دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا

از میلتانت شماره ۵۴

دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا، یکی از مفاهیم و اصول جدایی ناپذیر اندیشۀ سیاسی مارکس، و بالتبع “مارکسیسم انقلابی” است؛ این در حالیست که بسیاری از احزاب به­اصطلاح “کمونیست” جهان، یا این اصل را آشکارا از برنامۀ مبارزاتی خود حذف کرده اند (مانند “حزب کمونیست کارگری ایران” و اقمارش) و یا آن را معادل رژیم های به­اصطلاح سوسیالیستی موجود یا سابق (یعنی در واقع همان نظام های بوروکراتیک، استبدادی و ارتجاعی استالینیستی) معرفی می کنند؛ به همین خاطر لازم است که باری دیگر، نگاهی به این اصل و خصوصیات آن داشته باشیم.

مارکس طی نامه ای به یوزف ویدمایر به تاریخ 5 مارس 1852، ضمن انکار این موضوع که او کاشف طبقات اجتماعی یا مبارزۀ طبقاتی بوده است، تأکید می کند:

« کار تازه ای که من کرده ام، اثبات این امر است که: 1) وجود طبقات، تنها با مراحل تاریخی معینی در تکامل تولید ارتباط دارد. 2) مبارزۀ طبقاتی الزاماً به دیکتاتوری پروتاریا منجر می شود. 3) این دیکتاتوری، خود، گذار به سوی الغای تمامی طبقات و به سوی یک جامعۀ بی طبقه را تشکیل می دهد.» (1)

تا به این جا، مارکس “دیکتاتوری پرولتاری” را که خود محصول و نتیجۀ ضروری مبارزۀ طبقاتی است، یک مرحلۀ “گذار” به سوی “جامعۀ بی طبقه”، یعنی کمونیسم، معرفی می کند. او پیش از این، طی سلسله مقالاتی (از ژانویه تا اکتبر 1850) که بعدها به وسیلۀ انگلس در قالب یک کتابچه با عنوان “نبردهای طبقاتی در فرانسه: 1848 تا 1850” برای نخستین بار در سال 1895منتشر گردید، همین مفهوم فوق از دیکتاتوری پرولتاریا را ضمن دفاع از “سوسیالیسم انقلابی” مورد تأکید قرار داده بود:

« این نوع سوسیالیسم، اعلام دایمی انقلاب، دیکتاتوری طبقۀ کارگر به عنوان نقطۀ گذار ضروری به سوی الغای بی­بروبرگرد تفاوت های طبقاتی است، یعنی الغای تمامی مناسبات تولیدی ای است که این تفاوت ها بر مبنای آن ها شکل می گیرد، الغای تمامی مناسبات اجتماعیِ ملازم با این گونه مناسبات تولیدی، و واژگون کردن تمامی اندیشه هایی که از این مناسبات اجتماعی برمی خیزند.» (2)

به علاوه مارکس و انگلس در جزوۀ “نقد برنامۀ گوتا” (1875) نیز بار دیگر به تکرار این اصل بازمی گردند، هرچند در این جا هم چیزی بیش از موارد و اشاره های پیش گفته را تکرار نمی کنند:

«آزادی ]واقعی[ بدان معناست که دولت را از ارگانی تحمیلی بر جامعه، به ارگانی تحت تسلط مطلق جامعه مبدل کنیم. از این رو، امروز دولت ها تا آن حد آزادند که توانسته باشند “آزادی دولت” را محدود کنند.»

«بین جامعۀ سرمایه داری و جامعۀ کمونیستی، دوران گذار انقلابی اولی به دومی قرار دارد، منطبق با این دوران، یک دوران گذار سیاسی نیز وجود دارد که دولت آن، چیزی جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا نمی تواند باشد»(3)

بنابراین از نظر مارکس، دیکتاتوری پرولتاریا، امریست “انقلابی” و این انقلاب، باید “دایمی” باشد. یعنی این دورۀ گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم که تحت دیکتاتوری طبقۀ کارگر قرار داد، تنها با تداوم روزمرۀ انقلاب سوسیالیستی در تمامی سطوح جامعه- اعم از اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و غیره- می تواند تکمیل شود و به نتیجه برسد. وجود این دیکتاتوری، ضامن عدم بازگشت به مناسبات سرمایه داری است.

با این همه یک متن مهم در دست است که می تواند تاحدود زیادی مقصود مارکس از این مفهوم را توضیح بدهد، و آن جزوه ای است که او دربارۀ کمون پاریس در سال 1871 نوشت؛ یعنی: “جنگ داخلی در فرانسه”. البته مارکس بعدها گفت که کمون “صرفاً خیزش یک شهر در اوضاع استثنایی” بود، و این که “اکثریت کنون، سوسیالیست های آگاهی بودند و نمی توانستند باشند” (نامه به اف. دوملا نوونهاوس، 22 فوریۀ 1881). و از سوی دیگر انگلس در درآمدی بر ویراست آلمانی تازۀ “جنگ داخلی در فرانسه” در 1891 می گوید: “به کمون پاریس بنگرید. کمون پاریس، دیکتاتوری پرولتاریا بود”. (4) یعنی تجربۀ بزرگ کمون پاریس، با وجود ضعف های که مارکس و انگلس به آن اشاره می کنند، حاوی ویژگی ها و خصلت هایی بود که مبنای تعریف “دیکتاتوری پرولتاریا” نزد این دو قرار گرفت و به همین جهت بررسی آن می تواند برای بحث حاضر مفید باشد.

در نظر مارکس، اهمیت و معنای کمون پاریس، یعنی “شکل سیاسی ای که سرانجام کشف شد تا بتوان بر پایۀ آن امر رهایی اقتصادی کار را پیش برد” (جنگ داخلی فرانسه، فصل 3) در این است که برخلاف انقلاب های پیشین، کمون آغاز به درهم کوبیدن دستگاه دولت و سپردن قدرت به مردم کرده است: “کل ابتکار عملی که تاکنون به دست دولت اعمال می شد، اکنون در دستان کمون قرار گرفته است” که شورای شهرداری­اش از طریق حق رأی همگانی برگزیده می شود و اکثریت اعضایش “طبعاً کارگران یا نمایندگان مورد تأیید طبقۀ کارگرند”. “کمون قرار بود مجموعه ای کارکننده و اجرایی، و نه فقط پارلمانی باشد، در عین حال هم اجرایی و هم قانون­گذار باشد”. کمون خود را از قید پلیس آزاد کرد، ارتش دایمی را منکوب کرد و مردم مسلح را جایگزین آن ساخت. مانند بقیۀ کارمندان دستگاه اداری، “بازپرسان و قضات قرار بود برگزیده شوند، پاسخگو و عزل کردنی باشند”؛ و قرار شده بود به تمامی کارمندان دستگاه اداری، دستمزد کارگران پرداخت شود. مارکس هم­چنین می گوید:”قانون اساسی کمون، تمام نیروهایی را به پیکر اجتماعی بازگرداند که دستگاه طفیلی دولت با تغذیه از جامعه و صد کردن حرکت آزادانۀ آن، جذب می کرد” (همان، فصل 3). کوتاه سخن، مارکس کمون را کوششی می شمرد برای سپردن قدرت به طبقۀ کارگر و پدید آوردن حکومتی که حتی المقدور به دموکراسی مستقیم نزدیک باشد.(5)

از این جا برمی آید که غرض از دیکتاتوری پرولتاریا، آن گونه که مارکس درنظر داشت، معنای دقیق آن است. به سخن دیگر، غرض مارکس از این مفهوم، نه فقط شکلی از رژیم بود که در آن پرولتاریا نوعی هژمونی اعمال می کرد که تاکنون بورژوازی اعمال کرده بود، آن هم با محول کردن وظیفۀ واقعی حکومت به دیگران، بلکه هم­چنین شکلی از حکومت بود، با طبقۀ کارگری که واقعاً حکومت داشت، و بسیاری از وظایفی را که تاکنون دولت اجرا می کرد، انجام می داد. این دیدگاه از دیکتاتوری پرولتاریا هم به عنوان شکلی از رژیم و هم شکلی از حکومت، نیرومندترین جلوۀ خود را در “دولت و انقلاب” لنین یافت که در آستانۀ انقلاب اکتبر 1917 به قلم آمد و دقیقاً بر تفسیر مارکس از کمون پاریس استوار بود (6).

لنین در “دولت و انقلاب”، در مورد “دیکتاتوری” و “دیکتاتوری پرولتاریا” می نویسد:

« ولی برخورد این دیکتاتوری با دموکراسی چگونه است؟ ما دیدیم که “مانیفست کمونیست” این دو مفهوم را به طور ساده در کنار یک­دیگر قرار می دهد: “تبدیل پرولتاریا به طبقۀ فرمانروا” و “به دست آوردن دموکراسی”. بر پایۀ مجموعۀ نکاتی که در بالا بیان شد می توان با دقت بیشتری تعیین کرد که دموکراسی در دوران گذار از سرمایه داری به کمونیسم چگونه تغییر کند» (7)

او ادامه می دهد:

« دیکتاتوری پرولتاریا، یعنی متشکل شدن پیشاهنگ ستمکشان به صورت طبقۀ فرمانروا برای سرکوب ستمگران، نمی تواند فقط به گسترش سادۀ دموکراسی محدود گردد. دیکتاتوری پرولتاریا همراه با گسترش عظیم دموکراسی که برای نخستین بار دموکراسی برای تهی دستان، دموکراسی برای مردم خواهد بود، نه دموکراسی برای توانگران، با یک سلسله سلب آزادی از ستمگران، استثمارگران و سرمایه داران توأم خواهد بود. ما باید آن ها را سرکوب کنیم تا جامعۀ بشری از بند بردگی مزدی رهایی یابد، مقاومت آن ها را باید با اعمال قهر درهم شکست و بدیهی است هرجا که سرکوب و اعمال قهر هست، آزادی و دموکراسی نیست ]…[

دموکراسی برای اکثریت عظیم مردم از یک طرف، و سرکوب قهرآمیز استثمارگران و کسانی که بر مردم ستم روا می دارند، یعنی محروم کردن آنان از دموکراسی از طرف دیگر- چنین است تغییرات دموکراسی در دوران گذار از سرمایه داری به کمونیسم.» (8)

بنابراین دیکتاتوری پرولتاریا، به عنوان ویژگی ماهوی دورۀ گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم و کمونیسم، تمرکز قدرت سیاسی در دست اکثریت جامعه، یعنی طبقۀ کارگر، است و این طبقه به واسطۀ دولت خود، مبارزه علیه عناصر باقی ماندۀ بورژوازی را به جلو می برد؛ و ضمناً با وجود چماق تکفیر سرمایه داری علیه مقولۀ “خشونت”، در این مسیر جبراً در جای لازم از قهر و خشونت انقلابی هم استفاده می کند. اما مسألۀ مهم اینست که این دیکتاتوری، باید از سوی همان اکثریت جامعه اعمال شود، و نه از سوی اقلیتی که در قالب مثلاً بوروکراسی حزبی جای آن ها را بگیرد و به نام آن ها، ولی بسته به منافع خود، تصمیم گیری نماید (موردی که به طور مشخص از سوی بوروکراسی استالینیستی در شوروی و مائوئیستی در چین صورت گرفت). این همان نکتۀ به غایت مهمی است که رزا لوکزامبورگ در کتاب خود با نام “انقلاب روسیه” (1918) مورد توجه قرار داد:

« دموکراسی سوسیالیستی، همزمان با آغاز نابودی طبقۀ حاکم و آغاز ساختمان سوسیالیسم، شروع می شود. این دموکراسی از همان ابتدای تسخیر قدرت به دست حزب سوسیالیست آغاز می گردد و همان دیکتاتوری پرولتاریا است.

بله، دیکتاتوری! اما این دیکتاتوری، طریقۀ کاربست دموکراسی، و نه محو آن را دربرمی گیرد؛ یعنی حملات بی­امان و مصمم به حقوق ریشه­یافته و مناسبات اقتصادی جامعۀ بورژوایی، که بدون آن یک گذار سوسیالیستی نمی تواند تکمیل شود. اما این دیکتاتوری لزوماً باید کار یک طبقه باشد و نه یک اقلیت کوچک صاحب­نفوذ به اسم طبقه- یعنی باید گام به گام از درون مشارکت فعالانۀ توده ها بیرون آید؛ باید تحت نفوذ مستقیم آن ها و مشمول کنترل کل فعالیت عمومی باشد، باید از درون تعلیم و آموزش سیاسی رو به رشد توده های مردم برخیزد.» (9)

دیکتاتوری پرولتاریا، تحمیل ارادۀ بخش وسیع جامعه به اقلیتی است که پیش از انقلاب و دگرگونی سوسیالیستی، آن ها را تحت انقیاد خود داشته. ایجاد خفقان، و سرکوب هرگونه عقیدۀ مخالف، ارتباطی به ارادۀ “اکثریت” ندارد؛ بلکه برعکس نتیجۀ ارادۀ یک “اقلیت جدید” است که پس از انقلاب پرولتری، خود را به جای این طبقه قرار می دهد، تا مغز استخوان بوروکرات می گردد، منافع و امتیازات خاص خود را پیدا می کند و ناگزیر باید آن را به قیمت سرکوب، اتهام زنی، تسویه حساب و پاک­سازی های درونی، و حتی حذف فیزیکی مدافعین حقیقی انقلاب حفظ کند و به دروغ تمامی این اقدامات را دیکتاتوری “پرولتاریا” بنامد (10). به قول تروتسکی:

« وظایف واقعی دولت کارگری این نیست که به دور گردن اذهان عمومی، قلادۀ پلیسی بیندازد، بلکه برعکس اینست که آن را از یوغ سرمایه آزاد کند. این کار تنها از طریق قراردادن وسایل تولید، من­جمله وسایل تولید اطلاعات عمومی، در اختیار کل جامعه صورت می گیرد. موقعی که این قدم اساسی سوسیالیستی برداشته شد، باید به تمام تمایلات موجود در اذهان عمومی که علیه دیکتاتوری پرولتاریا دست به اسلحه نبرده اند، فرصت داد تا آزادانه عقاید خود را بیان کند. این وظیفۀ دولت کارگری است که به تناسب تعداد اعضایشان، وسایل فنی مورد لزوم مانند کاغذ، وسایل چاپ و حمل و نقل را در اختیارشان قرار دهد.» (11)

پانوشت:

(1) http://www.marxists.org/archive/marx/works/1852/letters/52_03_05-ab.htm

(2) ک. مارکس، “نبردهای طبقاتی در فرانسه”، ترجمۀ باقر پرهام، نشر مرکز، چاپ سوم، 1381، ص. 145

(3) ک. مارکس، ف. انگلس، “نقد برنامۀ گوتا”، نشر کارگری سوسیالیستی، صص. 32-33:

http://nashr.de/1/marx/gota/0.pdf

(4) به نقل از: رالف میلی­بند، “دیکتاتوری پرولتاریا”، مندرج در “فرهنگ نامۀ اندیشۀ مارکسیستی”، ویراستاران: تام باتامور، وی. جی. کیرنن، رالف میلی بند، ترجمۀ اکبر معصوم بیگی، انتشارات بازتاب نگار، چاپ اول، 1388، ص.350

(5) همان، صص. 350-351

(6) همان، ص. 351

(7) و. ا. لنین، “دولت و انقلاب”، ترجمۀ محمد پورهرمزان و علی بیات، انتشارات حزب تودۀ ایران (چاپ سوم، 1387)، فصل 5، ص 101

(8) همان، ص.103

(9) Rosa Luxemburg, “The Russian Revolution”, Chap 8:

http://www.marxists.org/archive/luxemburg/1918/russian-revolution/ch08.htm

(10) به عنوان نمونه نگاه کنید به مطلب:

“اخراج 20 هزار نفر مخالف از حزب کمونیست شوروی: پاکسازی اخیر” (ژانویۀ 1936) به قلم لئون تروتسکی

http://nashr.de/1/trot/exrj/0.pdf

و یا مقالۀ “محاکمات مسکو” از نشریۀ میلیتانت، شمارۀ 28، صص. 24-33:

http://nashr.de/n/mt/m28.pdf

(11) ل. تروتسکی، “آزادی مطبوعات و طبقۀ کارگر”، نشر کارگری سوسیالیستی، صص. 3-4

http://nashr.de/1/trot/azai/0.pdf

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *