بحران مائوئیزم در چین – بخش اوّل

میلیتانت: مقالۀ زیر نخست در نشریۀ «کندوکاو» منتشر شد (آغاز کار این نشریه به آذرماه ۱۳۵۳ باز می گردد) و اکنون، به دنبال بحث هایی که پیرامون مائوئیسم درگرفته است، برای اولین بار در نشریۀ میلیتانت مورد بازانتشار قرار می گیرد.

بخش اوّل

میلیتانت شمارۀ ۵۱

***

بحران مائوئیزم در چین

در چند ماه گذشته، چین شاهد مهم ترین رویدادهای سیاسی خود پس از انقلاب فرهنگی ۶۶-۶۸ بوده است. مرگ مائو تسه دون، رهبر انقلاب چین که در طی سال های پیش و پس از انقلاب نقشی کلیدی در صحنۀ سیاسی این کشور ایفا کرده است، بی گمان واقعۀ بزرگی در تاریخ انقلاب چین به شمار می آید. هنوز چند هفته ای بیش از مراسم سوگواری او نگذشته بود که خبر دستگیری “باند چهار نفرۀ شانگهای”- چیانگ چینگ، همسر مائو، و سه تن دیگر از رهبران جناح به اصطلاح “رادیکال”- به جرم های گوناگونی نظیر خیانت به کشور، پیروی از راه کاپیتالیستی و تمایل به سازش با “سوسیال امپریالیزم” شوروی، محافل سیاسی بورژوازی غربی و نیروهای مترقی سیاسی را به حیرت واداشت. از این ها گذشته، قراردادهای بزرگ اقتصادی متعددی بین چین و کشورهای سرمایه داری در همین هنگام به امضا رسیده است. سخنگویان و نشریات گرایشات رنگارنگ سیاسی، هرکدام بنا به فهم خود از جریان های حاضر در چین این اتفاقات را تحلیل کرده اند. به طور کلی تصفیۀ رهبران جناح “رادیکال” و از این رو تحکیم موقعیت جناح دیگر، به اصطلاح “میانه رو ها”، با استقبال عمومی بورژوازی بین المللی رو به رو شد؛ زیرا که از نقطه نظر آنان این تغییر توازن قوا در رهبری دولت چین، به اغتشاشات مزمن سال های پس از انقلاب پایان خواهد داد، از تکرار کشمکش های انقلاب فرهنگی جلوگیری خواهد کرد، دوران آرامش و پرثباتی برای چین به بار آورده و راه را برای تجارت چین با غرب هموار خواهد ساخت.

رهبران دولت شوروی پس از ارسال پیام تسلیت به مناسبت مرگ مائو به حزب کمونیست چین همچنان در مورد وقایع اخیر در این کشور سکوت اختیار کرده اند. رهبران شوروی که هم اکنون برای بهبود مناسبات سیاسی خود با دولت یوگسلاوی در تلاش دیپلماتیک به سر می برند، به دقت تحرکات دولت چین را در صحنۀ سیاست بین المللی زیر نظر دارند تا شاید متعاقب سقوط رادیکال ها، دولت چین در لحظه ای مناسب از “خر شیطان” پایین بیاید و روابط تیرۀ سیاسی دو کشور به تدریج سامان یابد. ولی از همه جالب تر، واکنش متضاد گروه های طرفدار اندیشۀ مائو تسه دون به وقایع اخیر است. چندی از آن ها که قبلاً هم نظر خوشی نسبت به سیاست خارجی چین و تحولات داخل حزب کمونیست پس از انقلاب فرهنگی نشان نمی دادند، تصفیۀ رهبران رادیکال ها را نقطۀ عطفی در تاریخ انقلاب چین ارزیابی کردند. مثلاً به زعم دو سازمان فرانسوی GOP (سازمان کمونیستی کارگران و دهقانان چپ) و رولوسیون (Revolution) و سازمان سوئدی گروه کمونیستی (FK)، گرایش به سمت احیای کاپیتالیزم، که ناشی از روی کار آمدن رویزیونیست هاست با خلع ید سیاسی رادیکال ها تسریع شده است. سازمان آلمانی “گروه کمونیستی” حتی قاطعانه تر موضع گرفته است: “جزئیات وقایع هر چه باشد، کودتای راسترو ها حول هوا کو-فنگ (Hua Kuo-Feng) عقبگرد شدیدی است برای انقلاب چین و در نتیجه برای انقلاب جهانی. اهمیت تاریخی این عقبگرد دست کم برابر است با سرنوشت شوم بیستمین کنگرۀ حزب کمونیست شوروی” (نقل از “مبارزات کارگران”، 18 اکتبر 76).

ولیکن آن چه این قبیل گروه های پیرو اندیشۀ مائو مصرانه تأکید می کنند اینست که مائو تسه دون خود هیچ گونه مسئولیتی در روی کار آمدن رویزیونیست ها و “احیای کاپیتالیزم” در چین بر دوش ندارد. گروه های دیگر مائوئیستی که تا به حال سعی در پیروی یا توجیه سیاست های داخلی و خارجی حزب کمونیست چین داشته اند، فعلاً در مخمصۀ دشواری قرار گرفته اند. از طرفی نمی توانند به قدرت رسیدن ناگهانی رویزیونیسم و “احیای سرمایه داری” را در چین اعلام کنند، چرا که تغییر موضع 180 درجۀ یکبارۀ اینان حتی برای صفوف خودشان نیز به این سادگی ها قابل هضم نیست (تا چه برسد برای “خلق ها”) و از طرف دیگر تثبیت قدرت میانهرو ها در رهبری حزب کمونیست، که تا دیروز به عنوان رویزیونیست ها و سردمداران بورژوازی محسوب می شدند، این سؤال را برای گروه های مذکور مطرح می کنند: شاید به راستی چین هم بمانند شوروی دچار سرنوشت شوم احیای سرمایه داری گردیده است؟ هم از اینروست که این دسته از گروه های مائوئیست ترجیح می دهند اجالتاً از اتخاذ موضع در این باره سرباز زنند.

بد نیست این جا نگاهی به نظریات یکی از نشریات مائوئیستی وطنی بکنیم. روزنامۀ آذرخش (شمارۀ سوم- سال اول- مهرماه 1355)، ویژه نامه ای به نقش مائو در طی انقلاب چین اختصاص داده است. در این شماره پس از آن که از نظریات نویسنده دربارۀ نقش خلاق و سازندۀ مائو در مراحل مختلف انقلاب چین باخبر شدیم، در مورد توطئۀ رویزیونیست های شوروی و رشد بورژوازی در داخل حزب می خوانیم: “اوایل سال های 60، رویزیونیسم در اتحاد شوروی چهرۀ واقعی خود را آشکار می ساخت. تأثیر فعالیت مخرب امپریالیست ها و رویزیونیست های کرملین در رهبری حزب کمونیست چین آشکار می گردید. آن ها پایگاه خود را در حزب، در پایگاه و خفاگاه بورژوازی میان حزب جستجو نموده و یافته بودند”. از این پس نمایندگان بورژوازی با دسیسه های گوناگون و ترویج عقاید ضد انقلابی خود به تقویت موقعیت خویش پرداختند. ولی “رفیق مائو تسه دون که پرچم دفاع از مارکسیسم-لنینیسم را در جهان برافراشته بود، به جمع بندی شکست تجربۀ تاریخی پرولتاریای روس پرداخت و اندیشۀ تابناک او سلاح برندۀ تحکیم دیکتاتوری پرولتاریا و مبارزه و طرد بورژوازی در درون حزب گردید”. با وجود این، رویزیونیست ها کماکان به تبلیغ مواضع ارتجاعی خود ادامه دادند تا این که “نمایندگان حزبی بورژوازی (چنان که رسم اپورتونیست ها و رویزیونیست هاست) زیر پرچم اندیشۀ مائو تسه دون غصب رهبری حزب را تدارک می دیدند.” و سرانجام “در برابر این همه تدارک تئوریک-سیاسی و ایدئولوژیک وسیع برای ضد انقلاب بود که اندیشۀ مائو تسه دون، این رودخانۀ سیال خلاقیت و رهبری پرولتری، در قاموس قیام بی نظیر و تاریخی توده ها، در انقلاب عظیم فرهنگی پرولتاریایی برخاست و مشت آهنین دیکتاتوری پرولتاریا را بر فرق بورژوازی و نمایندگان حزبی وی کوبید … شکست تاریخی عظیمی را پس از یورش به دژ دیکتاتوری پرولتاریا بر بورژوازی وارد ساخت و پیروزی دوران سازی را برای پرولتاریا به ارمغان آورد.” البته این پیروزی از نقطه نظر نویسنده تعجبی هم ندارد، چرا که اصولاً اندیشۀ مائو تسه دون کلید مشکل گشاست و هر دردی را علاج می کند: در سرتاسر تاریخ انقلاب، دنباله روان انواع انحرافات راست و چپ، اپورتونیزم، دگماتیزم، فرمالیزم، ایده آلیسم، اسکولاستیزم، رویزیونیزم و غیره به وسیلۀ اندیشۀ مائو تسه دون از پای درآمده اند. تا این جا به نظر می رسد اندیشۀ مائو تسه دون شکست ناپذیر است؛ ولی این تصویر، ناگهان تغییر می کند: “انقلاب فرهنگی اساس ایدئولوژیک، سیاسی، سازمانی ضد انقلاب را در حزب و دولت، در فرهنگ و تولید درهم کوفت. آیا بورژوازی برای همیشه سرکوب گردید؟” جواب آذرخش منفی است، زیرا که “سوسیالیسم یک دوران تاریخی طولانی مملو از مبارزه میان پرولتاریا و بورژوازی است”. یعنی اگرچه کاربرد اندیشۀ مائو تسه دون، بورژوازی را درهم کوفته، ولی هنوز ممکن است بورژوازی پیروز از آب درآید. برای خواننده واضح می شود که هدف نویسنده از این یاوه سرایی ها تنها تبرئه کردن مائو و اندیشۀ مائو تسه دون در شرایط احتمالی “احیای کاپیتالیزم” است. ما فرض می کنیم که هم اکنون پس از تصفیۀ رادیکال ها برای نویسنده، این احتمال به واقعیت تبدیل شده است و او مِن بعد شعار “زنده باد حزب کبیر کمونیست چین” را علم نخواهد کرد، چه در غیر این صورت در واقع شعارش “زنده باد رویزیونزم چین” خواهد گشت. حال آذرخش باید این مطلب را توضیح دهد: جه طور است که اندیشۀ مائو تسه دون، این “تکامل مارکسیسم-لنینیسم در زمینۀ انقلابات آزادیبخش”، این “تکامل ایده های مارکسیسم-لنینیسم در زمینۀ انقلاب، دیکتاتوری پرولتاریا، فرهنگ و ایدئولوژی، اقتصاد و فلسفه”، این “حلال همۀ مشکلات” و بالأخره این “تنها وسیلۀ مبارزه علیه رویزیونیزم و بورژوازی”، نتوانست طی سال های متمادی مبارزه با روند “رویزیونیستی”، سایۀ “بورژوازی” را برای مدتی هم که شده از میدان دور بدارد؟ اگر نتیجۀ سال های سال پراتیک اندیشۀ مائو تسه دون به رهبری خود وی اینست که چند هفته پس از مرگ مائو، ناگاه “رویزیونیست ها” قدرت را غصب کرده، “دیکتاتوری بورژوازی” خود را آغاز نمایند، پس اصلاً چه طور می تواند این اندیشه رهنمون انقلابی خلق ها باشد؟ البته آذرخش در جواب خواهد گفت که “در جامعۀ سوسیالیستی مبارزۀ طبقاتی بین بورژوازی و پرولتاریا کما فی السابق ادامه دارد. بورژوازی همواره در کمین نشسته است تا در فرصتی مناسب توطئه گرایانه به درون حزب رخنه کند و شیادانه قدرت را در رهبری غصب کند. بدین خاطر رهنمون انقلابی اندیشۀ مائو تسه دون در اینست که باید همیشه گوش به زنگ بود، باید دیکتاتوری پرولتاریا را تحکیم کرد و هرچند وقت یک بار آن را بر فرق بورژوازی دسیسه گر کوفت”. لکن آذرخش که اندیشۀ مائو تسه دون را تنها تئوری انقلابی عصر حاضر ارزیابی کرده و آن را تکامل مارکسیسم- لنینیسم و انطباق آن با دنیای امروز می داند، دائماً از جواب به یک سؤال طفره می رود: “اگر دستاوردهای ناشی از اعمال درازمدت دستورالعمل های تنها تئوری انقلابی موجود، همه یک باره با اندکی غفلت و در نتیجۀ توطئه (یا کودتای؟) «بورژوازی» برباد روند، پس اصولاً کاربرد تئوری انقلابی چه ثمری دارد؟”

منطق مواضع گروه هایی که اندیشۀ مائو را تنها تئوری انقلابی می شمارند و معتقدند که علیرغم پراتیک این اندیشه ظرف ده ها سال مبارزه علیه “بورژوازی”، “بورژوازی” می تواند به چنین سهولت بر سر کار آید (و آمده است؟)، به آن جا می رسد که اصولاً تئوری انقلابی بی فایده است و نمی توان از احیای “بورژوازی” جلوگیری کرد. و پس چرا اصولاً برای پیروزی انقلابی که محکوم به شکست است، مبارزه می کنیم؟ روشن است که اِشکال این گونه بررسی های اوضاع چین، که در تحلیل نهایی امکان حفظ پیروزی های انقلاب را نفی می کند، در حقیقت نقطۀ شروع حرکت آن هاست که اصولاً قبل از هر چیز اندیشۀ مائو را انقلابی می نامند، بعد می خواهند با ذهنیات مائو دسیسه های بورژوازی را افشا کنند و دست آخر هم می گویند اندیشۀ مائو انقلابی است به رغم آن چه پیش آید. و هدفشان هم چیزی نیست به جز توجیه کیش شخصیت مائو و توجیه مواضع قبلی و فعلی خودشان. ایدئولوگ های بورژوازی برای آن که نقش استثمار کنندۀ بورژوازی را مخفی نگاه دارند، همواره تضادهای جامعۀ سرمایه داری را به سطح روبنایی و به عوامل ذهنی تقلیل می دهند، این یا آن فرقه را مسئول مشکلات جامعه تشخیص می دهند، این یا آن شخص را گناهکار اعلام می دارند و مداوماً از تحلیل روابط زیربنایی شانه خالی می کنند. تحلیل آذرخش هم مبنی بر تبرئه و مخفی کردن نقش بوروکراسی مائوئیستی از این گونه است با این تفاوت که اولاً متد ایدئولوگ های بورژوازی را به فرط ابتذال می کشاند و مدعی است که با نیرنگ های بورژوازی شیوۀ تولیدی به ناگهان از سوسیالیستی به سرمایه داری بازمی گردد، و ثانیاً برای اثبات این ادعا ناچار به تحریف اصول ابتدایی مارکسیسم می شود و با استفاده از این اصول تحریف شده می خواهد رنگ مارکسیستی هم به اثبات خود بدهد تا اگر کسی پرسید این مزخرفات را چه جور سرهم کرده ای، فوراً بگوید با متد مارکسیسم، و به قیمت ابتذال مارکسیسم، مواضع خود را توجیه کند.

برای مارکسیست ها تحلیل از روابط زیربنایی جامعه تنها با بررسی علمی روابط زیربنایی آن میسر است. قشربندی های سیاسی موجود در یک جامعه الزاماً انعکاسی است از نیروهای اجتماعی درون همان جامعه. بدین دلیل جناح های حزب کمونیست چین می باید نمایندگان نیروهای اجتماعی معینی محسوب شوند که خود زائیدۀ روابط اجتماعی موجود در چین می باشند: یعنی زائیدۀ روابط اجتماعی ای که در طی دوران انقلاب و پس از سقوط حکومت بورژوایی کومینتانگ (در 1949) به خود شکل گرفت. به همین خاطر بررسی ماتریالیستی بحران کنونی چیزی نمی تواند باشد مگر بررسی ریشه های اجتماعی-تاریخی این نیروها و تکاملشان در فراشد انقلاب چین.

*****

1-حزب کمونیست چین و دهقانان

خصوصیات عمدۀ بوروکراسی مائوئیستی و هم چنین اندیشۀ مائو تسه دون در خود فراشد انقلاب چین، از شکست دوم (1925-27) به بعد، شکل گرفت. ما این جا وارد جزئیات این دوره از انقلاب چین نمی شویم و فقط به بیان نقش ویژه ای که حزب کمونیست ابتدا در روستاها و سپس در شهرها ایفا نمود، بسنده می کنیم. سیاست های مهلک حزب کمونیست چین در سال های 1925-27 که مستقیماً از طرف بین الملل سوم به رهبری استالین بر حزب کمونیست تحمیل می شد (ائتلاف طبقاتی با بورژوازی از طریق انحلال حزب کمونیست در حزب بورژوایی کومینتانگ) شکست فاحشی برای پرولتاریا در شهرهای بزرگ صنعتی چین به بار آورد. قتل عام بی رحمانۀ ده ها هزار کمونیست در شانگهای توسط چیان کای چک، ضربه های سختی که سیاست های کودتاگرانۀ حزب کمونیست (باز بنا  به دستورات استالین) در سال های 1927-33 بر پیشگامان پرولتاریا در مراکز شهری وارد آورد، و سردرگمی و رخوتی که خط مشی جنایت کارانۀ حزب کمونیست در صفوف پرولتاریا ایجاد کرد، باعث شد که مبارزات سیاسی کارگران در شهرها موقتاً خاموش گردد. مرکز ثقل مبارزات طبقاتی برای مدتی نسبتاً طولانی در روستاهای پهناور چین دور از مراکز ارتجاع کومینتانگ که در شهرها بود، قرار گرفت. در سرتاسر دورۀ انقلاب دوم چین حزب کمونیست کوچک ترین تلاشی برای بسیج و متشکل کردن دهقانان فقیر، بسط مبارزات طبقاتی در روستاها علیه ملاکان و بورژوازی ده و بالأخره انجام اصلاحات ارضی به عمل نیاورده بود، و از طرفی جنبش خود به خودی دهقانی از ضربات کومینتانگ نیز مصون مانده بود. مائو تسه دون به همراه یارانش با مشاهدۀ جنبش خودبه خودی دهقانی و نیروی عظیمی که این جنبش می توانست برای انقلاب فراهم آورد، برخلاف رهبری رسمی حزب کمونیست چین و نیز برخلاف کمینترن استالینیستی اصلاحات ارضی را از طریق تقسیم اراضی ملاکان میان دهقانان را یکی از تکالیف عمده ارزیابی کرد. در سال 1928 پس از شرکت در مبارزات دهقانی در هونان، مائو تجربۀ خود را در مورد اوضاع روستا ها، آگاهی دهقانان و تشکیلات آن ها چنین توصیف می کند: “شوراها در کلیۀ سطوح ساخته شدند، ولی اغلب فقط اسماً. اغلب توده های کارگری و دهقانی، و حتی اعضای حزب معنی شوراها را درک نمی کنند. در بسیاری جاها، کنگره های نمایندگان کارگران، دهقانان و سربازان وجود ندارند. در سطح روستا و ناحیه، و حتی در سطح منطقه، کمیته های اجرایی شوراها به نحوی توسط توده ها انتخاب می شوند. ولی میتینگ های توده ای به صورت بدی تشکیل می گردند، یعنی، هیچ بحث واقعی و هیچ تربیت سیاسی در آن ها صورت نمی گیرد، روشنفکران و فرصت طلبان به آسانی در آن ها غالب می شوند. آن ها ]توده ها[ نمی توانند بفهمند یک شورا چیست، ]نمی توانند بفهمند[ که کنگرۀ نمایندگان کارگران، دهقانان، و سربازان عالی ترین مرجع است و این که کمیتۀ اجرائیه تنها یک ارگان تشکیلاتی برای آن هنگامی است که کنگرۀ نمایندگان در مجلس نیست. در نواحی مرزی این بزرگ ترین اشتباه بر سر تشکیلات سیاسی است. در جاهای دیگر کنگره های نمایندگان وجود دارد، ولی آن ها فقط به مثابۀ ارگان های موقتی برای انتخاب کمیته های اجرائیه در نظر گرفته می شوند؛ کمیته هایی که پس از انتخابات قدرت را متمرکز می کنند و دیگر صحبتی از کنگره ها نمی کنند. تشکیلات واقعی شورا وجود دارد، ولی به ندرت. دلیلش اینست که آموزش و تبلیغات ما در مورد شورا به عنوان یک سیستم جدید سیاسی ناکافی است. عادات بد دیکتاتورمآبانه و آمرانه، که از دوران فئودالیستی به جامانده، هنوز در آگاهی توده ها و حتی در آگاهی اعضای معمولی حزب ریشه دارد و نمی توان آن را به یک باره از ریشه کنند … آن چه توده های مردم به طور کلی از «دولت کارگران، دهقانان و سربازان» می فهمند، همین کمیتۀ اجرائیه است، زیرا آن ها هنوز به قدرت شوراها پی نبرده اند و تصور می کنند که فقط کمیتۀ اجرائیه است که دارای قدرت واقعی است … از این پس حزب باید وظیفۀ خود را در رهبری ارگان های دولتی انجام دهد، سیاست ها و اقدامات متخذه را از طرف حزب به استثنای کار تبلیغاتی باید به وسیلۀ ارگان های دولتی به موقع اجرا گذاشته شوند.” (منتخب آثار جلد اول، تأکید از ماست).

مائو از تجربۀ شخصی خویش مشکلاتی را مشاهده می کرد که در راه ساختن شوراها در میان دهقانان، در محیط عقب افتادگی روستایی و با سطح آگاهی ناچیز دهقانی وجود داشت. خصلت غیراشتراکی شیوۀ تولید در روستاها و گرایش های خرده بورژوایی و فردگرایانه ای که از آن منتج می شد، موجب آن بود که دهقانان فقط در سطح محلی قادر به سازماندهی خود باشند. وظیفۀ تمرکز مبارزه در سطح منطقه یعنی تشکیل شوراها می باید به دست حزب کمونیست و ارتش سرخ اجرا می گشت. ولی دو نکتۀ بسیار مهم دیگر از نقل قول بالا هویدا است. اول آن که هنوز تجربۀ انقلاب اکتبر در افکار مائو زنده بود و لذا به خوبی می دانست که شوراها عالی ترین مرجع قدرت توده ها می باشند و متعلق به خود آن ها. اما در عین حال مائو نقش سازماندهی شوراها، چه کارگری و چه دهقانی، را به عنوان وظیفۀ حزب می دید. این فهمی کاملاً نادرست بود. در روسیه چه در 1905 و چه در 1917 شوراها به وسیلۀ خود توده های کارگران به وجود آمدند، ارگان های تشکیلاتی شوراها کاملاً مستقل از احزاب بلشویک، منشویک، سوسیال رولوسیونر و غیره بودند. شوراها که در واقع هم نقش تصمیم گیری و هم نقش اجرای مهم ترین برنامه های سیاسی و اقتصادی را به عهده دارند در مراحل پیش از پیروزی انقلاب نطفه های دولت کارگری آینده را تشکیل داده، وسیلۀ مبارزات طبقاتی کارگران، سربازان و دهقانان فقیر علیه بورژوازی و سایر نیروهای ارتجاعی می باشند. پس از پیروزی انقلاب شوراها ماشین قهر طبقۀ کارگر و سایر زحمتکشان علیه بورژوازی را تشکیل می دهند. به عبارتی دیگر دیکتاتوری پرولتاریا بر بورژوازی از طریق قدرت شوراها به عنوان ارگان های نمایندگان کارگران، سربازان و دهقانان فقیر صورت می یابد. این نقش حیاتی شوراها به وسیلۀ لنین در “دولت و انقلاب” به تفضیل تشریح شد و در زمان حیات لنین شوراها در شوروی، در حالی که تشکیلاتشان از حزب بلشویک مستقل بود، عامل دیکتاتوری طبقۀ کارگر و توده های زحمتکش بر بورژوازی بودند. وظیفۀ حزب طبقۀ کارگر، تبلیغ و آژیتاسیون حول برنامۀ حزب در شوراهای کارگری (و غیره) است. در کنگره های سراسری شوراها، نمایندگان انتخابی صفوف مختلف کارگران، سربازان و دهقانان فقیر، که به وسیلۀ این توده ها قابل عزل و تعویض اند، بر اساس رأی گیری به روی برنامه های مختلف، برنامۀ واحدی را برای اجرا اتخاذ می کنند. ولی از آن جا که حزب سازمان انقلابیون حرفه ای است، و نه سازمان تمام توده ها، استقلال کامل تشکیلاتی شوراهای توده ای از ارگان های حزب بسیار حیاتی است. زیرا هرگاه ارگان های حزب در تشکیلات شوراها جذب گردند، خطر آن می رود که قدرت تصمیم گیری و اجرایی در دست حزب، یعنی در دست بخش کوچکی از طبقۀ کارگر تمرکز یابد و در شرایط ویژۀ فروکش مبارزات کارگری، عقب افتادگی اوضاع اجتماعی و کمبود مایحتاج زندگی، گرایشات بوروکراتیک شدت گیرند. در اوضاع مشخص چین باید از بین رفتن پیشگامان پرولتارایی، محیط عقب افتادۀ روستایی و آگاهی نازل دهقانان را نیز بر این شرایط ویژه اضافه کنیم. جذب ارگان های حزبی در شوراهای دهقانی و تشدید گرایشات بوروکراتیک در حوزۀ عمل حزب کمونیست را از زبان خود مائو پس از 6 سال فعالیت در روستاها بشنویم:

“دموکراسی شوراها تکامل یافته است، لکن باید متذکر شد ]دموکراسی[ در خیلی جاها هنوز بسیار ناکافی است. مبارزه علیه بوروکراتیزم قاطعانه صورت پذیرد و زباله میان شوراها و توده ها باید دور ریخته شود. این زباله، بوروکراتیزم و فرمانروایی است. آن هایی که برای شوراها کار می کنند، می باید وظایف شوراها را بر پایۀ بسیج و قانع کردن مردم انجام دهند. آن ها نمی باید از متدهای زور و فرمانروایی استفاده کنند. آن ها باید به تقاضاها و پیشنهادهای مردم توجه کرده و نباید این تقاضاها و پیشنهادها را از نظر دور بدارند.”

برخلاف نقل قول قبلی، این جا دیگر مائو تأکید نمی کند که شوراها بالاترین مرجع بیان کنندۀ خواسته های توده ها هستند، بلکه این بار شوراها را به مثابۀ پیشقراول توده ها می شمرد. در واقع شوراها به وسیلۀ خود حزب اداره می شدند و از این رو سازمان های پیشگام توده ها بودند و نه سازمان های خود توده ها. از طرف دیگر همان طور که انتظار داشتیم، گرایش های بوروکراتیک هم رشد فراوان کرده اند و مائو هشدار می دهد که نقش پیشگام متشکل در شوراها باید به نحو غیر بوروکراتیک انجام پذیرد. البته همچنان که گفته شد به خاطر شرایط روستایی و فقدان موقتی جنبش کارگری، مائو می باید از تشکیلات حزبی برای متمرکز کردن تشکیلات محلی دهقانان استفاده می کرد. به عبارت دیگر مائو مجبور بود موقتاً حزب کمونیست را “جانشین” طبقۀ کارگر برای رهبری کردن جنبش دهقانی کند. لکن مسأله به این جا ختم نمی شود. این ضرورت موقتی موجب دو انحراف اساسی در خط مشی مائو شد: اولاً فهم مائو از نقش شوراها تغییر کرد. دیگر از نظر مائو شوراها به عنوان سازمان خود توده ها به شمار نمی رفتند و در واقع به حکم سازمان پیشگام توده ها بوده و تفاوت چندانی با ارگان های حزبی نداشتند. همان طور که خواهیم دید این فهم جدید مائو از سیستم شوراها در مورد شوراهای کارگری به طرز بارزتری خود را نشان می دهد. ثانیاً، این پروسۀ جانشین کردن حزب کمونیست برای طبقۀ کارگر تحت اوضاع عقب افتادۀ روستاها، بدون آگاهی از خطرات آن و بدون سعی برای برطرف کردن آن صورت یافت. اگرچه جنبش کارگری پس از شکست فجیع خود برای مدت ها در رخوت بود، ولی در سال 1933 (مدتی قبل از تهاجم کومینتانگ به روستاها و راهپیمایی طولانی به شمال)، مبارزات کارگری دوباره در شهرها آغاز گشت. لکن مائو هیچ گونه تلاشی برای متشکل کردن این مبارزات و هماهنگ کردن آن ها با جنبش دهقانی نکرد. پس از راهپیمایی طولانی به شمال نیز بارها حزب کمونیست فرصت داشت تا در مبارزات کارگران در شهرها شرکت کرده، آن ها را رهبری داده و با مبارزات دهقانان متحد کند (به ویژه در سال های 1946-47 که شکست ژاپن و برخاستن جنبش کارگری فرصتی مناسب برای بسط مبارزات دهقانی از طریق گسترش اصلاحات ارضی بود و هماهنگی ایده آلی بین مبارزات کارگران و دهقانان برای سرنگونی دولت کومینتانگ به وجود می آورد). بی میلی حزب کمونیست برای شرکت در مبارزات کارگری البته بی دلیل نیست. از آن جا که حزب کمونیست شوراهای دهقانی را تحت کنترل خودشان، به صورت تنها قدرت موجود در روستاهای مربوطه عمل می کرد، تنها نیرویی بود که می توانست از طریق سازماندهی مبارزات دهقانان، تقسیم اراضی ملاکان بین دهقانان فقیر و تعیین نرخ مالیات و اجاره، قدرت خود را در بین کلیۀ اقشار روستایی اعمال کند. ارگان های مختلف حزبی در واقع نقش یک دولت بوروکراتیک را در روستاها بازی می کردند که تصمیمات مختلف را اتخاذ و اجرا می کرد. خودکفایتی این دولت بوروکراتیک و امتیازات اجتماعی و سیاسی ای که بوروکراسی حزبی در ارگان های دولتی دارا بود سبب می شود که اصولاً رهبری حزب از ضرورت عینی مداخله در مبارزات و سازماندهی کارگران روگردان باشد. فروکش موج مبارزات کارگری در شهرها از شکست انقلاب دوم به بعد خود عامل دیگری برای آن بود که حزب، پتانسیل انقلابی طبقۀ کارگر و اهمیت شرکت آن در فراشد انقلاب به کلی صرف نظر کند.

تجربۀ مائو در روستاها نتایج متضادی در برداشت. از یک طرف مائو به اهمیت ویژۀ تکلیف اصلاحات ارضی در انقلاب چین پی برد و با متشکل کردن مبارزات دهقانی توانست تداوم مبارزات طبقاتی را که در شهرها موقتاً پاره گشته بود در روستاها ملحوظ دارد و مبارزه را همچنان ادامه دهد. لکن از طرف دیگر مائو برنامه و کارکرد حزب کمونیست را تسلیم عقب ماندگی شرایط روستایی چین کرد، به طوری که سال ها فعالیت در میان دهقانان تأثیراتی منفی بر اندیشۀ مائو و برنامۀ حزب کمونیست گذاشت که با احساس رضایت، مورد قبول بوروکراسی حزبی قرار گرفت.

مائو، صرف نظر از تجارب شخصی و نتایجی که این تجارب حاصل می کرد، اساساً تحت تأثیر عامل دیگری نیز قرار داشت. اگرچه مائو به برخی از انحرافات کمینترن که سبب شکست انقلاب دوم چین شد واقف بود، ولی هرگز نتوانست قاطعانه از کل انحرافات استالینیستی کمینترن ببرد. یکی از این انحرافات که در مائو باقی ماند و در عملکرد حزب نقش مهمی داشت، همانا درک مائو از یک حزب انقلابی بود. از نظر مائو اگرچه می توان از داخل و یا خارج حزب حتی به رهبری حزب هم انتقاد کرد، ولی هرگز نباید این رهبری مورد سؤال واقع شود. مثلاً یکی از معیارهایی که انتقادات درست را از غلط و انتقادات خوب را از بد تمیز می دهد، اینست که این انتقادات “باید رهبری حزب کمونیست را تقویت کند و نه این که آن را نفی یا تضعیف گرداند” (ص. 119، چهار رسالۀ فلسفی: در مورد راه حل صحیح تضادها)

مقصود مائو اینست که هر انتقادی رواست مگر آن که بخواهد موقعیت رهبری حزب کمونیست را به مخاطره اندازد. این دقیقاً فهم استالینیستی از یک حزب کمونیست است. برای بلشویک ها، لنین و یارانش، جناح رهبری حزب کمونیست می باید پس از یک بحث دموکراتیک که با شرکت کلیۀ اعضای حزب و بر مبنای برنامه های جناح های مختلف حزب در کنگره های حزبی صورت می گرفت با رأی اعضای حزب برای دوره ای که تا کنگرۀ بعدی ادامه داشت، انتخاب می شد. در فاصلۀ بین دو کنگره اگرچه اقلیت می بایست خط مشی حزب (یعنی برنامۀ اکثریت) را به مرحلۀ اجرا درآورد، ولی در داخل حزب دارای حق هرگونه انتقاد از اکثریت، از جمله حق تشکیل جناح، می بود. معنی تشکیل جناح از طرف اقلیت اینست که جناح اقلیت خواستار تغییر مشی حزب یعنی بر کنار رفتن جناح اکثریت، و در دست گرفتن رهبری به وسیلۀ جناح اقلیت است. در حزب بلشویک، حق برکنار کردن رهبری حزب (جناح اکثریت) از جانب جناح اقلیت موجود بود و به این دلیل جناح های مختلف حزبی از حقوق مساوی برخوردار بودند. ولی پس از فوت لنین با رشد بوروکراسی استالینیستی در داخل حزب بلشویک، حق تشکیل جناح به کلی به وسیلۀ استالین منع شد: دموکراسی بلشویکی به بوروکراسی استالینیستی بدل گشت. مائو این فرم حزب استالینیستی را عیناً برگزید. در عین حال شرایط ویژه ای که قبلاً از آن نام بردیم و وجود گرایش های بوروکراتیک، به اتخاذ این چنین فرم تشکیلاتی حزبی قوت می داد. بنابراین در “مناطق آزاد شده” نه تنها شوراهای نمایندگان انتخابی دهقانان تحت کنترل حزب و در نتیجه بوروکراتیک بودند، بلکه خود حزب کمونیست هم که قدرت تام دولتی را در دست داشت، به شدت بوروکراتیک بود.

صرف نظر از فقدان دموکراسی، بوروکراسی حزب کمونیست ویژگی های دیگری نیز داشت که نتیجۀ برنامه های حزب در محیط عقب مانده و خرده بورژوایی روستاها بود، به عبارت دیگر نتیجۀ سیاست های مانور طبقاتی جز بهخصوص در دورۀ جبهۀ واحد ضد امپریالیستی 1937 تا 1941. اشغال چین از سوی امپریالیزم ژاپن، بوروکراسی شوروی را از خطر تجاوز ژاپن به شوروی به وحشت انداخت. بنا به دستورات فوری استالین، حزب کمونیست می باید به هر قیمت که شده با چیانکایچک علیه ژاپن وارد جبهۀ ائتلافی نوینی شود. در دوران اشغال ژاپن در واقع چین میان کومینتانگ، ژاپن و حزب کمونیست به سه قسمت تقسیم شده بود. تحت فشارهای استالین حزب کمونیست می باید برای رضایت چیانکایچک و حفظ جبهۀ ائتلافی، از اصلاحات ارضی در “مناطق آزاد شده” که تحت ادارۀ جنوب قرار داشت، صرف نظر کند تا حتی پشتیبانی بورژوازی ده و “فئودال های مترقی” نیز جلب گردد.

به دنبال این فشارها، سیاست اصلاحات ارضی حزب کمونیست تعدیل یافت: از تقسیم اراضی بورژوازی و “فئودال های مترقی” جلوگیری شد و در مواردی نیز زمین هایی که قبلاً تقسیم گشته بود، دوباره به مالکان قبلی بازداده شد. بگذریم از این که این گونه سیاست ها تا چه اندازه باعث ناامیدی و سرشکستگی دهقانان فقیر گشت و یا تا چه اندازه مانع بالا رفتن آگاهی سیاسی آن ها در مبارزه علیه بورژوازی و اقشار دیگر ارتجاعی، و در نتیجه تجکیم بوروکراسی حزبی شد. وخیم ترین برآیند مانورهای مذکور اثراتش در صفوف خود حزب بود. ملاکان و عناصر بورژوازی که به وسیلۀ خط مشی جدید حزب نیرویی می افتند، به سهولت به داخل حزب رخنه می کردند و صاحب مقام های مهم اداری و نفوذ فراوان در امور حکومتی می شدند. این اوضاع و احوال قریب به ده سال از 1937 تا 1947 ادامه داشت. هینتن (Hinton) می نویسد که در سال 1947 در ناحیۀ لوچنگ (Lucheng) و شانسی (Shansi) چهل درصد اعضای حزب از خاندان های ملاک یا دهقانان مرفه تشکیل شده بودند. جالب این جاست که وقتی حزب در اواخر سال 1947، تحت فشار مبارزاتی دهقانان فقیر و جهت بسیج توده ای علیه چیانکایچک آشتی ناپذیر، بار دیگر برنامۀ اصلاحات ارضی رادیکالی در پیش گرفت، با مشکلات غریبی از جانب عناصر بورژوا و ملاک مواجه گشت. در دسامبر 1947 مائو می نویسد که رشد بی اندازۀ حزب از “چند ده هزار تا 27 میلیون نفر” به “بسیاری از ملاکان و دهقانان مرفه … امکان داده که به حزب ما رخنه کنند” (منتخب آثار، جلد 4، صص. 165-166 انگلیسی) و یا دقیق تر “در نواحی روستایی آن ها تعدادی از تشکیلات مردم، حکومت و حزب را کنترل می کنند، ظالمانه از قدرت آن ها سوء استفاده می کنند، بر مردم حکمفرمایی می کنند، سیاست های حزب را تحریف می کنند و بدین ترتیب این تشکیلات را از توده ها جدا کرده ]و[ از این که اصلاحات ارضی کامل باشد، جلوگیری می کنند. این اوضاع وخیم ما را موظف می دارد که صفوف حزب خود را آموزش داده و ازنو سازمان دهیم” (منتخب آثار، جلد 4، ص. 166).

همان طور که می بینیم با تعدیل برنامۀ اصلاحات ارضی حزب خطر آن می رفت که عناصر بورژوا و “فئودال” نه تنها در داخل حزب رخنه کنند، بلکه حتی در رهبری واحدهای مختلف حزبی جای گیرند، با استفاده از اختیارات خود دستورات رهبری حزب را بنا به میل و منافع شخصی انجام دهند و یا اصولاً از اجرای آن ها سرباز زنند. این اوضاع و احوال ناهنجاری های فراوانی در امور حکومتی ایجاد می کرد که می توانست رفته رفته یا بهناگاه تعادل موجود در دولت را متزلزل کند و حتی موقعیت بوروکراسی در رهبری حزب را به خطر اندازد. از این جهت هرچند وقت یک بار رهبری مائو دست به “کمپین های اصلاحی” می زد تا ظاهراً حزب را از نفوذ این عناصر پاک سازد (مثل جنبش اصلاحی سال های 41-42 و 47-48). البته این کمیپن ها با وجود این که اغلب با تکیه به دهقانان فقیر صورت می یافتند، ولی در تحلیل نهایی از طرف رهبری حزب هدایت می شدند و دهقانان فقیر نقش مستقل یا دموکراتیکی در آن ها بازی نمی کردند. هدفشان هم در واقع تصفیۀ عناصر ارتجاعی “غیر قابل اصلاح” و تعلیم فرهنگی عناصر بورژوا، ملاک، یا خرده بورژوازی “قابل اصلاح” بود. عناصری که بنا به سابقۀ قبلی و کارکرد فعلی “قابل اصلاح” تشخیص داده می شدند، پس از دیدن یک سری تعلیمات فرهنگی، نظیر شناخت اصل قبول دیکتاتوری پرولتاریا (یعنی رهبری حزب) و وظیفۀ انجام برنامه های حزبی، دوباره وارد حزب شده و چه بسا مقام های پیشین را بار دیگر اتخاذ می کردند. در هر حال حزب هیچ گاه کاملاً از وجود گرایش های بورژوایی، خرده بورژوایی و بوروکراتیک در کانال های میانی خود شسته نمی شد. همواره سعی در ایجاد تعادلی میان گرایش های مستقل بوروکراتیک در ارگان های حکومتی تحمل می شد، مگر در زمانی که اختیار و قدرت این گرایش ها می توانست موقعیت بوروکراسی مرکزی در رهبری حزب را تحت الشعاع قرار دهد. در چنین موقعیتی رهبری مجبور به تثبیت خود می گشت. بنابراین “کمپین های اصلاحی” روشی بودند که بر ناهنجاری های حاصله از عملکرد حزب کنترل می نهادند. از طرف دیگر “کمپین های اصلاحی” از آن جا که به شکل بوروکراتیک و بنا به دستورات رهبری حزب صورت می گرفتند، فرصت مناسبی برای رهبری مائو بودند تا با استفاده از اتهام های گوناگون و دلایل رنگارنگ، بوروکراتیک وار جناح های مخالف خود در رهبری حزب را نیز تصفیه کند و در نتیجۀ قلع و قمع جناح های مخالف چپ و راست، قدرت بوروکراتیک خود را در رهبری حزب استحکام بخشد. برای مثال در جنبش اصلاحی سال های 41-42، ونگ مینگ (Wang Ming) و تنی دیگر از رهبران حزب، که جناح استالینیستی حزب را تشکیل داده و خواستار اجرای مو به موی دستورات کمینترن بودند، به کلی از قدرت خود ساقط شدند و بدین ترتیب تا قبل از پیروزی انقلاب، رهبری مائو قدرت بوروکراتیک خود را در حزب تثبیت کرد.

2– بوروکراسی حزبی در ینان

تصویری را که در بخش قبلی در مورد رشد بوروکراسی در “مناطق آزاد شده” و دلایل آن ارائه نمودیم، می توان به خوبی در نواحی شن کان نینگ واقع در اطراف ینان مشاهده کرد:

“از 1937 تا 1941 حکومت چنان به سرعت تکامل یافت که حتی بوروکراسی هم بیش از حد معمول انعطاف پذیر بود، از بسیج عمومی در فعالیت برای تولید، در انتخابات، در اخذ مالیات، و غیره کماکان استفاده می شد، کمبود کارشناس، شیوه های ابتدایی ارتباطات، فقدان شیوه هایی که زمان صحتشان را به اثبات رسانیده بود، و کمبود مایحتاج زندگی انتظام امور اداری را مشکل می ساخت، و بالأخره، سابقۀ فعالیت مستقیم ]توده ها[ و ]وجود[ استقلال محلی علیه کنترل مطلق بوروکراتیک مقابله می کرد. با وجود این، مهم ترین چیزی که از 1927 تا 1941 تکامل یافت، قدرت رشد یابنده و استقلال بوروکراسی و تمرکز امور اداری در دست آن بود”.

” در دسامبر 1941، بوروکراسی به اوج تکامل خود رسید. سرزمین تحت کنترل کمونیست ها در آن موقع 29 ناحیه با جمعیتی حدود 1،400،000 نفر را تشکیل می داد. در این هنگام حدود 7،900 مأمور حکومتی حقوق بگیر تمام وقت وجود داشتند که بیش از 1000 نفرشان در سطح ناحیه ای، 4،021 نفر در سطح مناطق و نواحی فرعی، و بقیه در حکومت های شهری خدمت می کردند” (همان کتاب، ص 152)؛ “در 1937 و 1938، حکومت ]ینان[، به جز تأمین مایحتاج روزانه، حقوق کلانی به مبلغ 5 دلار در ماه به سران ادارت ناحیه ای و حقوقی به مبلغ 2 دلار و نیم به دادرسان منطقه ای می پرداخت.” (همان کتاب، ص. 154)

نخستین مطلبی که از تصویر بالا جلب نظر می کند، رشد بوروکراسی و به دست آوردن امتیازات مادی به وسیلۀ آن در کنترل امور حکومتی و در شرایط عقب ماندگی شدید اقتصادی و سیاسی روستاهاست. در طی سال های سال فعالیت حزب در میان دهقانان و در مناطق عقب افتاده، دور از شهرها، بوروکراسی کم کم به خود شکل گرفت. این بوروکراسی که قدرت حکومتی را در دست داشت، صاحب منافع اجتماعی مختص به خود بود و برای حفظ امتیازات اجتماعی اش به ناچار سیاست های محافظه کارانه ای در پیش می گرفت. سازش و همزیستی مسالمت آمیز با بورژوازی “ملی” در روستاها و سیاست های مانور طبقاتی قبل از شروع جنگ داخلی با چیانکایچک (1947)، عدم تمایل به مداخله در مبارزات کارگران و سازماندهی آنان همگی تبلور این محافظه کاری بوروکراسی حزب بود. ولیکن از خصوصیات برجسته و تاریخی بوروکراسی مائوئیستی است: بسیج توده ها برای انجام امور حکومتی، برای اعمال برنامه های حزبی نظیر اصلاحات ارضی و برای دفاع و مبارزه علیه ژاپن و کومینتانگ احتیاج به بسیج عمومی توده ها و تکیه به مبارزات آن ها داشت. از سوی دیگر، مانورها و سازش های طبقاتی حزب کمونیست (که قبلاً از آن صحبت شد) می توانست باعث رخنه و تقویت عناصر بورژوازی و خرده بورژوازی در حزب (و این طریق در حکومت) شده، منجر به شکل گرفتن یک قشر میانی بین رهبری حزب و توده ها شود. شکل گیری این قشر میانی، که به قول مائو توأم بود با سرپیچی آن ها از انجام دستورات رهبری حزب، ناهنجاری ها و نابسامانی هایی ناشی از مانورهای مزبور را تشدید می کرد و امکان می داد که در لحظه ای حساس رابطۀ میان رهبری حزب و توده ها قطع شود، و در نتیجه، اجرای سیاست های حزبی که بر رشد قدرت بورژوازی کنترل می نهاد، متوقف گردد، تعادل طبقاتی که به وسیلۀ حزب حفظ می شد، از میان برود و سرانجام بورژوازی در حکومت صاحب قدرت شده، حزب کمونیست منحل شود. برای جلوگیری از این خطرات بود که رهبری حزب می باید دائماً با استفاده از برنامه های تعلیمی، آموزش کادرها، “کمپین های اصلاحی” و به طور کلی درگیری توده ها در امور حکومتی، رابطۀ مستقیم و نزدیکی با توده ها حفظ کرده، مستقیماً به مبارزات آن ها علیه تحکیم این قشر میانی متوسل شود. خطر به قدرت رسیدن خرده بورژوازی و بورژوازی در حزب، که به خاطر خط مشی حزب به طور عینی وجود داشت، آن چنان فکر و ذهن مائو را در سال های انقلاب اشغال کرده بود و آن چنان تأثری در اندیشۀ او داشت که حتی زمانی که با پیروزی انقلاب طبقۀ بورژوازی داغان شد، هنوز مائو سایۀ بورژوازی را در خارج و در داخل حزب در کمین غصب قدرت در حزب می دید و آن هنگام که مدت ها پس از انقلاب قشر نوینی از تکنوکرات ها و بوروکرات های صنعتی به خود شکل گرفت، و نمایندگانی در حزب یافت، مائو این قشر را پیکر بورژوازی ای انگاشت که کما فی السابق در کمین قدرت نشسته بود و سایه اش آن قدر در افکار او زنده بود.

3- حزب کمونیست چین و طبقۀ کارگر

در بخش های پیشین نقش حزب کمونیست در روستاها و تکامل بوروکراسی را که قسمتی از آن محصول اجتناب ناپذیر شرایط عینی و خصلت خرده بورژوایی اقشار دهقانی و قسمت دیگر محصول انحرافات رهبری حزب کمونیست بود، مورد مطالعه قرار دادیم. ولی نباید بوروکراتیزه شدن انقلاب چین را فرآوردۀ اجتناب ناپذیر بوروکراتیک بودن ارگان های حکومتی در روستاها، یا بوروکراتیک بودن حزب و یا دهقانی بودن ارتش سرخ بیانگاریم. عامل تعیین کننده در بوروکراتیزه شده یا نشدن انقلاب همانا چگونگی شرکت و نقش طبقۀ کارگر در مراحل نهایی انقلاب و در مرحلۀ بعد از تسخیر قدرت بود. طبقۀ کارگر، که برخلاف اقشار دهقانی قادر به خودسازماندهی در شوراهای دموکراتیک کارگری و متمرکز کردن نیروی مبارزاتی و سیاسی خود و سایر اقشار ستمدیده علیه طبقۀ بورژوا و اقشار بوروکراتیک بود، می توانست با به دست گرفتن قدرت از طریق شوراهای سراسری کارگری و دموکراتیزه کردن ارگان های دولتی از بوروکراتیزه شدن انقلاب در آخرین نبردهای ضدّ بورژوازی پیش گیری کند. لکن سیاست های حزب کمونیست مانع وقوع چنین راهی واقع گشت. سال های 46-47 دورۀ برخاست جنبش کارگری در شهرها بود، حزب کمونیست که تحت فشارهای دیپلماتیک شوروی و امریکا در گرماگرم مذاکرات با چیانکایچک برای تشکیل حکومت ائتلافی بود، مصرانه انجام اصلاحات ارضی و بسیج مبارزات توده ای را علیه کومینتانگ به تعویق انداخت. این سیاست محافظه کارانه باعث شد فرصت طلبی برای هماهنگ کردن مبارزات دهقانی و کارگری هدر رود. دو سال جنگ داخلی میان ارتش سرخ و کومینتانگ که پس از شکست پروژۀ تشکیل حکومت ائتلافی آغاز شد، ضربات سختی بر جنبش کارگری در شهرها وارد آورد؛ به طوری که هنگام پیروزی نهایی بر کومینتانگ طبقۀ کارگر هیچ مبارزه و حرکت محسوسی از خود نشان نداد. حزب کمونیست شهرها را از طریق دهات محاصره کرده بود و برای پیروزی نهایی بر چیانکایچک احتیاج به حمایت کارگران شهری داشت. کار سیاسی میان کارگران آغاز شد و پشتیبانی طبقۀ کارگر از ارتش سرخ به دست آمد. تعداد زیادی از کارگران به عضویت حزب درآمدند، ولی هیچ گونه تلاشی برای خودسازماندهی طبقۀ کارگر و تشکیل شوراها به عمل نیامد. رهبری محافظه کار حزب، کارگران را نیز به چشم دهقانان می نگریست. در روستاها ناتوانی دهقانان در خودسازماندهی، حزب را برآن داشت که به مثابۀ جانشین پرولتاریا، دهقانان را متشکل کند. در شهرها کارگران شوراهای خود را نداشتند. عدم شرکت قاطع و مستقل طبقۀ کارگر در مرحلۀ تسخیر قدرت، که منتج از ناموزونی انکشاف تاریخی مبارزات دهقانان و کارگران بود، باعث تشدید نقش “جانشینی” حزب، این بار در تشکل پرولتاریا، گشت. استراتژی حزب در سازماندهی دهقانان، برای سازماندی پرولتاریا نیز به کار گرفته شد. فهم مائو از شوراهای دهقانی، که در مناطق عقب ماندۀ روستایی تکوین یافت، به عنوان سازمان های پیشگام توده ها و تحت کنترل و ادارۀ حزب به شوراهای کارگری نیز تعمیم داده شد. با این اختلاف که چون از نظر مائو حزب سازمان پیشگام پرولتاریا بود، از این رو اصولاً دیگر احتیاجی به شوراهای کارگری وجود نداشت: می باید که پیشگامان طبقۀ کارگر در حزب و توده های پرولتر در اتحادیه های تحت کنترل حزب متشکل شوند. بوروکراتیزه شدن انقلاب چنین هم از همین منتج شد: قدرت دولتی به جای این که در دست شوراهای نمایندگان انتخابی توده های کارگر قرار گیرد (چنان که در روسیه قرار گرفت) در دست حزب کمونیست که خود به شدت بوروکرایتک بود تمرکز یافت.

سیاست های محافظه کارانۀ حزب پس از تسخیر قدرت نیز همچنان به تحکیم بوروکراسی کمک می کرد. حزب کمونیست که بعد از متلاشی کردن دولت بورژوایی کومینتانگ در صدد ساختن جامعۀ دموکراتیک نوین و حفظ ائتلاف طبقاتی با بورژوازی “ملی” بود، از ملی کردن صنایع بورژوازی “ملی” خودداری کرد، به گسترش صنایع خصوصی کمک کرد، در موارد متعددی کارگران را از مبارزه علیه بورژوازی “ملی” برای کسب منافع اقتصادی یا آرمان های سیاسی خود بازداشت. بدین ترتیب قدرت بورژوازی نه تنها از لحاظ اقتصادی، بلکه از لحاظ سیاسی هم افزایش یافت. حتی پس از جنگ کره که صنایع خصوصی ملی شد، حزب کمونیست سرمایه داران “ملی” را همچنان در مدیریت این واحد های بزرگ اقتصادی باقی گذاشت. در این مورد مائو می گوید: “در عین این که اعضای بورژوازی در واحد های مشترک خصوصی- دولتی مسئولان تشکیلاتی شده اند و از استثمارکنندگان دارند به مردم کارکن که با کار خود امرار معاش می کنند، تبدیل می شوند، با این وجود هنوز نرخ بهرۀ ثابتی در قبال سهم سرمایۀ خود در این واحدهای مشترک دریافت می دارند، یعنی، آن ها هنوز خود را از ریشه های استثمار بری نکرده اند. میان آن ها و طبقۀ کارگر هنوز فاصلۀ قابل ملاحظه ای در ایدئولوژی، احساسات و عادات روزانه است” (ص 106 از چهار رسالۀ فلسفی مائو، دربارۀ راه صحیح حل تضادها) در بخش های آینده به نقش این گونه عناصر بورژوازی بوروکراتشده که هنوز غرامت ملی کردن صنایع سابق خود را دریافت می کردند، باز خواهیم گشت. خلاصه کنیم اضافه بر ماهیت بوروکراتیک حزب و ارگان های دولتی، سیاست های “نرم” مائو در مورد بورژوازی، عامل مهم دیگری در رشد بوروکراسی در سطح سیاسی و اقتصادی بود.

تفاوت میان فراشد بوروکراتیزه شدن انقلاب روسیه و انقلاب چین در چیست؟ در انقلاب اکتبر شوراهای دموکراتیک کارگران، دهقانان و سربازان قدرت را در دست گرفتند، و در آغاز پیروزی انقلاب بوروکراتیک نبود. ولی با منزوی ماندن انقلاب در یک کشور عقب مانده و در شرایط داخلی نامطلوب، انقلاب رفته رفته بوروکراتیک گشت و بوروکراسی قدرت را از دست پرولتاریا غصب کرد. برعکس در چین انقلاب از همان لحظۀ پیروزی بوروکراتیزه بود. بوروکراسی مائوئیستی در مناطق آزاده در شرایط مناسب و تحت ضرورت های عینی، جنبش وسیع دهقانی را علیه کومینتانگ رهبری کرده و پس از شکست کومینتانگ قدرت را در سرتاسر چین در دست گرفت.

لکن برخلاف بوروکراسی استالینیستی که متعاقب شکست جنبش توده ای تحکیم یافت، تثبیت بوروکراسی مائوئیستی همگام با رشد جنبش توده ای در روستاها و پیروزی انقلاب رخ داد. از این رو فرق مهمی میان این دو بوروکراسی موجود است.

بوروکراسی استالینیستی در فراشد فروکش انقلاب سوسیالیستی روسیه و فرسایش نیروی مبارزاتی پیشگامان و توده های پرولتری پدیدار شد. خود برآیند فراشد اضمحلال انقلاب اکتبر و پیشگام مبارز پرولتری، و در عین حال عامل مؤثری در تشدید این فراشد بود. از این رو تثبیت موقعیت بوروکراسی مستلزم محو کامل سنت های گذشته حزب بلشویک، از میان بردن آثار هرگونه جنبش توده ای و انقطاع رابطه میان حزب و توده ها از طریق گردن زدن پیشگام پرولتری بود. در چنین شرایطی بوروکراسی برای تحکیم موجودیت خود ناچار به سازماندی تشکیلات عظیم و مقتدر بوروکراتیکی شد که مستقل از توده ها و در مقابلۀ مستقیم با آنان، جایگزین هرگونه دخالت فعال توده ها در تصمیم گیری یا اجرای امور اجتماعی، سیاسی یا اقتصادی بودند. از طرف دیگر بوروکراسی در مرحلۀ ساختمان سوسیالیسم تولد یافت و ماهیت اجتماعیاش مستقیماً با فرم ویژۀ بنای سوسیالیسزم در شوروی پیوند داشت. پایه های عینی بوروکراسی استالینیستی در منافع مادی سرشاری بود که تحت مدل استالینی ساختمان سوسیالیزم و در شرایط فقر عمومی طبقۀ کارگر، صفوف مختلف بوروکراسی در حزب، دولت و صنعت، و اقشار تکنوکرات از آن برخوردار بودند. در عوض از طریق اعمال کار اجباری فشرده در کارخانه ها، اشتراکی کردن اجباری اراضی دهقانان و اختناق پلیسی علیه هرگونه سرپیچی دهقانان و کارگران، بوروکراسی استالینیستی آگاهانه سعی در لگد مال کردن سیاسی و اقتصادی طبقۀ کارگر و سایر زحمتکشان می کرد. هرقدر شکاف بین بوروکراسی و توده ها بیشتر می شد، بوروکراسی نیز به همان اندازه مستحکم تر و منجمدتر می گشت. در عین حال، بوروکراسی برای سرکوب کامل پیشگامان پرولتری و جنبش توده ای که در فراشد پیروزمند انقلاب برخاسته بودند، از لحاظ عینی نیاز به تمرکز شدید قدرت سیاسی در سطح رهبری داشت. هرگونه بیان مخالفت، چه از جانب توده ها و چه در داخل حزب، موقعیت بوروکراسی را که بر پایۀ اختناق پلیسی استوار بود، به خطر می انداخت و از این رو می باید به شدت سرکوب می شد. از میان بردن دموکراسی کارگری در شوراها می باید با از میان بردن دموکراسی حزبی توأم می گردید. استالین در واقع نقش بناپارت بوروکراسی را ایفا می نمود که میان جناح های مختلف بوروکراسی تعادلی برقرار می کرد.

بوروکراسی مائوئیستی دارای خصوصیت های متفاوتی است که برآیند فراشد تاریخی پیدایشاش می باشد. این بوروکراسی در فراشد برخاست یک انقلاب اجتماعی به وجود آمد، انقلابی که مستلزم بسیج توده ها و کشترش مبارزات طبقاتی آنان علیه امپریالیزم و ارتجاع داخلی بود. بوروکراسی در رهبری جنبشی جای داشت که پی در پی در معرض حملات کومینتانگ و ارتش ژاپن قرار می گرفت. شکست این جنبش به حکم نابودی فوری بوروکراسی نیز می بود. به دلیل حدّت مبارزات طبقاتی و نیاز مبرم جهت سامان دادن امور اجتماعی، بوروکراسی مائوئیستی حتی برای حفظ موجودیت خود نیز مجبور به تکیه بر مبارزات دهقانان و جنبش توده ای و در نتیجه مجبور به حفظ رابطه ای نزدیک با توده ها و بسیج دائمی آن ها بود، به طوری که رهبری بوروکراسی نمی توانست بدون مداخلۀ فعال توده ها در امور اجتماعی (شرکت در برخی تصمیم گیری ها حول نحوۀ اجرای برنامه های حزبی، اجرای تصمیمات حزبی از طریق بسیج عمومی و غیره) و در نتیجه بدون وجود تعادل انعطاف پذیری میان بوروکراسی و توده ها عمل کند. این ضرورت عینی، ضعف تاریخی و ساختاری بوروکراسی مائوئیستی را دربر داشت تا جایی که رشد و تحکیم بوروکراسی به ناچار بسیار محدود باقی می ماند و انجماد بوروکراسی به صورت یک قشر کاملاً مستقل و بی ارتباط با توده ها از دایرۀ امکان خارج بود. از طرف دیگر برخلاف بوروکراسی استالینیست که در مرحلۀ ساختمان سوسیالیزم شکل گرفت، بوروکراسی مائوئیستی در درون مبارزات سیاسی توده ای علیه ملاکان، بورژوازی و قدرت های امپریالیستی به وجود آمد، نقش رهبری سیاسی و فرماندهی جنبش توده ای عهده دار بود و منافع اجتماعی اش دقیقاً در گروی انحصار این رهبری و فرماندهی قرار داشت، به عبارت دیگر در جانشین کردن خودش برای طبقۀ کارگر.

البته نباید پنداشت که بوروکراسی مائوئیستی هیچ گونه منافع مادی دارا نبود، چنین تصوّری به وضوح با ماهیت بوروکراسی به طور کلی در تضاد است. ولی باید اذعان کرد که عامل تعیین کننده در منافع این بوروکراسی حیثیت سیاسی اش بود و امتیازات مادیاش حداکثر بسیار جزئی بود. بوروکراسی مائوئیستی برای بسیج دائمی اقشار دهقانی که تنها با تحریک آگاهی انقلابی در آنان امکان داشت، و در عین حال برای تثبیت نقش خود به مثابۀ رهبری سیاسی و جانشین پرولتاریا که تنها با جلب اعتماد و همبستگی توده ها امکان تحقق می یافت، می بایست خود را هر چه بیشتر با توده ها نزدیک می ساخت، به مسائل آنان گوش فرامی داد، با آن ها به همدردی می نشست، و حتی به منظور ابراز همبستگی با توده های فقیر هرگونه امتیاز مادی را برای خود منع می کرد. از دیدگاه این بوروکراسی، انگیزه ها و امتیازات مفرط مادی کادرهای بوروکرات دولتی یا حزبی رابطۀ پاک میان رهبری و توده ها را لکه دار می نمود و شکافی میان آن دو به وجود می آورد که می توانست موجب فلج شدن سیستم حکومتی حزب کمونیست شود. بدین دلیل رهبری مائوئیستی اگرچه به اقشار بوروکرات امتیازات مادی و اختیارات اداری اعطا می کرد، لکن از طریق کمپین های اصلاحی نیز به مبارزه علیه انگیزه های مفرط مادی اقشار بوروکرات دولتی و حزبی برمی خاست و از انجماد این اقشار در قالب قشری کاملاً جدا از توده ها و صاحب امتیازات و اختیارات مستقل جلوگیری می نمود. در واقع، بوروکراسی مائوئیستی و در رأس آن مائو نقش بناپارتی را داشت که میان توده ها از یک طرف و اقشار بوروکرات دولتی و حزبی از طرف دیگر تعادلی برقرار می کرد.

****

  در این مقاله استعمال القاب “رادیکال” و “میانه رو” تنها برای مشخص کردن دو جناح موجود در رهبری دولت چین صورت گرفته است و نه برای توصیف سیاسی خط مشی آنان. در مقاله سعی خواهد شد ماهیت سیاسی این دو جناح روشن گردد.

  در روسیه عوامل متعددی دیگری نیز کمک به تشدید رشد بوروکراسی کردند. از آن جمله اند شکست انقلاب در مراکز صنعتی اروپا (به ویژه در آلمان و مجارستان)، اثرات مهلک سه سال جنگ داخلی و منع تشکیل جناح در حزب بلشویک.

  مقصود ما آن جناح از حزب است که با رهبری مائو در روستاها فعالیت داشت.

 W. Hinton, Fan Shen, p. 490

  صفحۀ 148 از کتاب:

Mark Selden: The Yenan way in Revolutionary China

  هریسن (J. P. Harrison) در این باره می گوید:

“در طول سال های 55-56، اقتصاد شهری نیز ملی شد، دولت کنترل 90 درصد کلیۀ صنایع را به دست گرفت. لکن بازهم برخلاف سال های 20 و 30 در شوروی، به اعضای سربهزیر بورژوازی اجازه همکاری داده می شد و بورژوازی به عنوان یک طبقه از میان نرفت. مقایسۀ سیاست های شهری حزب کمونیست با سیاست های روستایی آن در اصلاحات ارضی بسیار گویاست. عمدتاً به خاظر نیاز استفاده از کلیۀ کارشناسان اقتصادی موجود، بورژوازی ملی چین به مثابۀ قشر مدیران تحت کنترل دولت باقی ماند. بسیاری از آن ها لااقل تا انقلاب فرهنگی مشاغل قبلی خود را به عنوان مدیران کارخانه و مانند آن حفظ کردند و در ازای سرمایهشان که دولت ملی اش کرده بود تا نرخ 5 درصد بهره می گرفتند. بنابراین، برای 15 سال اصل اتحاد پرولتاریا، دهقانان، خرده بورژوازی و بورژوازی ملی حفظ شد. بعضی از سرمایه داران در شانگهای و نقاط دیگر کماکان بهمانند دوران پیش از انقلاب باقی ماندند: با پیشخدمت، شوفر و غیره. به علاوه بنا به اتهامات وارده در انقلاب فرهنگی، فرزندان بورژوا بر زندگی آموزشی و فرهنگی غلبه داشتند”.

 J. P. Harrison: Long march to Power, p. 436 

 

 

 

 

 

 

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *