الغای دولت از منظر مارکسیسم: بحثی با آنارشیستها

آرمان پویان

از میلتانت شماره ۵۴

دولت سرمایه داری در دورۀ کنونی، می تواند خود را پشت نقاب های بسیاری مخفی کند؛ یعنی: سلطنتی، جمهوری، استبدادی و تمامیت­خواه، و نظایر این ها. اما در نهایت هدف دولت سرمایه داری، فارغ از ظاهر آن، یک چیز است و آن، حفظ و تحکیم حاکمیت اقلیتی از جامعه، یعنی بورژوازی. بنابراین هدف مارکسیسم هم نه صرفاً الغای دولت، که پایان دادن به جامعۀ طبقاتی است.

دولت با تقسیم جامعه به طبقات، و برای دفاع از مالکیت خصوصی، پا به عرصۀ حیات گذاشت. مادام که طبقات وجود دارند، نهادی به نام دولت هم وجود خواهد داشت. بنابراین پرسش اینست که چه گونه می توان به حیات جامعۀ طبقاتی پایان داد؟

در پاسخ به چنین پرسشی باید گفت: نه با انکار آن، بلکه تنها با پیروزی یکی از طبقات متخاصم، یعنی پرولتاریا. همان طور که یک بار رزا لوکزامبورگ گفت، انتخاب پیش روی ما نه انتخابی بین سوسیالیسم و وضع موجود، که انتخابی میان سوسیالیسم و بربریت است. در نظام سرمایه داری، تولید برای کسب سود و نه رفع نیازهای اجتماعی صورت می گیرد و این ولع برای سود بیشتر، بازهم میلیون ها نفر از مردم جهان را به کام فقر، گرسنگی و مرگ می کشاند. به همین ترتیب حرص و ولع آن ها برای کنترل بازارها و مواد خام، به جنگ ها و ویرانی های بی پایانی خواهد انجامید، کما این که تاکنون نیز چنین بوده است.

پیروزی برای طبقۀ کارگر، تنها می تواند به معنای نابودی دولت سرمایه داری باشد. بورژوازی هرگز متمدنانه قدرت و ابزارهای اعمال خود را دودستی تقدیم طبقۀ کارگر نمی کند. این مسأله ای است که تاریخ به ما نشان می دهد. کارگران باید یک دولت جدید- دولتی که برای نخستین بار مدافع حاکمیت اکثریت بر اقلیت باشد- ایجاد کنند.

لنین در کتاب دولت و انقلاب خود می گوید:

«مارکس برای آن که مفهوم واقعی مبارزه­اش را علیه آنارشیسم تحریف نکنند، عمداً “شکل انقلابی و گذرای” دولت مورد نیاز پرولتاریا را خاطر نشان می سازد. دولت فقط تا مدتی برای پرولتاریا لازم است. ما در مسألۀ برانداختن دولت به عنوان هدف، هیچ گونه اختلافی با آنارشیست ها نداریم. ولی تأکید می کنیم که برای نیل به این هدف، استفادۀ موقت از شیوه ها، افزارها و وسایل قدرت دولتی علیه استثمارگران، لازم است، همان گونه که برای برانداختن طبقات نیز، دیکتاتوری موقت طبقۀ ستمکش ضرورت دارد» (1)

به همین ترتیب، تروتسکی نیز در اثر استالینیسم و بلشویم توضیح می دهد که:

«مارکسیست ها کاملاً با آنارشیست ها در مورد هدف نهایی، یعنی نابود ساختن دولت، توافق دارند. مارکسیست ها تنها تا جایی “دولت­گرا” هستند که معتقدند صرفاً با نادیده گرفتن دولت نمی توان آن را نابود ساخت» (2)

یعنی در بدایت امر، این گونه خواهد بود که ماشین دولتی قبلی دیگر وجود ندارد. و پس از آن، عملاً یک شبه­دولت وجود خواهد داشت. وظیفۀ تمامی انقلاب های گذشته، تسخیر قدرت دولتی بود. مارکس و انگلس از تجربۀ کمون پاریس 1871، به این نتیجه رسیدند که کارگران نمی توانند فقط از ابزار دولتی سابق استفاده کنند، بلکه در عوض باید آن را با یک ابزار دولتی تماماً جایگزین نمایند. دولتی که حامی منافع اکثریت جامعه است و بنیان یک جامعۀ سوسیالیستی را می گذارد.

لنین گفت که برای تضمین حفظ کنترل کارگران بر این دولت، همۀ مقامات بلااستثنا باید مسئول، و قابل انتخاب و عزل باشند، و درآمدی بیش از یک کارگر ماهر دریافت نکنند. تمامی وظایف بوروکراتیک، باید دست به دست بچرخد تا همه را درگیر کند. نباید یک نیروی مسلح ویژه، جدا از تودۀ مردم وجود داشته باشد و به علاوه به تمامی احزاب سیاسی-به جز فاشیست ها- حق فعالیت داشته باشند.

وظیفۀ چنین دولتی، توسعۀ اقتصاد برای ریشه کن ساختن احتیاجات است. نیاز کم­تر به معنای نیاز کم­تر به دولت و حاکمیت بر جامعه است. جامعۀ طبقاتی و دولت، هم­زمان با جایگزین شدن حاکمیت یک طبقه بر طبقه ای دیگر و حکومت مردم، با ادارۀ امور و استفادۀ برنامه­ریزی شده از منابع برای رفع نیازهای اجتماعی، رو به اضمحلال خواهد گذاشت.

این در حالیست که آنارشیست ها خواهان الغای یک­شبۀ دولت هستند؛ موضوعی که هم عدم درک صحیح آن ها از مفهوم دولت را نشان می دهد و هم نبود برنامۀ مشخص و ضروری برای رسیدن به هدفی که ادّعای آن را دارند.

این رویکرد نسبت به مقولۀ دولت را می توان همواره در تاریخ اندیشۀ آنارشیست ها مشاهده کرد. به عنوان یک نمونه، باکونین، که خصومت شدیدی با هرگونه نهاد قدرت سیاسی و ازجمله مفهوم دولت داشت، طی کنفرانسی آنارشیستی در سال 1872 اعلام کرد که:

«… آرمان طبقۀ کارگر، هیچ هدفی به جز ایجاد یک سازمان و فدراسیون اقتصادی مطلقاً آزاد، بر پایۀ کار و برابری، و تماماً مستقل از هرگونه حکومت سیاسی نمی تواند باشد؛ و یک چنین سازمان یا فدراسیونی تنها می تواند از خلال عمل خودانگیختۀ خود پرولتاریا، از خلال اصناف آن ها، از خلال کمون های خودگردان، پا به عرصۀ حیات بگذارد … سازمان سیاسی نمی تواند چیزی به جز تشکیلات حاکمیت، به نفع یک طبقه و به ضرر پرولتاریا باشد… پرولتاریا، اگر قدرت سیاسی را تسخیر کند، به یک طبقۀ حاکمه و استثمارگر تبدیل خواهد شد» (تأکیدها از من است) (3)

پس به طور خلاصه می توان گفت که مبارزۀ مارکسیست ها، نه صرفاً علیه سرمایه داری، بلکه برای استقرار سوسیالیسم و نهایتاً جامعۀ بی طبقه است. به اعتقاد مارکسیسم، پس از انقلاب سوسیالیستی، طبقات اجتماعی به ناگهان و یک­شبه از میان نمی روند؛ و چون دولت، به معنای وجود طبقات اجتماعی است و در واقع حافظ منافع اکثریت، در مقابل اقلیت است، پس می توان گفت که پس از انقلاب سوسیالیستی و در طول دورۀ گذار، دولت کارگری به این مفهوم وجود خواهد داشت. مارکسیست ها بر سر هدفِ الغای دولت، تماماً با آنارشیست ها توافق دارند؛ اما مورد مهم اختلاف دقیقاً همین است که این دولت کارگری، طی یک پروسه مضمحل می شود. بنابراین به تأکید باید گفت که دولت کارگری و رهبری انقلابی طبقۀ کارگر، به هیچ وجه هدف غایی نیست. هدف نهایی، همان طور که اشاره شد، رسیدن به جامعه ای بی طبقه است. این هدف زمانی محقق می شود که آن دسته از شرایط عینی مستلزم وجود دولت است (مبارزۀ طبقاتی)، از میان رفته و محو شده باشد. به بیان دیگر، زمانی که طبقۀ کارگر از طریق منحل کردن سایر طبقات، از طریق متحد ساختن کلّ انسان ها در قالب یک برنامۀ جهانی تولید، خود را منحل کرده باشد، در آن صورت هیچ گونه تخاصمی میان ملل یا طبقات مختلف وجود نخواهد داشت، و هنگامی که تولید به چنان سطحی رسیده باشد که روزکار به اندازۀ کافی برای شرکت همۀ افراد در فرهنگ، آموزش، هنر و ادارۀ جامعه مهیا بشود، آن وقت است که اجبار و انقیاد دیگر نقشی عینی نخواهد داشت و بی معنا خواهد شد.

منابع:

(1) و.ا. لنین، “دولت و انقلاب”، ترجمۀ محمد پورهرمزان و علی بیات، انتشارات حزب تودۀ ایران، چاپ سوم، 1387، فصل 4، ص.72

(2) ل. تروتسکی، “استالینیزم و بلشویزم”، نشر کارگری سوسیالیستی، ص. 20:

http://nashr.de/1/trot/stlin/0.pdf

(3) G.M. Stekloff, “History of the First International” (1928), Part 2, Chap. 2:

http://www.marxists.org/archive/steklov/history-first-international/ch22.htm

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *