مفهوم سوسیالیسم و ماهیت طبقاتی دولت شوروی

از میلیتانت شماره ۵۷

آن چه می خوانید بخشی است از مقاله ای به قلم رفیق مراد شیرین در سال 1991 که نخستین بار توسط «نشر کارگری سوسیالیستی» به انگلیسی منتشر شد و سپس در شماره های 5 و 6 نشریۀ تئوریک «پلمیک آزاد کمونیستی برای اتحاد انقلابی» در سال 1992 انتشار یافت.

مفهوم سوسیالیسم

سوسیالیسم نه مفهومی است متعلق به دوران تاریخ مُدرن بشر و نه مفهومی است ویژۀ طبقۀ کارگر. تاریخ مساوات و عدالت اجتماعی، تاریخ هزاران سالۀ بشری است. در واقع از مقطعی که دوران کمونیزم اولیه و مالکیت قبیله ای سپری شد، بشریت هم چنان در آرزوی رجعت به «دوران طلایی» مالکیت جمعی به سر می برده است. از زمان افسانه های یونان قرن هشتم قبل از میلاد مسیح، که خود از سنت شفاهی به مراتب کهن­تری وام گرفته شده بود- عصر کرونوس(Cronus)- تا زمان «افلاطون» و آموزش مذاهب مختلف، به ویژه در دوران اولیۀ آن ها، این قبیل عقاید برای اقشار فقیر و بی چیز بسیار جذابیت داشت. مثال جالبی که از حیطۀ الفاظ فراتر رفت، بیت المال (خزانۀ مردم) در دوران صدر اسلام است. این خزانه از غارت اموال غیرمسلمان پُر شد. به هر حال، در اکثر موارد، در حالی که ادیان جدید تدریجاً به بخشی از دستگاه حاکمیت تبدیل می شدند، علمای مقدس به موعظه دربارۀ «بهشت موعود» مشغول بودند. این همه اما، انواع گوناگون توزیع دوبارۀ فقر بود تا ثروت. با پیدایش بورژوازی، صنعتی شدن تولید و شکل گیری پرولتاریا پایۀ مادی آزادی بشریت در دوران سرمایه داری به وجود آمد.

سوسیالیسم علمی

در اوایل قرن نوزدهم درک عملی تر و «علمی»تری از سوسیالیسم آغاز به رشد کرد. این تئوری ها که بعداً به نام«سوسیالیسم تخیلی» شناخته شدند، به خاطر پژوهش اجتماعی آن ها «بدون در نظر گرفتن تفکیک طبقاتی» و جایگزینی «ابتکار عمل شخصی» با «عمل تاریخی» مورد انتقاد مارکس و انگلس قرار گرفتند. و این به این خاطر بود که به پرولتاریا، که در آن زمان در دوران طفولیت به سر می برد، به مثابۀ «طبقه ای بدون هرگونه ابتکار تاریخی» نگریسته می شد. اما رشد نازل و نسبی صنعت هنوز وجب به وجود آمدن «شرایط رهایی پرولتاریا» نمی شد. با قرار دادن مبنای خود بر پایۀ شرایط «خیالی» و نه «شرایط رهایی تاریخاً مهیا گشته»، تعجبی نداشت که سوسیالیست های تخیلی «تمام اعمال سیاسی، به ویژه عمل انقلابی» را مردود می شماردند.1 با رشد نیروهای مولده و مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا، این تئوری ها ارزش عملی خود را از دست دادند و راه را برای درک مفاهیم علمی سوسیالیسم هموار ساختند.

اما مارکس و انگلس خود را به انتقاد از سوسیالیست های تخیلی محدود نکردند. آن ها هم چنین در انتقاد به سوسیالیسم فئودالیِ ضدّ انقلابی، سوسیالیسم خرده بورژوایی و سوسیالیسم محافظه کارانۀ بورژوایی نیز ثابت قدم بودند.سوسیالیسم به عنوان آلترناتیو سرمایه داری، در ذهن طبقات مختلف با انگیزه های مختلف، بار معنایی متفاوتی دارد.2«بیسمارک» که در مقام ریاست حکومت آلمان در اواخر دهۀ 1870 قانون «ضدّ سوسیالیستی» را تصویب کرد، چند سال پس از آن اعلام داشت که: «دولت باید به معرفی بیشتر سوسیالیسم در پارلمان ما بپردازد.»3

آن چه که در پی این مسأله هویدا گشت، سوسیالیسم «پدرخانی» دولت به عنوان اولین سیستم تأمین اجتماعی در اروپا بود. این سیستم شامل بیمۀ سوانح کارگری، بیمۀ درمان و حق بازنشستگی بود. برقراری این سیستم به تقویت و استحکام دولت بورژوایی کمک شایان کرد و به مُدلی برای دیگر کشورهای اروپا تبدیل گردید4. این گونه رفرم ها که در ذهن کارگران، به سرمایه داری ظاهری پسندیده می بخشد، تا به امروز ادامه داشته است. حتی صرفاً صحبت از این قبیل رفرم ها هم دارای کاربردی سیاسی است.

لزوم دورۀ انتقالی

مارکس و انگلس و همۀ سوسیالیست های انقلابی از آن زمان تاکنون بر این باور بوده اند که ساختمان کمونیزم نمی تواند در فردای تصرف قدرت سیاسی توسط پرولتاریا صورت گیرد. بدیهی است که برای رسیدن به مرحلۀ اول جامعۀ کمونیستی (که به خاطر نفوذ «انترناسیونال دوم» به نام مرحلۀ سوسیالیستی شناخته می شود)،. جامعه ای که در آن طبقات و دولت ناپدید می گردد و همگان از تولید اجتماعی بر مبنای نیروی کارشان برداشت می کنند، به دوران انتقالی ای نیاز است که طی آن نیروهای مولده رشد می کند و پایۀ مادی شرایط زوال تدریجی دولت و طبقات فراهم می گردد.

تفاوت مرحلۀ اول جامعۀ کمونیستی و مرحلۀ دوم آن (مرحلۀ بالاتر) در این است که در مرحلۀ اول هنوز نوعی از حق بورژوایی وجود دارد5 و در مرحلۀ بالاتر به هر کس به اندازۀ نیازش از تولید اجتماعی تعلق می گیرد. در این مرحله تفاوت کار فکری و کار یدی از میان خواهد رفت. واضح است که برای رسیدن به این مرحله از رشد، به ویژه در کشورهایی که از لحاظ اقتصادی عقب مانده اند، به یک دوران انتقالی نیاز است. به هر حال به دلیل ضربۀ استالینیزم (و شریک نامیمون آن سوسیال دمکراسی) این مفاهیم اولیه عمدتاً در هاله ای از ابهامات قرار گرفته اند. استالینیست ها یا لزوم وجود چنین دورانی (انتقالی) را منکر می شوند و یا، همین دوران را مرحلۀ سوسیالیستی می نامند.

اولاً، آن ها فراموش می کنند که بین وجوه مختلف تولیدی، همیشه دورانی از انتقال وجود داشته است. هنگامی که پرولتاریا به کسب قدرت سیاسی نایل آید، پس از آن باید توسط دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا تمام روابط جامعۀ کهن را از طریق ابزارهای انقلابی متحول سازد. مبارزۀ طبقاتی با برقراری دیکتاتوری پرولتاریا خاتمه نمی یابد. بر عکس، از آن جا که مانع اصلی در مقابل هژمونی پرولتری، یعنی دولت بورژوایی، از میان برداشته شده است، مبارزۀ طبقاتی برای اولین بار در تاریخ بشر به از میان رفتن طبقات منجر می گردد و نه به ظهور طبقۀ استثمارکنندۀ نوین.

بنابراین با آغاز دوران انتقالی، همان طور که مارکس مکرراً تأکید داشت، قدرت دولتی چیزی به جز «دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا» نیست6. اگر قدرت دولتی چیزی به جز این باشد، نه تنها انتقالی به مرحلۀ اول جامعۀ کمونیستی صورت نخواهد گرفت، بلکه در نهایت جامعه به دوران سرمایه داری عقب گرد خواهد کرد7.

ثانیاً، استالینیست ها دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا، یعنی دوران انتقالی را «سوسیالیسم» می نامند. اما آن ها هم چنین فراموش می کنند که در سوسیالیسم به عنوان مرحلۀ اول جامعۀ کمونیستی طبقات و دولت دیگر وجود خارجی ندارند. و به هر کس به اندازۀ کارش در چارچوب تولید اجتماعی تعلق می گیرد8. به علاوه، از آن جا که پرولتاریا مستقیماً درگیر سازماندهی و برنامه ریزی جامعه می شود، ضرورتاً شالودۀ تفاوت های کار فکری و یدی مورد تحول قرار می گیرد.

دوران انتقالی

بدیهی است که تا زمانی که این گونه بدفهمی های رایج در مورد مفهوم سوسیالیسم وجود دارد مشکلات عدیده ای بر سر راه برداشتن قدم های مشخص برای رسیدن به آن وجود خواهد داشت. این پژوهش از سوی بلشویک ها و به ویژه توسط «پروبراژنسکی» و «بوخارین»9 در حالی که از طریق جدال با مشکلاتی که بر سر راه برقراری پایه های اولیۀ جامعه نوین سوسیالیستی در کشوری عقب مانده (هم چون روسیه در آن مقطع) وجود داشت، به توضیح و موشکافی این مفاهیم اولیه پرداختند. اکنون زمان آن فرا رسیده است که این توضیحات و موشکافی های آنان از زیر آوار استالینیزم بیرون کشیده شود. هم چنین ضروری است که این مفاهیم اولیه در پرتو حداقل 70 سال گذشتۀ مبارزۀ طبقاتی مورد بازنگری قرار گیرند.

هیچ یک از وجوه تولیدی به شکل خالصی رشد نکرده اند. رشد یک وجه تولید نوین به معنی خلع ید از اشکال اقتصادی موجود است. این خلع ید به این معنی است که در ابتدا این اشکال اقتصادی تحت تسلط وجه تولید نوین قرار گرفته و در نهایت از میان برداشته خواهند شد. رشد وجه تولید نوین اما، بر اساس آشکار شدن جنبه های ذاتی و قوانین ویژۀ آن. و به صورت خطی، انجام نمی گیرد. قوانین وجه تولید حاکم به واسطۀ تأثیر نیروهای مقاومی که از طریق اشکال دیگر بر آن وارد می گردد، همیشه از مسیر این رشد خطی جدا می گردند. انتقال به سوسیالیسم با دوران انتقالی وجوه تولیدی دیگر، تفاوت های اساسی دارد. برای مثال، اگر انتقال از دوران فئودالی به سرمایه داری را در نظر بگیریم و آن را با انتقال از سرمایه داری به سوسیالیسم مقایسه کنیم، به دو تفاوت اصلی بر خواهیم خورد.

اول، تولید کاپیتالیستی (کالایی) قبل از انقلاب بورژوایی در بطن جامعۀ فئودالی آغاز به رشد می کند. در نتیجه انقلاب بورژوایی تنها رشد سریع تر تولید کالایی و در واقع سرمایه داری را تسهیل می کند. در صورتی که ساختمان پایه های اقتصاد سوسیالیستی جامعۀ آینده پس از تسخیر قدرت توسط پرولتاریا آغاز می گردد. آن چه که در اختیار بورژوازی است، پرولتاریا تنها از طریق دیکتاتوری انقلابی خود به دست می آورد.

بنیاد و اساس اقتصاد سوسیالیستی مجموعه ای لاینفک را تشکیل می دهند. بنابراین نه می توانند به صورت نطفه ای در جامعۀ سرمایه داری آغاز به رشد کنند، و نه این که به شکل «خود به­خودی» در دوران انتقالی. دوران «پیشا تاریخی» سوسیالیسم تنها می تواند از طریق دخالت سیاسی و انقلابی آگاهانۀ پرولتاریا در اقتصاد آغاز گردد. از طریق نهادهای دولت کارگری، صنایع بزرگ، به عنوان اولین انباشت سوسیالیستی، به مالکیت اجتماعی (سوسیالیستی) در خواهند آمد. این مالکیت اجتماعی از طریق متمرکز کردن صنایع بزرگ در دست دولت کارگری و تحت کنترل مستقیم کارگران صورت می گیرد و نیازمند حداقلی از منابع، جهت سازماندهی رهبری سوسیالیستی صنعت خواهد بود.

دوم، دوران «پیشا تاریخ» سرمایه داری صنعتی شامل دوران «مانوفاکتورها» است. تنها وجود چند مانوفاکتور لازم بود تا برتری وجه تولید نوین (سرمایه داری) به وجه تولید کهن (فئودالی) ثابت گردد. در مورد سوسیالیسم اما، این گونه «جنگ و جدل پارتیزانی» به کار نمی آید. انباشت جزئی و یا تدریجی سوسیالیستی قادر به حل مسائل پایه ای سازماندهی سوسیالیستی تولید نخواهد بود. جامعه ای که در حال انتقال به سوسیالیسم است به آن چنان انباشتی نیازمند است که:

  1. به بخش دولتی امکان به دست آوردن (و در مورد کشورهای پیشرفته، حفظ سطح تکنولوژی موجود) سطح تکنولوژی موجود در کشورهای پیشرفته صنعتی را بدهد؛

  2. به برنامه ریزی اداری کل مجموعۀ اقتصاد دولتی، سازماندهی علمی نیروی کار و تغییر لازم در پایۀ تکنیکی اقتصاد دولتی، کمک رساند؛

  3. رشد تمام مجموعۀ اقتصاد دولتی، و نه تنها بخش هایی از آن، را تضمین کند. زیرا بخش های وابسته کل مجموعه، باید در پیشرفت خود با هم هماهنگ شوند.

واضح است که، از آن جا که در دوران گذار اقتصاد ترکیبی از اشکال متفاوت است، به یک ضمانت سیاسی برای طی کردن این دوران گذار نیاز است. و از آن جا که در دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم تفاوت بنیادین بین شکل سیاست و شکل اقتصاد تنها در نوع سازماندهی آن هاست، لذا در طول این دوران تسلط سیاست بر اقتصاد از ملزومات است. برای مثال، کارخانه ای که تحت کنترل کارگری است می تواند با استفاده از تکنیکی مشخص، به تولید همان کالاهایی مشغول باشد، که کارخانه ی دیگر، با همان تکنیک مشابه، اما بدون کنترل کارگری؛ تفاوت این است که تولید در کارخانۀ اولی در خدمت انباشت سوسیالیستی قرار خواهد گرفت و تولید در کارخانۀ دوم در جهت خرابکاری در روند این انباشت. «تحت مجموعۀ شرایط خاصی، بیش از هر چیز، در مقابل خود، تغییر عملکردهای دیالکتیکی سازمان های کارگری را داریم. کاملاً واضح است که این وضعیت تا آن جا که به جا به جایی روابط حاکم مربوط می گردد، چیز دیگری نمی تواند باشد، زیرا طبقۀ کارگری که قدرت دولتی را به دست آورده باید به طور اجتناب ناپذیری به قدرتی تبدیل گردد که به عنوان سازمانده تولید ظاهر می شود»10 و این دقیقاً همان دلیلی ست که اهمیت ماهیت دولت را برجسته می کند. «کوچک ترین هسته های ابزار کار باید به عوامل آن روند عمومی سازماندهی ای تبدیل گردند که به طور سیستماتیک توسط منطق جمعی طبقۀ کارگر رهبری می شود. طبقۀ کارگری که تجسم مادی خود را در بالاترین و متشکل ترین شکل سازمانی خود، یعنی ابزار دولتی خود، در می یابد.»11 بنابراین، تضمین کنندۀ اصلی دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم همانا «دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا» است. بوخارین تمام یک فصل از اثر خود را به قهر«”ماوراء اقتصادی” در دوران انتقالی» اختصاص می دهد. لنین کل محتوای این فصل را که شامل نقل قول هایی از مارکس و انگلس در رابطه با قهر و قدرت سیاسی ست تأیید می کند12. «زور قابلۀ هر جامعۀ کهنی است که آبستن جامعه ای نوین است. خودِ قدرت اقتصادی ست.»13 برای بلشویک ها این بسیار واضح بود که «قدرت دولت انقلابی نیرومندترین اهرم انقلاب اقتصادی است.»14 «قدرت دولتی [پرولتاریا]، دیکتاتوری آن، دولت شورایی عامل از میان برداشتن پیوندهای کهن اقتصادی و برقراری پیوندهای نوین اقتصادی را در خود دارند. “قدرت سیاسی در جوهر واقعی خود چیزی به جز قدرت سازمان یافتۀ یک طبقه برای سرکوب طبقۀ دیگر نیست”15 «قدرت متمرکز یافته» روی بورژوازی به عنوان قدرتی اقتصادی نمایان می گردد، قدرتی خواهد بود که بعد از هم پاشیدن روابط تولیدی

سرمایه داری منجر گشته و اسکلت عینی مادی تولید را در خدمت پرولتاریا قرار می دهد…»16 از دست دادن همین قدرت سیاسی و اقتصادی منجر به منحرف شدن تاریخ از مسیر خود شد و خودِ بوروکراسی، به عنوان نتیجۀ تأثیر شکست انقلاب جهانی، عامل شکست انقلابات بسیاری گردید. بنابراین ما باید، به بررسی آن دلایلی بپردازیم که باعث مرگ دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا و جایگزینی آن با دیکتاتوری ضد انقلابی بورکرات ها شد.

ادامه دارد

1– مارکس و انگلس، «مانيفست حزب کمونيست»، منتخب آثار جلد 1، مسکو 1983 ص 135- 134. کليۀ

نقل قول ها به زبان انگليسی هستند.

2– همان جا، ص 134- 127

3– اکثر کتاب ها در مورد بيسمارک چنين مطالبی را شامل می شوند. يک نمونۀ مشخص، کتاب

«بيسمارک: انقلابی سفيد» نوشتۀ «لوتارگول»، لندن 1986 است. در صفحه 129 آن کتاب آمده است که:

«سوسياليزم دولتی در حرکت به پيش است و به هيچ وجه کسی نمی تواند جلوی آن را بگيرد، هر کس

آن را بپذيرد قدرت را به چنگ خواهد آورد.»

4– «با کسی که دارای حقوق بازنشستگی است… راحت تر می توان کنار آمد تا کسی که چنين آينده ای

ندارد.» بيسمارک هم چنين در مورد حقوق بازنشستگی می گويد که آن «به پرورش افکار محافظه کارانه

در ذهن منجر می گردد.»، همان جا 129.

5– «در اين جا اصولاٌ حق برابر هنوز حق بورژوايی است» يعنی، «حق برابر هنوز مهر محدوديت های

بورژوايی را بر خود دارد.» به اين دليل که توليدکنندگان متفاوت دارای قدرت جسمی و توانايی فکری متفاوت

هستند. در نتيجه «حق برابر حقی است نابرابر برای کار نابرابر». رجوع کنيد به مارکس «نقد برنامه گتا»،

آثار منتخب مارکس و انگلس جلد 3، مسکو، 1983، ص 18.

6 – همان جا. ص 26.

7– رجوع کنيد به بخش بعدی اين نوشته «دوران انتقالی».

8– “بر طبق آن، توليدکنندگان منفرد پس از کسر مخارج (اداری، اجتماعی و صندوق های بيمه) همان چيزی

را از جامعه دريافت می کند که به آن داده است. همان مقدار کاری را که او به شکلی به جامعه تحويل داده

به شکل ديگری دريافت می کند.” مارکس و انگلس منتخب آثار ص 18.

9– رجوع کنيد به «علم اقتصاد نوين» پروبراژنسکی، آکسفورد 1965؛ و «اقتصاد دوران گذار»، بوخارين،

نيويورک 1971. اين چاپ اثر بوخارين شامل يادداشت های حاشيه ايی لنين نيز می شود. بنابر اين می

توان به نظر او در مورد آثار بهترين تئوريسين های بلشويک در مورد دوران گذار پی برد.

10– بوخارين، همان جا ص 79- 78. لنين زير تمام اين پاراگراف را خط کشيده و در حاشيه نوشته است:

(بسيار عالی!).

11– همان جا، ص 79 .

12– همان جا، فصل 10 ص 161- 148. در پايان اين فصل لنين می نويسد: اين فصل بسيار عالی ای ست.

13– بوخارين از مارکس نقل قول می آورد (مارکس. کاپيتال جلد 1، لندن 1983، ص 703)، همان جا، ص

150.

14– همان جا، ص 151.

15– در همان جا بوخارين از قول مارکس می گويد: “قدرت سياسی به مفهوم درست آن، چيزی به جز قدرت

سازمان يافته ی يک طبقه برای سرکوب طبقهی ديگر نيست.” مارکس و انگلس «مانيفست حزب

کمونيست». ص 127. لنين زير اين جمله را خط کشيده است.

16– همان جا، ص 151.

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *