مارکسیسم و مسألۀ زنان- پاسخ به یک نقد

از میلیتانت شماره ۵۳

آرمان پویان

پس از مصاحبۀ رفیق مازیار رازی با رادیو پیام کانادا به تاریخ 5 اوت 2012، بر سر مسألۀ نقش حزب در دورۀ انقلاب و دورۀ پسا-انقلابی، نقدی از سوی دوست گرامی “رزا”، به عنوان یک فعال آنارکو-فمینیست، در همین رادیو (به تاریخ 26 اوت) مطرح شد*. رزا در این مصاحبه انتقاداتی را مطرح می کنند که بیش از هر چیز نشان دهندۀ عدم آشنایی ایشان با ابتدایی ترین مقوله های مارکسسیم از یک سو، و پراکندگی و عدم انسجام فکری ایشان به عنوان یک “آنارشیست سوسیالیست” از سوی دیگر است. به همین خاطر مواضعی را علیه مارکسیسم و به ظاهر در حمایت از آنارشیسم اتخاذ می کنند که در عمدۀ موارد تماماً لیبرالی و راست هستند. در متن زیر سعی می کنم که به اختصار مسألۀ زنان را از زاویۀ مارکسیسم مورد بحث قرار دهم تا ضمن بررسی خطاهای تئوریک جدی بحث این دوست، به انتقادات مطرح شده از سوی ایشان هم پاسخ داده باشم. به امید آن که این بحث بتواند ادامه پیدا کند.

***

ریشه و منشأ نابرابری

ماتریالیسم تاریخی، جزئی لاینفک از اندیشۀ مارکسیستی است و این به آن معناست که برای مارکسیست ها، تکامل شرایط مادی بشر، مؤلفۀ کلیدی و اصلی تحلیل جامعه به شمار می رود. انگلس در اثر “منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت” نشان می دهد که ستم بر زن، به طور جدایی­ناپذیری با جامعۀ طبقاتی پیوند خورده است. در روزهای نخستین تاریخ بشر، انسان ها تنها قادر بودند که در حد حفظ معیشت خود تولید کنند، و بنابراین به دلیل عدم وجود هرگونه تولید مازاد، پدیده ای به نام نابرابری نمی توانست در این برهه وجود داشته باشد.

اگر تقسیم کاری وجود داشت، این تقسیم کار بر حسب جنسیت، و بر پایۀ این حقیقت بود که زنان به دلیل وضع حمل، شیردهی به فرزندان و غیره، به “خانه” و سکونت­گاه وابستگی داشتند. ماهیت دقیق این تقسیم کار طبیعی میان زنان و مردان در جوامع بدوی چندان روشن نیست، اما می توان گفت که این تقسیم کار میان مردان و زنان، به دنبال نخستین تکامل در نیروهای مولد پدیدار شد.

مردان، که از لحاظ جسمی نیرومندتر بودند و بار زایمان یا بزرگ کردن کودکان را به دوش نمی کشیدند، شکارچی شدند و به این ترتیب برای اعضای دیگر جامعۀ اشتراکی، گوشت و پوست تهیه می کردند، در حالی که زنان، سالخوردگان و کودکان به صورت گردآورندگان فراورده های آماده درآمدند و ریشه های خوراکی، میوه ها، صدف های خوراکی و مانند آن ها را جمع می کردند. آنان به صید ماهی می پرداختند و مسئولیت کارهای خانگی و نگهداری از آتش را نیر بر عهده داشتند. تخصص یابی مردان در کار شکار و زنان در کار جمع­آوری مواد خوراکی و ساختن خانه موجب افزایش باز هم بیش­تر بازده تولیدی کار گردید، زیرا به اندوخته شدن تجارب و مهارت ها و تکامل افزارهای تخصصی کمک می کرد. به این ترتیب، فعالیت درون خانۀ زن یک منبع قابل اتکا و منظم معاش و بقای خاندان یا طایفۀ هم­خون (به مثابۀ یک کمون تولیدی با ثبات تر که همراه با تکامل نیروهای مولد جایگزین گله های انسانی اولیه گردید) شد، درحالی که شکار که حوزۀ فعالیت مرد را تشکیل می داد، غالباً امری مقطعی و تصادفی بود و می توانست به طور ثابت و پیوسته برای خاندان خوراک فراهم کند. این امر موجب نقش فعال زن در زندگی اقتصادی خاندان گردید. به علاوه، وجود زناشویی گروهی که در آن تنها مادر کودک معلوم بود و به رسمیت شناخته می شد، نقش زن را در خاندان بیش­تر تقویت و تحکیم کرد. در واقع مادر تنها نیای خاندان تلقی می شد؛ یک چنین طایفۀ هم­خوان یا خاندانی، به عنوان خاندان مادرشاهی یا مادرسالاری شناخته می شود (1).

به علاوه در جامعۀ مادرشاهی، چیزی به نام ستم بر مرد از سوی زنان وجود نداشته است، در حالی که یکی از خصوصیات جامعۀ پدرشاهی- جامعه ای که به دنبال نخستین تقسیم اجتماعی کار پدید آمد- پدیدۀ ستم بر زن بوده است.

همراه با تکامل و رشد نیروهای مولد، بشر قادر شد که بیش از میزان لازم برای رفع نیازهای ابتدایی خود تولید کند. انسان ها به سوی شخم زدن زمین، رام کردن و پروش دام و غیره پرداختند. بشر برای نخستین بار، آغاز به تولیدِ مازاد بر نیازهای ابتدایی برای حفظ حیات خود کرد. این خود گامی عظیم رو به جلو بود؛ اما در عین حال به معنای بروز نابرابری نیز بود. از دل این نابرابری در بهره مندی از تولید بود که جامعۀ طبقاتی ایجاد شد. کاری که سنتاً به مردان تعلق داشت، کاری بود که این مازاد را ایجاد می کرد و بنابراین مرد را در موقعیت برتر قرار می داد. به علاوه این به آن معنا بود که اکنون دیگر مرد خواهان انتقال اموال خود به اولادش بود. بنابراین در این جا بود که شجرۀ خانوادگی به مرد می رسید؛ مردی که خواهان تک­همسریِ زن بود.

انگلس می نویسد:

“برافتادن حق مادری، شکست جهانی-تاریخی جنس مادینه بود. مرد فرمان روایی خانه را نیز به دست گرفت. جایگاه افت کرد، برده شد، بندۀ شهوت مرد و ابزاری تنها برای تولید فرزندانش شد. این سقوط جایگاه زن که به ویژه در میان یونانی های روزگار نیم­خدایان، و از آن هم بیش­تر در روزگار کلاسیک، به چشم می خورد، رفته رفته بزک شده و آراسته و تا اندازه ای در لفاف شکل های ملایم­تری پیچیده شد، اما به هیچ روی از میان نرفت.” (2)

ستم بر زن با پیدایش جامعۀ طبقاتی ظهور کرد، و بنابراین مبارزه برای رهایی زنان از مبارزه علیه جامعۀ طبقاتی جدا نیست. ضمناً تغییرات در شیوۀ تولید نیز به ظهور دولت انجامید و همراه با آن ایده ها و اَشکال ستم نیز تغییر کرد.

بنیان رهایی زنان

انگلس در اثر مشهور خود، “منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت” توضیح می دهد که چگونه طی شکست تاریخی جنس مؤنث در سطح جهانی بود که کار زنان، خصلت عمومی و همگانی خود را از دست داد؛ و در عین حال توضیح می دهد چگونه سرمایه داری برای نخستین بار این موضوع را تغییر داد. در نظام سرمایه داری، کل خانواده به پروسۀ تولید کشانده می شود، بنابراین در همان حال که فشارها و قید و بندهای پیش روی زنان- چه در کار دستمزدی و چه در کار خانگی- دوچندان می گردد، اما همین امر بنیان رهایی زنان را تشکیل می دهد. به این معنا که زن، از طریق کار است که جزئی از طبقۀ کارگر، و در نتیجه جزئی از مبارزۀ طبقاتی می شود.

انگلس می نویسد:

“در زمینۀ برابری حقوق مرد و زن به هنگام ازدواج هم، وضع بهتر از این نیست. نابرابری هر دو سو در قانون- که میراث شرایط اجتماعی گذشته است- نه علت، بلکه معلولِ سرکوب اقتصادی زنان است. در خانوار کمونیستی دیرین که زن و شوهر های بی­شمار و فرزندانشان را دربرمی گرفت، ادارۀ کارهای خانه که بر دوش زن بود، درست به اندازۀ آماده سازی خوراک از سوی مرد، یک صنعت همگانی و از دیدگاه اجتماعی بایسته به شمار می آمد. این وضع با پیدایش خانوادۀ پدرسالار- و از آن هم بیش­تر با خانوادۀ ویژۀ تک­همسری- تغییر کرد. ادارۀ کارهای خانه سرشت همگانی خود را ازدست داد. و دیگر کاری نبود که به جامعه بستگی داشته باشد. یک خدمت خصوصی شد. زن، نخستین خدمتکار خانگی و از شرکت در تولید اجتماعی بیرون رانده شد. تنها صنعت بزرگ نوین، دوباره راه تولید اجتماعی را به روی زن- و آن هم تنها به روی زن پرولتر- باز کرد؛ اما این کار چنان انجام گرفته است که هرگاه زن، خدمتِ خصوصی خود را برای خانواده اش انجام می دهد و از تولید همگانی خارج است و نمی تواند چیزی به دست آورد و هنگامی که می خواهد در صنعت همگانی شرکت کند و روزی خود را به­استقلال تأمین کند، در وضعی نیست که بتواند وظیفه های خانوادگی خود را انجام دهد. چیزی که در کارخانه دربارۀ زن صادق است، در همه جا، حتی در جزا و قانون نیز برای او صادق است. خانوادۀ فردمحور نوین، بر بردگی خانگی اشکار یا پنهان زن استوار است؛ و جامعۀ نوین، توده ای است که ملکول های سازندۀ آن تنها عبارتند از خانواده های فردمحور. امروز در بیش­ترین نمونه ها دست­کم در میان طبقه های دارا، مرد روزی­رسان و نان­آور خانواده است و همین به او پایگاهی برتر می دهد که هیچ احتیاجی به امتیاز ویژۀ قانونی هم ندارد. مرد در خانواده، بورژواست و زن، پرولتاریا است. ولی در جهان صنعتی، ویژگی ستم اقتصادی که به پرولتاریا وارد می شود، تنها هنگامی به خوبی آشکار می گردد که امتیازهای قانونی ویژۀ طبقۀ سرمایه دار برچیده شود و برابری حقوقی همه­سویه در هر دو طبقه برپا شده باشد. جمهوری دموکراتیک، تضاد بین طبقه ها را از میان برنمی دارد؛ در برابر، میدان را برای جنگ آماده می کند. و به همین گونه، سرشت ویژۀ چیرگی مرد بر زن در خانوادۀ نوین، و نیاز و نیز روش ایجاد برابری اجتماعی راستین بین آن دو، تنها هنگامی به خوبی آشکار می شود که آن ها به طور کامل از دیدگاه قانون یکسان باشند. آن گاه آشکار می شود نخستین شرط رهایی زن، ورود دوبارۀ همۀ زنان به صنعت همگانی است. باز این نیز نیازمند آن است که ویژگی خانوادۀ فردمحور، به عنوان واحد اقتصادی جامعه، از میان برود” (3) (تأکید دوم در متن از من است)

از آغاز انقلاب صنعتی در قرن هیجدهم، گسترش سرمایه داری، برانگیخته شدن رقابت، درآمیختن شمار هرچه بیش­تر از زنان را در نیروی کار، موجب شده است (به علاوه ارزشِ توان کار زنان در نظام سرمایه داری، از سایرین کم­تر است و این راهی کلیدی است که در آن کارفرمایان، میانگین ارزشِ توان کار را با بالابردن رقابت میان کارگران برای یافتن شغل، کاهش می دهند)

سرمایه داری پس از جنگ جهانی دوم، با دوره ای طولانی از رونق، تکامل عظیم تولید، توسعۀ بازارهای جهانی و غیره رو به رو بود، و همۀ این عوامل امکان گسترش نسبی رفاه اجتماعی را به این نظام می داد. فراغت کلی از کارخانگی، نگهداری از سالمندان و کودکان، و غیره، ورود زنان به عرصۀ کارهای دستمزدی را ممکن ساخت. در این جا اشاره به مورد ایالات متحدۀ امریکا، به عنوان یکی از پیشرفته ترین کشورهای سرمایه داری، می تواند به خوبی این روند را نشان می دهد. از نخستین سال های دهۀ 1950، دگرگونی های گسترده ای در شرایط اقتصادی و اجتماعی زنان در ایالات متحدۀ امریکا روی داده است. در سال 1950، 33.9 درصد از زنان سانزده ساله به بالا، جزو نیروی کار بودند. تا سال 1960، این شماره تا 33.7 درصد بالا رفته بود. در سال 1970، به 43.3 درصد رسید و تا سال 1983، بیش از نیمی از زنان در سنین کاری، یعنی 52.9 درصد از آن ها جزو نیروی کار بودند. در آن دوران سی و سه ساله، درصد افزایش زنانی که در بازار کار بودند کمی بیش از درصد افزایش دوران هفتاد سالۀ بین سال های 1890 و 1960 بود! در همین دورۀ 1950 تا اوایل 1980، گنجانیدن زنان در کار تولید صنعتی بسیار بیشتر بوده است. برای نمونه، در حالی که شمار کل کارگرانی که در صنایع، به کار یدی مشغول بوده اند، از سال 1950 تا 1981 تا 29 درصد افزایش یافت، تعداد زنان در چنین شغل هایی تا میزان 61.5 درصد بالا رفت؛ یعنی درصد کارگران زن در چنین رده های شغلی از 15.4 به 18.6 درصد در آن دورۀ سی ساله افزایش یافته است.

این افزایش در زیرطبقۀ شغلی کاروَرزان (مونتاژگر، منگنه کار، مُهرزن، جوشکار، کاروَر چرخ خیاطی، رانندۀ کامیون، متصدی لیفت­تراک و دیگران) و کارگران فنی و حرفه ای (نجار، برق کار، قالب ساز و ابزارساز مکانیک و سایرین) چشم­گیرتر است. درحالی که شمار مردانی که چنین شغل هایی را دارا بودند، از سال 1950 تا سال 1981، 58.5 درصد بالا رفت؛ شمار زنان، به طور جهش آسا معادل 327 درصد افزایش یافت. درصد زنان شاغل در شغل های فنی و حرفه ای هنوز اندک است، اما از 2.5 درصد در سال 1950 به 6.3 درصد در سال 1981 رشد کرد. در میان کاروَر ها نیز شمار زنان، 35 درصد طی دورۀ مذکور رشد کرده بود (این رقم برای مردان هشت درصد بود)

شمار زنان معدن­کار نیز از 0.7 درصد کارگران معدن در سال 1972 به 2.2 درصد در سال 1981 رشد کرد. میان معدن­کاران زیرزمینی، درصد زنانی که استخدام شدند از نزدیک صفر در سال های 1973-74، به میزان هشت تا ده درصد در پنج­سالۀ نخستین دهۀ 1980 رسید. (4)

در واقع این مشارکت زنان در نیروی کار، بنیان رهایی زنان را- همان طور که توضیح داده شد- ایجاد کرده است، اما این صرفاً یک بنیان است و نه چیزی بیش­تر. بهبود پسا-جنگ یک استثنای تاریخی بود، و بحران در اوایل دهۀ 1970 ناگهان خود را نشان داد. توسعۀ نظام های رفاهی کم و بیش دستخوش رکود شد. شرایط کارمندان عمومی روز به روز به وخامت می گرایید. شرایط برای کودکان، بیماران و سالمندان نیز- که به خصوص فشار زیادی را بر زنان وارد می کند- وخیم تر شد. در طی رکود بزرگ اخیر نیز که از اواخر سال 2007 جهان را در نوردید، شاهد بوده ایم که چگونه سرمایه داری در قدم نخست بیشترین ضربه را به زنان کارگر وارد آورده است، از بیکاری گستردۀ آنان گرفته تا مشاغلی با دستمزدهای پایین.

سوسیالیسم و مبارزۀ برای رهایی زن

در نظام سرمایه داری، زمینۀ بالقوه برای محو ستم بر زن ایجاد شده و به همین ترتیب بنیان مادی الغای تمامی اشکال ستم مهیا گردیده است. سرمایه داری در بدایت امر نظامی مترقی بود که نیروهای مولد، از جمله ابزار تولید، را تا سطوحی بی­سابقه تکامل بخشید. در شرایط فعلی ما واقعاً قادریم که به اندازۀ لازم و کافی برای رفع نیازهایمان تولید داشته باشیم و نابرابری را با افزایش قابل ملاحظۀ استانداردهای زندگی برای اکثریت مردم جهان، محو کنیم. با این حال در نظام سرمایه داری، تولید نه برای رفع نیازهای بشری، که برای کسب سود صورت می گیرد. در این نظام میلیون ها نفر، بنا به ماهیت این نظام، به کام بیکاری و فقر کشیده می شوند. تکنولوژی های جدید، برای افزایش سرعت کار افراد، و نه آسایش و افزایش اوقات فراغت آنان، ابداع و به کار گرفته می شوند.

با یک اقتصاد برنامه­ریزی شده ما بلافاصله قادر خواهیم بود که تولید را افزایش دهیم و از تکنولوژی به نفع اکثریت جامعه استفاده کنیم. ساعات کاری بلافاصله پایین آورده خواهد شد و این خود قدمی مهم به سوی رهایی زنان است. در عین حال، ما قادر خواهیم شد که با معرفی ابزارها و راهکارهایی دیگر به رهایی زنان نزدیک تر بشویم.

به عنوان مثال، یک اقتصاد برنامه­ریزی شده این امکان را به ما خواهد داد که از ذخایر و منابع موجود برای ارتقای رفاه عمومی استفاده کنیم. در این شرایط کارگران و فرزندان آن ها، افراد سالخورده، بازنشستگان، بیماران و غیره از شرایطی درخور و مناسب بهره مند خواهند شد. به علاوه کاربرد تکنولوژی، کم و بیش به حذف کار خانگی منجر خواهد شد (جاروبرقی های اتوماتیک، ماشین های ظرف­شویی، رستوران های عمومی در نقاط مختلف برای تهیه غذاهای سالم، راه اندازی آشپزخانه های کمونی در سطح محلات به ابتکار خود شهروندان، تهیه مواد غذایی سالم برای شیرخوارگاه ها، مدارس و محل کار، تعمیر و بازسازی مسکن، کارهای جمعی اختیاری برای نظافت محیط زیست، راه اندازی مهدهای کودک با کیفیت بالا و غیره). به علاوه این تصویر تا حدود زیادی به شرایط موجود و امکانات در دسترس کنونی ما محدود است، درحالی که نسل های آتی قطعاً قادر خواهند بود که زمینه های لازم برای رهایی بشر، و از جمله رهایی زنان، را به مراتب بیش از آن چه که ما امروز تصور می کنیم، توسعه دهند.

اما این موارد به صورت خودکار صورت نمی پذیرد، بلکه به خلع ید از سرمایه داران، لغو مالکیت خصوصی آن ها بر ابزار تولید اجتماعی نیاز دارند، یعنی طبقۀ کارگر است که باید کارخانه ها را تحت اشغال دربیاورد و سپس کنترل خود را بر بخش های حیاتی اقتصاد اِعمال کند. امروز اقلیتی کوچک از سرمایه داران، مالک ابزار تولید- یعنی کارخانه ها، ماشین آلات، مواد اولیه و غیره- هستند. آن ها هستند که بنا به سود خود تصمیم می گیرند چه چیزی را، چگونه و در چه زمانی تولید نمایند. اما در حقیقت، ثروت های اجتماعی به وسیلۀ اکثریت عظیم جامعه، یعنی طبقۀ کارگر، تولید می گردد؛ طبقه ای که باید به طور روزمرّه برای سرمایه داران کار کنند. طبقۀ کارگر باید بخش های حیاتی اقتصاد را در دست بگیرد، و از این طریق است که اکثریت جامعه می تواند به طور دموکراتیک و از پایین برای تولید، حداکثر استفادۀ بهینه از منابع و تکنولوژی های موجود بر طبق یک برنامه، استفاده کند و با افزایش تولید، رفاه و کاهش ساعت کاری، شرایطی را برای رشد افراد جامعه مهیا سازد. تنها از این طریق است که ما می توانیم هر آن چه را که مردان وز نان را برای کار خانگی و ساعات کاری بالا برای دیگران عملاً به بردگی می کشاند، حذف کنیم. به واسطۀ یک برنامۀ اقتصاد سوسیالیستی است که توان بالقوۀ فرهنگی و علمی، و خلاقیت افراد می تواند برای نخستین بار شکوفا شود.

انقلاب اکتبر و گام هایی به سوی رهایی زنان

تمامی اسناد به جای مانده از انقلاب اکتبر، نشان دهندۀ حساسیت و جدیت مسألۀ زنان در نزد بلشویک ها بوده است. به همین دلیل است که پس از پیروزی انقلاب، برای نخستین بار توده های وسیع مردم، از جمله زنان، به مشارکت در سیاست حرکت داده شدند. برخلاف برخی تحریفات مغرضانۀ تاریخی، این مشارکت هرگز محدود به زنان عضو حزب نبوده است. لنین در سخنرانی خود طی “چهارمین کنفرانس زنان کارگر غیر حزبی مسکو” در سال 1919 با عنوان “وظایف جنبش زنان کارگر در جمهوری شورایی” اعلام کرد:

“در نظام کهنۀ سرمایه داری، برای فعال بودن در عرصۀ سیاست، نیاز به تربیت خاصی بود؛ به طوری که زنان حتی در پیشرفته ترین و آزادترین کشورهای سرمایه داری، نقشی جزئی در سیاست ایفا می کردند. وظیفۀ ما اینست که سیاست را در دسترس هر زن کارگری قرار دهیم. از زمانی که مالکیت خصوصی بر زمین و کارخانه ها ملغی شده و قدرت ملاکین و سرمایه داران سرنگون گردیده، وظایف سیاست برای توده های کارگر به طور کلی، از جمله زنان کارگر، ساده، واضح و قابل فهم شده است. در جامعۀ سرمایه داری وضعیت زن با چنان نابرابری ای مشخص شده که شرکت او در سیاست نسبت به شرکت مرد بسیار ناچیز است. لازم است که قدرت توده های کارگر برای وضعیت در این زمینه به کار افتد، چرا که بعداً وظایف اصلی سیاست از موضوعاتی تشکیل خواهد شد که مستقیماً بر سرنوشت خود کارگران تأثیر می گذارد.

در این جا نیز شرکت زنان کارگر- نه تنها زنان عضو حزب و زنان آگاه سیاسی، بلکه زنان غیرعضو و نیز کسانی که کمترین آگاهی سیاسی را دارند- ضروریست. در این جا قدرت شوروی میدان وسیعی از فعالیت ها را به روی زنان کارگر می گشاید.” (5)

در پاییز سال 1920 مباحثاتی میان کلارا زتکین و لنین بر سر “مسألۀ زنان” صورت گرفت. کلارا زتکین در اثری با نام “پیرامون رهایی زنان: از نوشته های و.ا. لنین”، مصاحبۀ مفصل و مبسوطی دارد که زیر عنوان “لنین پیرامون مسألۀ زنان” به این اثر ضمیمه شده است. در سند مذکور، لنین پیشرفت های عظیمی را که پس از انقلاب اکتبر 1917، زندگی زنان طبقۀ کارگر را در شوروی دستخوش تغییر کرده بود، به اختصار توضیح می دهد:

“حکومت دیکتاتوری پرولتاریا، متفقاً به همراه حزب کمونیست و اتحادیه های کارگری، از هیچ کوششی فروگذار نمی کند تا بر بینش عقب افتادۀ مردان و زنان فائق آید و نیز روان شناسی کهنه و غیرکمونیستی را از بُن براندازد. لازم به گفتن نیست که مردان و زنان تماماً در مقابل قانون یکسان هستند. تمایل صادقانه ای برای عملی کردن این برابری در همه جا به چشم می خورد. ما، زنان را به کار در اقتصاد، مدیریت، قانون­گذاری و حکومت فرامی خوانیم. همۀ نهادهای آموزشی به روی زنان باز است، تا آنان بتوانند ظرفیت های حرفه ای و اجتماعی خود را رشد بدهند. ما آشپزخانه های اشتراکی، و غذاخوری، رختشوی خانه و تعمیرگاه عمومی، مهد کودک های عمومی، کودکستان ها، خانه های کودکان، و نهادهای آموزشی را در هر نوعی سازمان­دهی می کنیم. کوتاه کنم، ما به طور جدی مشغول پیشبرد الزامات برنامۀ خود در جهت انتقال عملکردهای اقتصادی و آموزشی از خانواده به جامعه هستیم. این به معنای آزادی زن از بردگی دیرین خانگی و وابستگی تام به شوهر خویش خواهد بود. این امر او را قادر می سازد که قابلیت ها و استعدادهای خود را تماماً به کار گیرد. کودکان در شرایطی به مراتب مطلوب تر از شرایط خانه پرورش می یابند. ما پیشرفته ترین قوانین حمایتی از زنان کارگر را در دنیا داریم که به وسیلۀ نمایندگان مجاز کارگران سازمان­یافته به اجرا درمی آید. ما در حال تأسیس زایشگاه ها، خانه های مادر و فرزند، مراکز درمانی تخصصی مادران، دوره های آموزشی در رابطه با نوزادان و مراقبت از کودکان، نمایشگاه های آموزش مراقبت مادران از خود و فرزندانشان و نظایر این ها، هستیم. ما تمامی تلاش خود را برای حمایت از زنان نیازمند و بیکار به کار می بندیم، و البته کاملاً می دانیم که همۀ این ها با توجه به نیازهای زنان کارگر، کم است و برای رهایی واقعی آنان هنوز کفایت نمی کند.” (6)

طبقۀ کارگر روسیه پس از تسخیر قدرت تحت رهبری بلشویک ها، نه تنها زنان کارگر به پیشرفت هایی دست یافتند، بلکه شاخص امید زندگی نیز برای تمامی گروه های سنی به طور قابل ملاحظه ای افزایش یافت. امید زندگی برای یک نوزاد طی سال های 1926-27، حدود 44.4 سال بود، در حالی که سی سال پیش از آن، این رقم 32.3 سال بود. در سال 1958-59، امید زندگی برای کودکان تازه متولد شده به 68.6 سال رسید و این روند تا دهۀ 1960 ادامه داشت، به طوری که شاخص امید زندگی در شوروی از ایالات متحده هم فراتر رفت.

نخستین کاری که بلشویک ها پس از انقلاب به انجام رسانیدند، تصویب قوانینی در جهت برابری جنسیتی بود. در واقع آن ها حق طلاق، سقط جنین و ازدواج غیرکلیسایی را به همراه مواردی دیگر معرفی کردند. اما همان طور که لنین توضیح داد، برابری جنسیتی در قانون به تنهایی کافی نیست، بلکه باید گام هایی عملی هم در مسیر تحقق آن برداشته شود (نظیر مواردی که خود او در مصاحبه با زتکین اشاره می کند). لنین طی پیامی به مناسبت روز جهانی زنان کارگر در سال 1921 می گوید:

” هیچ حزب یا انقلابی در جهان هرگز رویای فرود آوردن چنین ضربه عمیقی را به ریشه‌های ستم و نابرابری زنان مانند آن چه که شوروی و انقلاب بلشویکی انجام می­دهد در سر نپرورانده است. این جا در روسیه­ی شوروی اثری از نابرابری در قوانین بین مردان و زنان باقی نمانده است. قدرت شوروی تمام نابرابری­هایی را که در قوانین درباره­ی خانواده، ازدواج و فرزندان وجود داشت و خصوصا نفرت انگیز، فرومایه و ریاکارانه بود از میان برداشت.

این تنها نخستین گام برای آزادی زن است. اما هیچ یک از جمهوری­های بورژوایی حتی دموکراتیک­ترین آن­ها هم جرات برداشتن این گام نخست را نیز نداشته است. دلیل این امر حرمت به «مالکیت خصوصی مقدس» است.

دومین و مهم­ترین گام الغای مالکیت خصوصی بر زمین و کارخانه‌ها است. این مساله، و تنها این مساله راه را برای آزادی کامل و واقعی زنان یعنی آزادی زن از «بردگی خانگی» از طریق انتقال خانه­داری حقیر فردی به خدمات خانگی وسیع اجتماعی شده می­گشاید.

این تحول سختی است، زیرا مستلزم تغییر شکل ریشه­دارترین، کهنه ترین، کوته نظرانه­ترین و سخت­ترین «نظم» (اگر بگوییم بی شرمی و توحش، به واقعیت نزدیک­تر است) می­باشد. اما تحول آغاز گردیده و حرکت شروع شده است، ما در راه نوینی قدم گذاشته‌ایم.” (7)

“ترمیدور”، و نابودی دستاوردهای انقلابی زنان

اما برای محو کارخانگی و جایگزین شدن خانواده با نهادی جدید، اقتصاد جامعه باید به اندازۀ کافی رشد و تکامل یافته باشد، درحالی که این عنصر در روسیۀ شوروی وجود نداشت. پیامدهای مخرب جنگ داخلی (و مداخلۀ ارتش های 21 قدرت امپریالیستی) به همراه عقب ماندگی اوضاع اقتصادی-اجتماعی روسیه و انزوای انقلاب پس از شکست انقلاب 1918 آلمان، همگی مواردی بودند که در کنار برخی اشتباهات رهبران بلشویک، به آغاز روند انحطاط بوروکراتیک و ترمیدور ضدّانقلاب سیاسی منجر شدند. تروتسکی در مورد ضرورت پیشرفت اقتصادی به عنوان پیش شرط ایجاد شرایط زندگی و خانوادۀ نوین در مقاله ای با نام “از خانوادۀ قدیمی به خانوادۀ جدید” (ژوئیۀ 1923) نوشت:

“تدارک مادی برای ایجاد شرایط زندگی نوین و خانوادۀ نوین، اساساً نمی تواند چیزی جدا از عملکرد عمومی به سوی بنانهادن سوسیالیسم باشد. دولت کارگری برای آن که بتواند به طور جدی از عهدۀ آموزش عمومی کودکان و آزادسازی خانواده از قید آشپزخانه و رخت­شویی بربیاید، باید ثروتمندتر گردد. اجتماعی کردن خانه­داری خانوادگی و آموزش عمومی کودکان، بدون بهبود قابل ملاحظه در اقتصاد ما، به طور کلی، غیرقابل تصور است. ما به اَشکال اقتصادی سوسیالیستی بیشتری نیازمندیم. تنها تحت چنین شرایطی است که می توانیم خانواده را از وظایف و عملکردهایی که آن را تحت ستم قرار می دهد و متلاشی می سازد، رها کنیم. شست­وشو باید به وسیلۀ یک رخت­شوی­خانۀ عمومی انجام شود، تهیۀ غذا به وسیلۀ یک رستوران عمومی، و دوزندگی به وسیلۀ یک کارگاه عمومی. کودکان باید به وسیلۀ معلمین عمومی خوب که دلبستگی واقعی به کار خود دارند، تعلیم ببینند. سپس تعهد میان شوهر و زن از قید هرچیز بیرونی و تصادفی در خواهد آمد، و بدین ترتیب یکی، زندگی دیگری را نخواهد مکید. برابری حقیقی نهایتاً ایجاد خواهد شد. تعهد، به رابطۀ عاطفی دوسویه وابسته خواهد شد، و به ویژه از این نظر به ثبات درونی دست خواهد یافت- ثباتی که البته برای همه یکسان نیست، اما برای هیچ کسی اجباری هم نیست.” (8)

با به قدرت رسیدن بوروکراسی (و در رأس آن استالین)، دستاوردهای طبقۀ کارگر (و به ویژه زنان کارگر) به دنبال انقلاب 1917، عقب گرد خود را آغاز نمود. بوروکراسی به جای مبارزه علیه نابرابری و ستم، به تثبیت قدرت خود نیاز داشت. علاوه بر کاهش آزادی های مدنی شهروندان به طور کلی، حقوق خاص زنان- مانند حق سقط جنین، طلاق ازاد و غیره- لغو گردید و زنان کارگر و دهقان در اسارت کار خانگی باقی ماندند. روسیۀ شوروی حتی پیشرفته ترین رویکرد را نسبت به همجنسگرایان داشت، اما این دستاورد نیز به طور کامل به دست بوروکراسی استالینیستی نابود شد.

تروتسکی، بوروکراسی استالینیستی را به درستی مانند تومور سرطانی در بدن دولت کارگری توصیف می کرد. او در مطلبی با عنوان “ماهیت طبقاتی دولت شوروی” (1933) نوشت: “یک تومور می تواند تا اندازه ای ترسناک رشد کند و حتی ارگانیسم زنده را ازپای درآورد. اما تومور هرگز نمی تواند به یک ارگانیسم وابسته مبدّل شود” (9).

تروتسکی طرح کلی این پروسه را در یکی از آثار بی­نظیر خود، یعنی “انقلابی که به آن خیانت شد” (1936) به دست می دهد؛ در فصل هفتم از همین اثر (خانواده، جوانان و فرهنگ) بخشی با عنوان “ترمیدور در خانواده” آمده است. تروتسکی در این جا می نویسد:

“در سال 1932، تعداد کل منزلگاه های دائمی در پروشگاه ها به 600،00 و تعداد منزلگاه های موسمی، یعنی آن هایی که صرفاً مربوط به موسم کار مزرعه بود، به حدود 4،000،000 می رسید. در سال 1935، تعداد تختخواب ها به 5،600،000 بالغ می شد. اما منزلگاه های دائمی هنوز جزء ناچیزی از این کل را تشکیل می داد. به علاوه پروشگاه های موجود، حتی در مسکو، لنینگراد و مراکز دیگر، معمولاً سهل الحصول ترین خواسته ها را هم برآورده نمی کنند. یکی از برجسته ترین روزنامه های شوروی گله می کند: “پرورشگاهی که طفل خود را در آن ناراحت تر از خانه احساس کند، پرورشگاه نیست. یک یتیم خانۀ بد است. بنابراین اگر خانواده های مرفه تر کارگری از پرورشگاه صرف نظر می کنند، تعجب آور نیست. اما برای تودۀ اصلی زحمتکشان، حتی تعداد همین “یتیم خانه های بد” هم ناچیز است. همین اواخر کمیتۀ اجرائیه مرکزی قطعنامه ای صادر کرد که مطابق آن تربیت اطفال سرراهی و یتیم باید به دست خصوصی اشخاص سپرده شود. بدین ترتیب حکومت بوروکراتیک از طریق عالی ترین ارگان خود، ورشکستگی اش را در رابطه با مهم ترن وظیفۀ سوسیالیستی تأیید می کند. تعداد بچه های کودکستانی در طول پنج­سال 1930-35، از 370،000 نفر به 1،181،000 نفر افزایش یافت. نازل بودن رقم مربوط به سال 1930 حیرت انگیز است، اما رقم مربوط به سال 1935 نیز صرفاً به منزلۀ قطره ای است در اقیانوس خانواده های شوروی. بررسی بیشتر این موضوع نشان خواهد داد که بخش اصلی یا دست­کم بیشتر این کودکستان ها مختص به خانواده های کادر اداری، کارمندان فنی، استخانویست ها و غیره است” (10)

تروتسکی ادامه می دهد:

“همین کمیتۀ اجرائیۀ مرکزی چندی پیش مجبور شد علناً تصدوق کند که “قطع نامۀ مربوط به حل مسألۀ کودکان بی خانمان و بی سرپرست با سستی اجرا می شود”. در پشت این اعتراف غیرمغرضانه چه چیز نهفته است؟ ما فقط به طور تصادفی از اشارات درج شده با حروف ریز در روزنامه ها مطلع می شویم که در مسکو، بیش از هزار کودک در “شرایط خانوادگی فوق العاده دشواری” به سر می برند، و یا این که در به­اصطلاح مهدهای کودک پایتخت 1،500 کودک بی پناه به خیابان ها رانده می شوند، و باز این که در پاییز 1935، در مسکو و لنینگراد طی دو ماه “7،500 پدر و مادر به خاطر بی سرپرست رها کردن فرزندان خود به دادگاه جلب شده اند.” جلب اینان به دادگاه چه فایده ای داشت؟ چند هزار پدر و مادر از مراجعه به دادگاه طفره رفته اند؟ چه تعدادی از کودکان، بی آن که در جایی ثبت شده باشد، “در شرایط فوق العاده دشوار” به سر می برند؟ وجه تفاوت شرایط فوق العاده دشوار با شرایط صرفاً دشوار در چیست؟ این ها سؤالاتی است که بی جواب می مانند. بخش بزرگی از بی خانمانی آشکار و پنهان کودکان نتیجۀ مستقیم بحران اجتماعی عظیمی است که طی آن خانوادۀ کهن، خیلی زودتر از آن که بنیادهای جدید جایش را بگیرند، در حال تحلیل رفتن است” (11)

جمع بندی

همان طور که مختصراً اشاره شد، ستم بر زن قدمتی به اندازۀ تاریخ تقسیم جامعه به طبقات دارد، و بنابراین محو آن تنها از طریق دست یافتن به جامعه ای بی طبقه ممکن است. از این گفته بلافاصله چند نتیجۀ مهم به دست می آید:

اول؛ در این جا اهمیت طبقۀ کارگر، به عنوان تنها نیروی انقلابی که قادرست از طریق انقلاب اجتماعی، حرکت به سوی چنین جامعه ای را رهبری کند، بیش از پیش رخ نشان می دهد. اما در این مورد عموماً یک کژفهمی متداول و تاحدود زیادی مضحک وجود دارد و آن این که گویا مقصود از طبقۀ کارگر، مجموع مردانی است که در صنایع به کار یدی اشتغال دارند و به همین جهت به نقش “زنان” در این بین توجهی نمی شود!

کالینیکوس به درستی به این درک نادرست اشاره می کند و می نویسد: “این نکته‌ای حائز اهمیت است که تلقی مارکس از طبقۀ‌ کارگر را آن‌گونه نپنداریم که رسانه‌ها و کلیشه‌های آکادمیک به عنوان کارگرانِ یدیِ مردِ صنعتی به ما می‌نمایاند، برای مارکس طبقه بر مبنای رابطۀ میان استثمارکننده و استثمارشونده تعریف می‌شد. ازاین منظر کارگر بودن مستلزم فقدان استقلال اقتصادی در جهت حفظ خود و بر مبنای منابع خود است. پس زنده‌ماندن مستلزم وجود اجبار در جهت فروش نیروی کار تو به بنگاه سرمایه‌داری است و از آن روی که توان چانه‌زنی برای کارگر بسیار کم است، نتیجۀ این امر استثمار تو خواهد بود. کارگر بودن در این معنا، مستلزم کار یدی در کارخانه نیست. می تواند کار در دفتر، بیمارستان، مدرسه و یا دانشگاه باشد” (12).

بنابراین صحبت از طبقۀ کارگر، در کلیت خود، به معنای بی توجهی به نقش زنان کارگر نیست. برعکس، زنان کارگر حتی در طبقۀ خود نیز مورد فشار و پیش داوری های حاکم بر جامعه از سوی مردان هم­طبقه ای خود قرار دارند و به بیان بهتر استثمار آنان مضاعف است. به همین خاطر پرولتاریای انقلابی ضمن مبارزه علیه تمامی اشکال تبعیض اجتماعی و ستم، مشکلات جنسیّت تحت ستم را باید بر مبنای تقسیمات طبقاتی درک و با آن مبارزه کند.

دوم؛ با درنظر داشتن نگاه طبقاتی به مسألۀ زن، صحبت از “منافع زنان” به طور کلی، تماماً نادرست و متناقض است. چرا که زنان خود دارای پایگاه طبقاتی و منافع متفاوتی هستند. کسانی که از منافع یا جنبش زنان به طور کلی صحبت می کنند- و بعضاً حتی خود را رادیکال و ضدّ سرمایه داری معرفی می نمایند- باید توضیح دهند که چگونه منافع مثلاً مارگارت تاچر یا کاندولیزا رایس می تواند با منافع زنان کارگری که نه فقط در انگلستان و امریکا، بلکه در سایر کشورهای جهان، به طور مستقیم و غیر مستقیم زیر فشار سیاست های آنان کمر خُرد کردند، یکسان پنداشت؟

مارکسیست ها از حقوق دموکراتیک زنان، فارغ از پایگاه طبقاتی آن ها، دفاع می کنند و باید بکنند. حقوقی مانند حق طلاق، حق انتخاب پوشش، حق سقط جنین و غیره. با این حال دست یافتن به این حقوق دموکراتیک نیز، با مبارزه علیه کلیت نظام سرمایه داری گره خورده است و این هم وظیفه ایست که نه زنان بورژوا یا خرده بورژوا، بلکه زنان طبقۀ کارگر می توانند انجام دهند.

سوم؛ مسألۀ زنان را نمی توان از مسألۀ طبقاتی جدا کرد. هرگونه آشفتگی در این مورد، به نتیجه گیری های نادرست می انجامد و مبارزۀ طبقاتی را به مبارزه میان زنان و مردان تبدیل می کند که بخشی از جنبش فمینیستی بورژوایی در طول یک سدۀ گذشته بوده است.

جمع بندی سه نکتۀ فوق را “ایولین رید” در مقاله ای با عنوان “مسألۀ زنان و روش مارکسیست ها”، این گونه بیان می کند:

“از دید تاریخی مبارزه بین دو جنس زن و مرد، بخشی از جنبش فمینیستی بورژوازی در سدۀ گذشته بود. جنبشی اصلاحی که در چهارچوب سیستم سرمایه داری برپا شده و خواهان براندازی این سیستم نبود. اما مبارزه ای تدریجی بود که در آن زنان در برابر فرمانروایی مردان در زمینه های اقتصادی، اجتماعی و جبهه های میهنی سر به طغیان برداشته بودند. در دورۀ جنبش فمینیست، شماری از اصلاحات مهم به سود زنان به انجام رسید. اما جنبش فمینیستی بورژوازی راه خود را درپیش گرفت و هدف های محدود خود را به دست آورد. دشواری های امروزی تنها با رویارویی طبقه در برابر طبقه از میان خواهد رفت.

مسألۀ زنان تنها با صف آرایی زنان و مردان طبقۀ کارگر، در برابر زنان و مردان طبقۀ فرمانروا حل خواهد شد. یعنی کارگران، خواه زن یا مرد، منافع یکسانی دارند، نه این که زنان از طبقات گوناگون با هم منافع یکسان داشته باشند.”

زنان طبقۀ بالا در پشتیبانی از جامعۀ سرمایه داری و ماندگاری آن به اندازۀ مردان، خود دارای نفع می باشند. یکی از چیزهایی که فمینیست های بورژوازی برای آن به مبارزه پرداختند، حق داشتن دارایی برای زنان به نام خودشان بود، برابر با مردان. آن ها در این مبارزه پیروز شدند. امروزه، زنان توانگر ثروت های افسانه ای به نام خود اندوخته اند. آن ها با مردان توانگر برای ماندگار کردن سیستم سرمایه داری هم­پیمان اند. امّا با زنان کارگر که نیازهای آن ها تنها با نابودی سرمایه داری برآورده می شود، هیچ پیوندی ندارند. پس، رهایی زنان کارگر، نه با همبستگی با طبقۀ دشمن، بلکه با مبارزه در برابر آن ها و با پیوستن به مبارزۀ افراد هم­طبقۀ خود به دست خواهد آمد” (تأکید ها از من است) (13)

پانوشت:

* http://www.radiopayam.ca/parvaz.html

منابع:

(1) د.ک. میتروپولسکی، ی.ا. زوبریتسکی، و.ل. کیروف، “زمینۀ تکامل اجتماعی”، ترجمۀ ناصر زرافشان وعلی افشاری، انتشارات آگاه، 1383، صص. 41-43 و 47

(2) فردریک انگلس، “منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت”، ترجمۀ خسرو پارسا، نشر دیگر (1386)، ص.71

(3) همان، صص. 88 و 89

(4) جوزف هنسن، ایولین رید و ماری آلیس واترز، “آرایش، مد و بهره کشی از زنان”، ترجمۀ افشنگ مقصودی، نشر گل آذین، چاپ دوم،1386، صص. 19-22

(5) V.I. Lenin, “The Tasks of the Working Women’s Movement in the Soviet Republic” (Sep 23, 1919):

http://www.marxists.org/archive/lenin/works/1919/sep/23a.htm

(6) Clara Zetkin, “Lenin on the Women’s Question” (1920):

http://www.marxists.org/archive/zetkin/1920/lenin/zetkin1.htm

(7) و.ا. لنین، “روز جهانی زنان کارگر”، ضمیمۀ پروادا، ش 51، 8 مارس 1921:

http://www.negah1.com/clasic/lenin4.htm

(8) Leon Trotsky, “From the Old family to the New” (Jul 1923):

http://www.marxists.org/archive/trotsky/women/life/23_07_13.htm

(9) Leon Trotsky, “The Class Nature of the Soviet State” (Oct 1, 1933):

http://www.marxists.org/archive/trotsky/1933/10/sovstate.htm

(10) لئون تروتسکی، “انقلابی که به آن خیانت شد” (1936)، نشر کارگری سوسیالیستی، صص. 174-175:

http://nashr.de/1/trot/xynt/0.pdf

(11) همان، صص. 175-176

(12) نگاه کنید به: آرام نوبخت، “چند نکته در مورد مفهوم طبقۀ اجتماعی”، نشریه میلیتانت، تیرماه 1391:

http://militaant.cloudaccess.net/2011-06-13-17-37-45/420-tab.html

(13) “آرایش، مد و بهره کشی از زنان”، صص. 100-101

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *