسمی در حد یک ماشین کم بها داده می شد و از سطح انسان به فعالیتی ذهنی با یک شکم تبدیل می گشت، از سوی دیگر، هرچه بیشتر متکی به نوسان قیمت بازار بر سرمایه گذاری ها و میل و هوس ثروتمندان می گردید. برای کارگران زندگی کردن مستقل از نظام سرمایه داری غیرممکن گشته و کار آنان به حد ارزش کار یک دستگاه پایین می آمد و کار نکردن برابر بود با مرگ. مارکس در بحث خود می افزاید که اگر روزی سرمایه وجود نداشته باشد، کارگر بدون کار، بهتر است دست و پای خود را رو به قبله دراز کند: «وجود سرمایه برابر است با حیات او، زندگی او، زیرا ابعاد زندگی او را به شکلی که برای کارگر بی تفاوت است، تعیین می کندحق انتخابی وجود ندارد؛ کار برابر است با ادامۀ حیات! در نتیجه، «کار کردن» تبدیل شد به «کار اجباری»؛ انسان حق انتخاب ندارد: نمی تواند تصمیم بگیرد که نمی خواهد کار کند یا انتخاب کند که چه می خواهد بسازد و این که آن را چگونه می خواهد بسازد.

مارکس با جملۀ زیر موقعیت یک کارگر را به خوبی ترسیم می کند:

«از آن جایی که کار موضوعی است بیرون وجود کارگر و به اساس هستی او تعلق ندارد، بنابراین او خود را نه تنها در کارش نمی بیند که خود را انکار می کند، موجب احساس بدبختی و غمگینی او می شود؛ انرژی طبیعی فکری و جسمی اش رشد نکرده و آزاد نمی شود، بلکه باعث فرسودگی بدن و از بین رفتن روح و ذهنش می شود. لذا کارگر تنها زمانی که کار نمی کند، وجود انسانی خود را احساس می کند، ولی زمانی که کار می کند، احساس غربت از خود، به او دست می دهد. پس کار برای او امری اجباری است و نه داوطلبانه و از روی میل. بنابراین، کفاف برآورده کردن رضایت خاطر او را نمی کند و تنها نیازهای بیرونی (روزمره)او را تأمین می نماید. خصلت از خودبیگانگی کار زمانی به وضوح نشان داده می شود که به محض نبودن اجبار، چه از نوع فیزیکی آن و چه هر نوع دیگری، انسان از کارش فرار می کند».

جنبه دیگری هم وجود دارد و آن، قسمت شدن کار در کارخانه بود. تنها ایجاد کارهای جزیی در کارگاه برای کارگر، به این معنی بود که این طبقه به طور کلکتیو ارزش تولید می کرد، زیرا هیچ کارگری به تنهایی یک کالا را تولید نمی کرد. این خصلت کلکتیو دائماً در مبارزه با اشکال تولید در نظام سرمایه داری بود و موجب کوشش های متعدد کارگران در به دست گرفتن کنترل دستگاه های تولیدی می شد، به جای کنترل شدن آنها به وسیله ابزار تولید. از اینرو،در شورش معروف قرن نوزدهم به نام «لودایت ربلیون»4 ، وقتی مبارزه کارگران به سطح شورشی گسترده در آمد، تعداد لشکرهایی که برای مبارزه با این شورش فرستاده شد، از تعداد لشکرهایی که برای جنگ «واترلو» فرستاده شده بود، بیشتر بود.

چهار جنبه از خودبیگانگی

مارکس در نوشتجات اقتصادی و فلسفی خود چهار نوع از خود بیگانگی را در جامعه سرمایه داری مشخص می نماید.

یکم، تولید ناشی از کار: کارگر نسبت به آنچه تولید کرده بیگانه است، زیرا که تولیدشمتعلق به سرمایه دار است و او است که از آن محصول بهره می برد. علیرغم نیاز مبرم کارگر برای ادامه حیات، او حق دست زدن به همان چیزهایی که خود تولید کرده ندارد، چه برای رفع نیازش و چه برای تشویق و درگیر کردن هر چه بیشترش به منظور بهتر کردن فعالیت در زمینه تولید. چرا؟ به صرف این که هر چه که او ساخته متعلق به کس دیگری است. از اینرو است که آنها مواد غذایی تولیدی خودشان را تغذیه نمی کنند و در نتیجه مبتلا به بیماری های ناشی از سوء تغذیه می شوند؛ هرگز در خانه هایی که خود می سازند، زندگی نمی کنند؛ یا بودجه پوشیده کفش هایی را که خود تولید کرده اند، را ندارند و نظیر اینها.

به عقیده مارکس این حالت روابط امور، خاص نظام سرمایه داری است، زیرا در جوامع ماقبل سرمایه داری، هر که بیشتر و سخت تر کار می کرد، سهم بیشتری برای خود می برد. در نظام سرمایه داری، هر چه کارگر بیشتر تولید بکند، بیشتر شرایط را به ضرر خود تبدیل می کند؛ کارگر خود، و دنیای باطن اش فقیر تر می شود. او هر چه بیشتر تولید را بالا ببرد، خود به کالایی ارزان و ارزان تر تبدیل می شود. کاهش ارزش دنیای انسان رابطه مستقیم با بالا رفتن میزان اشیاء در سطح جهانی دارد.

دوم، روند کار: مارکس، دومین عنصر از خودبیگانگی را در نداشتن کنترل بر روند تولید می دید. کارگران هیچ حق نظر و دخالت در رابطه با شرایط محل کار شان، سازماندهی کار و این که چه تأثیری بر روح و جسم آنها داشت، نداشتند. این نداشتن کنترل بر روی روند کار، قابلیت ابتکار عمل انسان را به ضد خود تبدیل می کرد و در نتیجه، کارگر فعالیت را به شکل رخوت، قدرت را به شکل ضعف، زایش را با از مردی افتادن و حتی انرژی فکری و جسمی اش را که زندگی شخصی او استزیرا زندگی بدون فعالیت هیچ معنایی نداردعلیه خود تجربه کرده و کار را مستقل از خود و هر آنچه او انجام می داد و یا به او تعلق داشت، می دید. روند کار نه تنها خارج از کنترل کارگر بود که به دست نیروهایی کنترل می شد که با کارگران دشمنی داشتند، زیرا سرمایه داران و کارفرمایان بر کارگران فشار می آوردند که هر چه بیشتر و سریع تر و ساعات طولانی تر کار کنند.

روش های تولید امروزی، در مقایسه با زمان مارکس، روند کار را به بخش هایی باز هم کوچکتر تقسیم کرده است. سازماندهی تولید امروزی هنوز به سبک خط مونتاژ انجام می گیرد. از تحقیقات علمی برای تبدیل روند تولید به بخش های کوچکتر استفاده می شود. این امر موجب اولاً مهارت کسب نکردن بخش مدیریت گشته و به کارفرمایان کنترل مطلق بر روند تولید را می دهد. اتحاد بین تفکر و عمل، برداشت و اجرا، دست و فکر که از آغاز روی کار آمدن نظام سرمایه داری مورد تهدید قرار گرفته، اکنون با استفاده از تمامی منابع علمی و انواع دیسیپلین های مهندسی منتج از آنها، مورد حمله انحلالی نظام مندی واقع شده است. شرایط محیط کار از ساعات کار گرفته تا فضایی که کارگران در آن کار می کنند، جملگی از پیش تعیین گشته: کل عملیات، تا کوچکترین مراحل آن توسط مدیریت و هیئت مهندسان کارخانه طراحی، اندازه گیری و محاسبه شده تا مناسب استفاده و متناسب با استاندارد باشدمواردی که همه از قبل تعیین گردیده است. از کارگران مانند ماشین آلات کارخانه استفاده شده و هدف، تبدیل عناصر ذهنی کار به روندی عینی، قابل اندازه گیری و قابل کنترل است.

سوم، انسان های اطراف ما: انسان ها نسبت به همدیگر بیگانه می شوند. بخشی از این بیگانگی، ریشه در خصلت تخاصم زایی جامعه طبقاتی دارد. ما نسبت به کسانی که کار ما را استثمار می کنند و کنترل آنچه که ما تولید می کنیم را به دست می گیرند، بیگانه می شویم. مارکس می گوید:

اگر کار یک فرد، برایش زجرآور است، پس باید برای شخص دیگری لذت بخش باشدبنابراین اگر او حاصل کار خود را شئی ای بیگانه، متخاصم و قدرتمند می بیند که مستقل از او است، پس مالک این شئی می باید فردی دیگر که بیگانه، متخاصم، قدرتمند و مستقل از این کارگر است، باشد.

از سوی دیگر، ما از طریق خرید و فروش کالاهایی که تولید می کنیم، به همدیگر ارتباط داریم. زندگی ما روزانه با در ارتباط با هزاران انسان دیگری است که با کار خود، پوشاک، خوراک و سرپناه وما را ساخته اند. اما ما آنها را تنها از راه کالاهایی که می خریم و مصرف می کنیم، می شناسیم. به عقیده «ارنست فیشر» دقیقاً به همین دلیل ما انسان های دیگر را به عنوان همنوعان خود، با حقوقی مساوی نمی بینیم، بلکه آنها را یا زیردست خود و یا برتر از خود قرار می دهیم. به قول «برتل اولمان»5ما یکدیگر را به عنوان یک فرد نمی شناسیم، بلکه بخشی از نظام سرمایه داری می دانیم: «در جامعه بورژوا سرمایه استقلال و فردیت دارد، در حالی که یک انسان زنده، مستقل نبوده و فردیت خود را از دست می دهدکالایی که تولید می شود، هرگز معلوم نیست، چه کسی و در کجا و در چه شرایطی آن را تولید کرده است. تولید کالا، دقیقاً به این معنا است که هر کس با تولیدات دیگری آشنا شده و با آنچه خود تولید می کند، بیگانه باقی می ماند. تولیدات توده ای کالا همواره به دنبال برآوردن نیازهای تازه است، اما نه برای این که توانایی های انسانی ما را رشد و پیشرفت بخشد، بلکه به منظور استثمار این توانایی ها برای کسب هر چه بیشتر سود. ما دیگران را از توی عینک سود و زیان می بینیم. توانایی ها و نیازهای ما به ابزار پول در آوردن تبدیل شده و ما سایر انسان ها را رقبای خود می پنداریم که یا زیردست ما هستند و یا بالادست.

چهارم، طبیعت انسانی ما: بیگانگی ما از گونه (نوع انسان) خود است. آنچه که ما را انسان می سازد، توانایی ما در شکل دادن آگاهانه محیط اطرافمان است. اما در نظام سرمایه داری، کار ما تبدیل به کاری اجباری شده است. کاری که می کنیم هیچ رابطه ای با علاقه و تمایلات ما و منافع کلکتیو ما ندارد. در نظام سرمایه داری، تقسیم کار توده ای، توان تولید ما را بالا می برد، اما آنان که این ثروت را تولید می کنند، خود از بهره برداری از آن محرومند. مارکس در این باره می گوید:

این درست است که سرمایه برای ثروتمندان امکانات ایجاد می کند، اما برای کارگر محرومیت به بار می آورد. قصرها می سازد، اما کارگر در کلبه بسر می برد. زیبایی فراهم می آورد، اما برای کارگر موجب نقص عضو می شود. کار بدنی را به ماشین آلات می سپارد، اما کارگران را به اشکال بربریت به استثمار در می آورد و بعضی ها را هم به ماشین آلات کارخانه تبدیل می کند. شعور را بالا می برد، اما حماقت تولید کرده و از کارگر انتقاد می کند.

ما توانایی این را داریم که آگاهانه طرح تولید بریزیم، تولیدات خود را با نیازهای موجود جامعه انطباق دهیم. اما در نظام سرمایه داری این توانایی، با تمایلات آنارشیستی برای کسب سود بیشتر معکوس شده است. لذا به جای این که آگاهانه به طبیعت شکل دهیم، ما قدرت کنترل آن را نداریم و نه حتی می توانیم عواقب اعمال خود را پیش بینی کنیم. برای مثال، تکنیک های تازه و ارزان تر تولید، در سطح صنایع، ممکن است وقتی به طور دائم مورد استفاده قرار گیرد، باران اسیدی یا گازهایی ایجاد کند که لایه های اوزون را در هوا از بین ببرد.

به همین ترتیب، وقتی سرمایه داری تولید در کارخانه اش را بهتر می سازد، ناخواسته به کم شدن سرعت سودآوری در میان طبقه خودش، به وسیله پایین آوردن نرخ سود، کمک می کند. یک کارخانه دار شاید، چیزی را که در جامعه نیازش بسیار احساس می شود را تولید کند، اما وقتی به بازار می رسد، متوجه می شود که رقبای او، جلوتر از او در بازار جا گرفته اند. این بدان معنی است ما بیش از نیاز تولید می کنیم، ولی آنچه که تولید می کنیم، مورد نیاز نیست و مصرف نمی شود. جوامع ماقبل سرمایه داری همیشه مشکل کمبود داشتند، به قحطی برخورد می کردند و تولیدات کشاورزی را از دست می دادند. در نظام سرمایه داری، رکود اقتصادی به این معنی است که کارگران کمتر مصرف می کنند، زیرا بیش از حد تولید کرده اند. آنها کمتر مصرف می کنند، اما نه به علت این که کار آنها به اندازه کافی تولید نمی کند، بلکه به این علت که بیش از حد تولید کرده اند. بحران های اقتصادی که ما با آنها روبرو می شویم، هیچ عامل طبیعی ندارد: این سازمان اجتماعی ما است که اجازه نمی دهد از پتاسیل توان تولیدمان بهره ببریم.

1

 Ernst Fischer

2

Harry Braverman

3

John Ruskin

4

Luddite Rebellion

5

Bertell Ollman

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران