حمید تقوایی مفهوم مارکسیستی انقلاب را تحریف و وارونه می کند

 از میلیتانت شماره ۶۹

حمید تقوایی در مصاحبۀ خود با نشریۀ «انترناسیونال» می گوید:

«اما این که چرا این تحول را انقلاب نامیدم دلیلم به سادگی اینست: هر زمان در پایتخت یک کشور چند صد هزار نفرـ طبق آمار ویکی پدیا از چهارصد تا هشتصد هزار نفر در هفتۀ اول دسامبر و پنجاه تا دویست هزار نفر در راهپیمایی هاعلیه دولت حاکم به خیابان بیایند، میدان اصلی شهر را تصرف کنند، تحت حملۀ پلیس و تک تیراندازها بیش از هشتاد کشته بدهند و عقب ننشینند، و بالأخره باعث سقوط دولت و فرار رئیس جمهور بشوند، و بعد هم دولت موقت ناگزیر شود به میدان رجوع کند و اعتبارش را از مردم بگیرد، من آن تحول را انقلاب می نامم» (1)

تعریف مفهوم انقلاب در دیدگاه حمید تقوایی متعلق به آغاز پیدایش نظام سرمایه داری و یا حتی از آن عقب تر است. این اکنون دیگر یک تعریف ژورنالیستی به شمار می آید. در تعریف غیر مارکسیستی حمید تقوایی از مفهوم انقلاب، ماهیت آن پنهان می ماند.

در آغاز پیداش نظام سرمایه داری، انقلاب به معنی نفی اشرافیت مالی و شیوه های تولید پیشا سرمایه داری، با استراتژی انقلاب بورژوا دمکراتیک به رهبری بورژوازی بود. در آن مقطع انقلاب سیاسیاجتماعی به این معنی بود که نظام کهنۀ فئودالیسم با یک برنامه بورژوا دمکراتیک که در مرکز آن شعار آزادی و برابری قرار داشت عقب زده می شد؛ رهبری بورژوازی شرط ضروری این فرایند انقلابی بود، به این دلیل که اولاً خود بورژوازی نیروی انقلابی و ثانیاً صاحب برنامۀ مترقی و بالنده در مقابل ارتجاع اشرافیت مالی نظام کهنه بود، و همچنین شکل دهندۀ مناسباتی اجتماعی بود که می توانست عامل انکشاف نیروهای مولد باشد. در این مقطع مارکس از بورژازی به عنوان نیروی انقلابی هم یاد کرده است. اما دیری نکشید که بورژوازی پس از کسب قدرت سیاسی، ظرفیت دمکراتیک محدود خود را از دست داد و خود به مانع رشد نیروهای مولد تبدیل شد. به همین دلیل بود که مارکس و انگلس از تجربیات انقلابات 1848 در اروپا ایدۀ انقلاب مداوم را استنتاج کردند. بورژوازی از طبقۀ کارگر بیش از نیروهای استبداد فئودالی می ترسید. بنابراین آشکارا نقش ضد انقلابی ایفا می کرد. بورژوازی حتی از وحدت ملی و تضمین حق اقلیت های ملی هم ناتوان بود و این را تاریخ اثبات کرد. بنابراین مارکس و انگلس نقش طبقۀ کارگر را برجسته تر از قبل کردند. به این معنی که آن ها معتقد بودند یک انقلاب موفق بورژوا دمکراتیک، تحت رهبری کارگران، پیش در آمدی بر انقلاب کارگری و دگرگونی اروپا خواهد شد. و به خاطر همین در نوشته هایشان می گویند که «جمهوری دمکراتیک اجتماعی باید در فرانسه اعلام شود و پرولتاریای فرانسه باید ابتدا بورژوازی خود را پیش از آن که پیروزی ماندگار دمکراسی در ایتالیا، آلمان، لهستان، مجارستان و سایر کشورها قابل تصور، تحت انقیاد درآورند».

در نتیجه بحث آن ها این بوده که بورژوازی نقش خائنانه دارد، انقلاب بورژوا دمکراتیک آن ها را طبقۀ کارگر باید ادامه دهد و اگر این کار را بکند ناگزیر پیش درآمدی بر انقلاب کارگری خواهد بود. به همین دلیل بود که مارکس و انگلس در مارس 1850 در خطابیۀ کمیتۀ مرکزی به اتحادیۀ کمونیست‌ها نوشتند:

«اگر کارگران آلمان بدون گذار کامل از یک پروسۀ رشد طولانی انقلابی، قادر به کسب قدرت و اجرای کامل منافع طبقاتی خود نیستند، حدّاقل این بار به طور مسلم می دانند که اوّلین پردۀ این درام انقلابی قریب الوقوع مقارن با پیروزی بلاواسطۀ طبقۀ شان در فرانسه خواهد بود و تا حدّ زیادی به وسیلۀ آن تسریع خواهد گشت. ولی، آن ها باید با درک روشنی از منافع طبقاتی خود، با اتخاذ هر چه سریع تر موضع مستقل حزبی خود، و با بستن راه عبارات سالوسانۀ خرده بورژوازی دموکرات، مبنی بر عدم نیاز به تشکیلات مستقل حزبی پرولتاریا، بخش عظیمی از پیروزی نهایی شان را خود به سرانجام رسانند. ندای جنگ آن ها باید این باشد؛ انقلاب مداوم

کلی گویی هایی تحت عنوان 99 درصدی ها:

بیان کلی در دفاع از 99 درصدی ها بدون تعین استراتژی انقلابی فرمالیسم افراد فاضل و سانتریستی است که ماهیت طبقاتی خلع کنندگان را مخدوش می کنند. از نظر آن ها میزان 99 درصدی خلع کنندگان همۀ مقادیر لازم مفهوم انقلاب را تأمین می کند، حال آن که خلع شوندگان در بهترین وضعیت تنها یک «حکومت» به معنی رژیم سیاسی یا «Government» های انتخاب شده درانتخابات دوره ای پیش هستند که جای خود را با رژیم سیاسی اما با ماهیت مشابه عوض می کنند. در این وضعیت فقط حکومت تغییر کرده، اما دولت سرمایه داری دست نخورده باقی مانده است. در این تعریف فرمالیستی از مفهوم انقلاب، خصلت بنیادین انقلاب که همانا به نتیجه رساندن مبارزۀ طبقاتی است پنهان می ماند. انقلاب یک نتیجۀ کیفی از مبارزۀ طبقاتی است و تنها زمانی معنای انقلاب به خود می گیرد که توانسته باشد مبارزه طبقاتی تا مقطع انقلاب را به سطح بالاتر، یعنی تسخیر قدرت سیاسی توسط نیروی انقلابی که در مرکز آن طبقۀ کارگر است منتقل کرده باشد. غیر از این هرچه باشد انقلاب نخواهد بود.

حمید تقوایی از پیدا کردن فاصله بین دو نقطۀ اعتراضات عمومی و نقطۀ سرنگونی سیادت سیاسی سرمایه داری، بنا بر ذات سانتریسم گرایشی که منصور حکمت آن را بنا نهاد عاجز است. دقیقاً همین کوربینی است که اعتراضات عمومی، گیریم اعتراضات 99 درصد جامعه را به عنوان انقلاب می بیند. این نگرش کوته بینانه یک تصادف به دلیل نارسایی دید سیاسی نیست، بلکه دلیل نظری برای زمینه سازی سازش طبقاتی است.

انقلاب در عصر زوال سرمایه داری زمانی مفهوم پیدا می کند که علاوه بر وقوع طغیان ها و قیام ها از پایین، و ورشکستگی دولت سرمایه داری در بالا، کل جامعه در فضای اعتلای انقلابی قرار گرفته باشد. فقط در چنین فضایی است که مَفری برای رشد اندیشه های انقلابی باز می شود و به قیام توده های گرسنه وجه آگاهانه می دهد. مادام که قیام کنندگان دارای آن آگاهی لازم ضد سرمایه داری برای خلع کردن قدرت سیاسی دولت سرمایه داری نباشند، این فقط یک شورش کور خواهد بود که در پیشرفته ترین حالت از رژیم موجود خلع ید به عمل آورده، اما نمی داند چه چیز جایگزین آن کند. نتیجه چنین وضعیتی سرکوب همان شورش ها و قیام توسط نیروی ارتجاعی بیرون آمده از درون همین تحولات است.

در اوکراین از درون شورش های بدون آگاهی سیاسی لازم فاشیسم بیرون آمد؛ حمید تقوایی با درک به غایت غیر مارکسیستی خود، قیام و شورش، آن هم فقط در پایتخت را از کل مفهوم انقلاب انتزاع کرده و به دلیل مشاهدۀ دود و آتش و سقوط رژیم پیشین و کشته شدن هشتاد نفر، نام آن را انقلاب می گذارد! اما مضحک این جا است که یک مدعی «کمونیسم کارگری» حتی مایل نیست بر روی این انقلاب نامی بگذارد.

حمید تقوایی فقط از انقلاب حرف می زند، بی آن که بگوید ماهیت این انقلاب چیست. درست همین نقطه دروازۀ بی دروازه بان لیدر حزب کمونیسم کارگری است. درست همین نقطه است که چپ اولترا سنتی حمید تقوایی را آشکار و عیان می کند. او از انقلاب حرف می زند بی آن که بگوید استراژی انقلاب چیست. اگر اعتراضات سال 88 ایران، مصر، تونس، لیبی، سوریه و اکنون اوکراین به معنی انقلاب بوده است، چرا هرگز معلوم نمی گردد نام این انقلابات چیست. این ها انقلاب با کدام استراژی بودند. آیا بیان انقلاب، به طور کلی، مفهوم سیاسی دارد، اگر خیر پس این انقلابات برای حل کدام تکالیف رخ داده است.

برای کسی که انقلاب را از حاصل آن جدا می کند فرقی ندارد که محصول انقلاب چیست و آن را موضوع برسی ثانویه می داند، کسی که به سادگی بین انقلاب و نتیجۀ آن انفصال ایجاد می کند و با این حال نام اعتراضات عمومی را انقلاب می گذارد چه کار دارد به این که نتیجۀ انقلاب حکومت کارگری باشد یا هر حکومت دیگر، او تعریفی سنتی از انقلاب در اختیار دارد که به کلی با مفهوم مارکسیستی انقلاب در عصر حاضر متفاوت و مغایر است، در نتیجه به زعم ایشان محصول انقلاب هرچه باشد ایرادی در تعریف خود انقلاب ایجاد نمی کند!

رفرمیسم پنهان حمید تقوایی از همین نقطه دهان باز می کند. او نیاز نظری اعضای حزبش را این گونه رفع می کند که انقلاب یعنی اعتراضات عمومی مردمی که به خیابان آمده اند و یک حکومت را سرنگون کرده اند؛ و به این ترتیب تکلیفش با موضوع انقلاب و سازماندهی انقلابی حل شده و یک جهش از روی مرحلۀ اصلی وظایف یک حزب که همان وظیفۀ رهبری انقلاب است صورت می گیرد. کل یک حزب که به دلیل رهبری انقلاب ساخته شده است از مرحلۀ وقوع انقلاب عبور می کند و بلافاصله می رسد به آستانۀ تقسیم قدرت.

جالب این جا است که حزب کمونیسم کارگری واکنش شدیدی نسبت به مبارزات ضد امپریالیستی از خود نشان می دهد و حدود آن را چنان وسعت داده که در واقع نمی توان تشخیص داد اساساً در دفاع از امپریالیسم با مبارزات ضد امپریالیستی مخالفت می کند و یا به کلی این مفهوم را رد می کند. همین بس که آن ها مبارزۀ ضد امپریالسیتی را مبارزه چپ سنتی معرفی می کنند، بنابر این حدس تحلیل آن ها از مفهوم امپریالیسم نمی تواند دشوار باشد.

اما در این جا ما با موضوع امپریالیسم و مفهوم آن به این دلیل سرو کار داریم که بتوانیم توضیح دهیم در عصر ادغام سرمایه داری کلیۀ کشورهای پیرامونی در سیستم سرمایه داری جهانی، دیگر مفهوم انقلابات با دوره ای که در اکثر کشورهای پیرامون حتی پرولتاریا یافت نمی شد، تفاوت عمیقی پیدا کرده است. در دوره های گذشته که در کشورهای پیرامونی سرمایه داری هنوز نتوانسته بود رشد طبیعی خود را طی کند، و اساساً در بخش وسیعی از کشورهای تحت سلطه با وجه تولید آسیایی در آن ها، پیدایش بورژوازی در نتیجۀ انقلاب علیه نظام کهنه نبوده، بلکه تحمیل از بیرون و توسط خود امپریالیسم بود برای انطباق دادن این جوامع با منافع کشورهای امپریالیستی. در این دوره بخشی از سرمایه داری در تقابل لفظی با امپریالیسم قرار می گرفت که به آن « بورژوازی ملی» گفته می شد. «بورژوازی ملی» به دنبال کسب امیتازات خود از امپریالیسم بود و به همین دلیل ناچار می شد با بخش هایی از اعتراضات کارگری و دهقانی همراهی کرده تا حمایت آن ها را به خود جلب کند. دقیقاً در این دورۀ تاریخی بود که هنوز برای طبقۀ کارگر شکل ناگرفته، انقلاب برای حل تکالیف سوسیالیستی در دستور کار قرار نمی گرفت، اما بورژوازی تکالیف حاضر و آماده ای داشت که می توانست انقلابات این کشورها را در چارچوبی که خود تعیین می کرد قرار دهد. در این دورۀ تاریخی انقلاب با مفهوم بورژوا دمکراتیک، با یا بدون رهبری طبقۀ کارگر مطرح بود. مثلاً در روسیه تا مقطع آوریل 1917 انقلاب با استراژی حل تکالیف بورژوا دمکراتیک در دستور منشویسم و بلشویسم بود. از تاریخ مذکور به بعد بود که انقلاب برای حل تکالیف سوسیالیستی و دمکراتیک به طور توأمان و به رهبری طبقۀ کارگر در دستور قرار گرفت و با پیروزی انقلاب اکتبر مفهوم انقلاب برای همیشه از گذشتۀ خود جدا شد. از آن مقطع به بعد، هرچند سرمایه داری در کشورهای پیرامونی رشد کافی خود را طی نکرده بود، اما در هر حال امپریالیسم توانسته بود جای پای خود را در هر کوره دهاتی در جهان قرار داده و نظام سرمایه داری را به کشورهای پیرامونی تحمیل کند.

اگر چه کشورهای پیرامونی دارای نظام نامتکامل و ناموزنی شده بودند و با سرمایه داری متعارف فاصله زیادی داشتند، اما به دلیل ادغام در نظام سرمایه داری جهانی، اولاً ظرفیت خلاقۀ بورژوازی کاملاً پر شده بود و قادر به رهبری نیروهای مولده نبود، و ثانیاً به دلیل ذات متناقض خود که محصول نبرد طبقاتی نبوده بلکه سیستم تحمیلی به این کشورها بود، در حل تکالیفی که خود را با آن تعریف می کرد نیز عاجز بود و همچنان مفلوک باقی مانده است. در نتیجه تکلیف وظایف حل نشدۀ بورژوازی نیز به عهدۀ طبقۀ کارگر قرار گرفت. بنابراین مفهوم انقلاب در دورۀ حاضر که دورۀ ادغام هر کشور سرمایه داری در هر گوشه ای از جهان، در سیستم جهانی سرمایه داری است، انقلاب برای حل تکالیف سوسیالیستی، و در کشورهای بیرامونی، انجام وظایف مرکب و ناموزن، به معنی حل وظایف عقب افتادۀ بورژوازی و همزمان حل تکالیف سوسیالیستی است. به جز این هیچ انقلابی مفروض نیست. به عبارت بسیار ساده در دورۀ حاضر هر انقلابی لزوماً یک انقلاب سوسیالیستی است وگرنه اصلاً انقلاب نیست.

حمید تقوایی و حزبش که ظاهراً «چپ سنتی» را ( لابد با برهنگی) از در بیرون می کنند؛ با مخدوش کردن مفهوم انقلاب دوباره آن را از پنجره وارد می کنند. چپ سنتی عبارت از آن چپی است که هنوز تصور می کند انقلاب از مراحل مختلف عبور می کند و به صورت مرحله ای طی می شود تا روزی نوبت به انقلاب سوسیالیستی برسد. گرایش کمونیسم کارگری در حرف انقلاب مرحله ای را رد می کند، اما در عمل هر تحولی را با اسم انقلاب صدا می زند، بدون آن که روشن کند آن ها برای حل کدام تکالیف رخ داده اند. از این جا به بعد باید به تماشای تناقضات رهبران گرایش کمونیسم کارگری و به خصوص حمید تقوایی نشست.

ایشان برای خلاص شدن از شَر پاسخ به این سؤال که اگر این رویدادها به معنی انقلاب است، پس فرجام آن چه می شود و چرا هیچ یک ازآن ها از چارچوب نظام موجود خارج نشد، وجه «چپ مدرن» حمید تقوایی، نتیجۀ یک انقلاب را از خود انقلاب جدا کرده تا بتواند بگوید، بعد از انقلاب هر چه خواهد شد موضوعی است جدا، مهم اتفاقاتی است که به عنوان انقلاب رخ می دهد. اما وجه «چپ سنتی»، وی را ناچار می کند تا برای آن چه که انقلاب می نامد تکالیف بورژوا دمکراتیک در نظر بگیرد. اگر چنین نکند، چگونه ممکن است بتواند توضیح دهد که مثلاً در مصر قیام عمومی رخ داد و حکومت هم سرنگون شد، اما دولت بورژوازی بر سر جایش باقی ماند. اگر حاصل همۀ این فرایند، در بهترین حالت ( و نه شبیه «انقلابات» سوریه و لیبی و اخیراً اوکراین) پیاده شدن دمکراسی بورژوازی باشد و هنوز نام انقلاب به آن اطلاق شود، این چه فرقی با همان انقلاب دمکراتیک چپ سنتی خواهد داشت.

مگر آن که حمید تقوایی انتظار داشته باشد که در لیبی و سوریه و اوکراین، بلافاصله بعد از سقوط حکومت های وقت، سوسیالیسم یا «حکومت انسانی» مستقر شود. اگر او چنین انتظاری نداشته باشد، در این صورت باید شجاعانه بیان کند که منظور وی از انقلاب در این کشورها انقلابات دمکراتیک است و نه چیز دیگر. اگر او چنین بگوید باز در این دردسر قرار خواهد گرفت که باید توضیح دهد انقلاب دمکراتیک یعنی چه و برای چه چیزی و حل چه تکالیفی رخ می دهد که نه ربطی به وجود و حضور امپریالیسم داشته باشد و نه سر از همان تحلیل های چپ سنتی از انقلاب مرحله ای درآورد.

مفهوم انقلاب در دورۀ ادغام سیستم اقتصادی اجتماعی همۀ کشورهای جهان در سیستم جهانی سرمایه داری، انقلاب سوسیالیستی است. انقلاب سوسیالیستی برخلاف همۀ انقلابات پیش از خود، اکیداً وابسته به آگاهی طبقاتی نیروی انقلاب کننده است. بدون آگاهی طبقاتی انقلاب سوسیالیستی رخ نمی دهد، اما بدون آگاهی طبقاتی ممکن است بارها قیام و شورش رخ دهد و «هشتاد ها» نفر کشته و حتی حکومت هم عوض شود. انقلاب سوسیالیستی زمانی رخ می دهد که کل جامعه (ونه فقط پایتخت یا یک میدان بزگ) وارد اعتلای انقلابی شود. در چنین وضعیتی موضوع اصلی تعیین تکلیف با قدرت سیاسی است. نیروی تسخیر کنندۀ قدرت سیاسی طبقه ای است که اهرم اقتصادی را در اختیار دارد. طبقۀ کارگر با ورود به سلسلۀ اعتصابات و سراسری کردن آن در مرکز تحولات جامعه قرار می گیرد. بنابراین ورود کارگران در قد و قوارۀ یک طبقه، در مرکز اعتراضات انقلابی و برای تسخیر قدرت سیاسی وجه جدایی ناپذیر یک انقلاب در دورۀ حاضر است. هرچند در اعتراضات و شورش و قیام ها هم کارگران شرکت دارند، اما درست به دلیل پراکنده بودنشان به مثابۀ فرد کارگر در این اعتراضات شرکت می کنند و نه به صورت یک طبقۀ متحد و با برنامه.

در پازل حمید تقوایی، انقلاب از طریق همین اعتراضات صورت می گیرد، حال رهبری آن در دست هرکه می خواهد باشد، او حتی استعداد حمایت از رهبری جناحی از حکومت بورژوازی علیه جناح دیگر را هم دارد (2). حمید تقوایی حزب خود را آماده می کند برای مرحلۀ پس از وقوع انقلاب که تقسیم قدرت بین نیروهای یک اپوزسیون است. حمید تقوایی نمی تواند زنبیل خود را در صف تقسیم قدرت قرار دهد چنان چه معتقد نباشد آن چه که اتفاق افتاده یک انقلاب است. و اگر آن چه که اتفاق افتاده را انقلاب بنامد، دیگر چه فرقی خواهد داشت که نقش حزبش در آن چه بوده، مهم این است که اکنون می تواند به عنوان حزب آمادۀ تسخیر قدرت، در یک دولت ائتلافی شرکت کند.

اگر انقلابی با درک حمید تقوایی صورت بگیرد، چرا نباید پروژۀ تسخیر قدرت بر مبنای همان درک انجام شود. اگر حزب کمونیسم کارگری اکنون در اوکراین و یا در گذشته در مصر و تونس حضور می داشت، این حزب داوطلب شرکت در شکل دهی دولت تازه می شد. تمام تلاش خود را به کار می گرفت تا دست کم دو سه وزیر از این حزب در کابینه جدید وارد شود. چرا که نه، وقتی آن چه که رخ داده یک انقلاب باشد؛ نظریۀ تکمیلی این خواهد بود که چرا باید به انقلاب پشت کرد و اجازه داد نیروهای دیگری وارد کابینۀ رژیم تازه شوند، چرا ما نباید بتوانیم در این کابینه شرکت کرده و اهداف خود را پیش بریم. و به این ترتیب «نظریه» حزب و قدرت سیاسی متحقق خواهد شد. این دیگر معنای تصرف قدرت نیست، بلکه به معنی به مالیکت درآوردن قدرت یا در آن سهیم شدن است.

جمع­بندی:

همان طور که بالاتر توضیح داده شد، انقلاب در زمان آغاز پیدایش سرمایه داری دارای مفهومی متفاوت با انقلاب در دورۀ حاضر بود. مارکس و انگلس تقریباً از سال های 1848 به بعد بورژوازی را نیروی ضد انقلابی معرفی کردند در حالی که بورژوازی هنوز به طور کامل نتوانسته بود وظایف تاریخی خود را متحقق کند. به همین دلیل بود که انقلاب متوقف شدۀ بورژوا دمکراتیک که در مرکز آن شعار آزادی و برابری قرار داشت، با شعار انقلاب مداوم از نقطه نظر مارکس به فاز جدیدی منتقل شد. با این حال در دورۀ حیات آن ها اصولاً انقلابات پرولتری دارای فعلیت نبود و عمدتاً نقد به نظام سرمایه داری و تدارک انقلاب موضع اصلی بود.

با شکست انقلاب در سال 1905 در روسیه، لئون تروتسکی که در سطح رهبری همان انقلاب نیز قرار گرفته بود، با توجه به تحقیقات خود پیرامون وجه تولید آسیایی که عامل دیرپیدایی بورژوازی در روسیه شده بود و به همین دلیل کل گرایش های منشویسم و بلشویسم انقلاب آتی در آن دوره را با استراتژی حل تکلیف بورژوا دمکراتیک در نظر می گرفتند، با این فرق که منشویسم رهبری آن را به عهدۀ خود بورژوازی گذاشته و بلشویسم انقلاب را با افق رهبری طبقهۀکارگر برای دیکتاتوری کارگران و دهقانان در نظر می گرفت، وی به جعبندی تازه ای رسیده بود که یک سال بعد آن را تحت عنوان انقلاب مداوم منتشر کرد. تفاوت نظریۀ انقلاب مداوم تروتسکی با نظر مارکس در این مورد که هیچ وقت به طور کامل هم به آن نپرداخته و تنها اشاره ای به آن کرده بود، این بود که بورژوازی ناقص الخلقه ای که قادر به حل تکالیف خود نیست، نخواهد توانست در سطح رهبری انقلاب آتی قرار بگیرد. به این دلیل، هم بار رهبری و هم بار حل تکالیف انقلاب آتی به صورت مرکب بر عهدۀ طبقه کارگر قرار می گیرد.

لنین در آوریل 1917 با انتشار تزهای آوریل با بلشویسم قدیم اتمام حجت کرد و برای همیشه موضوع انقلاب دمکراتیک به منظور دیکتاتوری کارگران و دهقانان به تاریخ پیوست و انقلاب سوسیالیستی در دستور کار قرار گرفت. چندان طولی نکشید که صحت نظریۀ لنین با پیروزی انقلاب اکتبر 1917 به اثبات رسید و از آن پس مفهوم انقلاب برای همیشه تغییر کرد و تا اکنون همچنان انقلاب از نقطه نظر مارکسیستی انقلاب سوسیالیستی است. این انقلاب باید با مشخصات ویژۀ خود را نمایان کند.

  • انقلاب در یک دورۀ اعتلای انقلابی که مشخصات خاص خود را دارد شکل می گیرد.

  • انقلاب زمانی معنا پیدا می کند که طبقۀ حاکم کل ابتکار عمل را از دست داده و طبقۀ کارگر دارای هژمونی کافی برای کسب قدرت شده و با وارد شدن در مرکز تحول انقلابی، خرد کردن ماشین دولت سرمایه داری را در دستور خود بگذارد. این مرحله ای است که تودها کارگر دارای آن درجه از آگاهی ضد سرمایه داری شده اند و دیگر تحمل وضع موجود برایشان غیر ممکن می گردد.

  • مرحله فوق نیازمند رهبری انقلابی خواهد بود که در غیر این صورت تمام پتانسیل ضد سرمایه داری مانند بخار معلق در هوا باقی خواهد ماند و در این حالت یا اصلاً ماشین دولتی خرد نمی شود و یا در بهترین حالت حکومت، به معنی دیپلمات هایی که در آن مقطع رژیم سیاسی را شکل داده اند سرنگون می شوند.

  • رهبری انقلابی غیر متشکل معنا و بار کمونیستی ندارد، تشکل رهبری کنندۀ کارگران وارد انقلاب شده حزب پیشتاز انقلابی است که می تواند کارگران پراکنده را به حول برنامۀ سوسیالیستی متحد و به صورت طبقه درآورد. چنان چه کارگران این حزب را به عنوان رهبری جنبش خود پذیرفتند و تحت رهبری آن مرحلۀ تسخیر قدرت را طی کردند، آن گاه این حزب می تواند مدعی شود حزب کمونیست طبقۀ کارگر است، تا قبل از این دوره حزب پیشتاز انقلابی در تلاش برای اثبات این موضوع است اما هنوز حزب کمونیست طبقه کارگر نیست.

  • همانطور که مارکس می گوید، قهر مادی به وسیله قهر مادی سرنگون می شود. بورژوازی تحت هیچ شرایطی به طور داوطلبانه قدرت را واگذار نخواهد کرد و تا آخرین فشنگ خود مقاومت می کند. در نتیجه ماشین دولتی تنها از طریق قهر انقلابی شکسته خواهد شد، و هر راهکار دیگری نظیر راهکارهای پارلمانی و شبیه به آن در شرایط اعتلای انقلابی، انقلاب را از مسیر خود خارح خواهد کرد. از مشخصه های ویژه صحت یک انقلاب با مفهوم مارکسیستی این است که همۀ عوامل حکومت پیشین به چنگ انقلاب خواهند افتاد و فرصتی برای خروج آن ها؛ آن هم با ثروت های کلان خود باقی نخواهد ماند. شبیه به این وضعیت فرار رمانف ها در روسیه بود که با پیغام و تلگراف، لکومتیوران قطار را متوقف کرد و آن ها دستگیر شدند. بر خلاف این در انقلاب 57 ، محمدرضا شاه با هر امکان و ثروتی که می خواست در وقت مناسب و با خیال راحت از کشور خارج شد که این خود از علائم بارز مماشت در بالا بود و نشانگر شکست انقلاب در نطفۀ خود.

  • تمام نکات بالا مشخصات اصلی انقلاب با مفهوم مارکسیستی و با استراتژی سوسیالیستی می باشد. تعاریفی که نتواند در برگیرندۀ این مشخصات باشد اما نام انقلاب بر روی آن گذاشته شود، تنها برای دور زدن همین انقلاب سوسیالیستی است. حزب کمونیسم کارگری از مدت ها پیش تدارک دور زدن این انقلاب را دیده و هر بار آن را کامل تر کرده است. آخرین شاهکارهای نظری این حزب در مورد انقلاب خود را به صورت «انقلاب انسانی» برای استقرار «حکومت انسانی» منعکس کرد. این ها مقدمات سازش در

  • دور بعدی بود و صد البته مبتنی بر این مقدمات؛ هر رویدادی در این اواخر در خاورمیانه و آفریقا و اخیراً اوکراین انقلاب توصیف شد. حزب کمونیسم کارگری در انتظار چنین انقلابی است که نیاز به رهبری خودش هم منتفی شود تا فقط بتواند سهمی از قدرت سیاسی به چنگ آورد و نام آن را تسخیر قدرت بگذارد. نطفۀ این انحراف بزرگ در همان «نظریۀ حزب و قدرت سیاسی» بسته شده بود.

  1. مارس 2014

[email protected]

  1. https://rowzane.com/select-editor/8274-7-taqavee-2.html

  2. حمید تقوایی در برنامۀ «گفتار روز» با موضوع «جنگ جناح ها و جنگ مردم» به تاریخ 13 مرداد 88 به صراحت در مورد موسوی گفته بود: « تا جایی که این ها می آیند و علیه خامنه ای٬ علیه احمدی نژاد٬ یا دادگاه های فرمایشی٬ یا تنفیذ یا تحلیف و غیره صحبت می کنند٬ ما می گوییم دارید همراه ما مردم حرکت می کنید».

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران