به مناسبت سالگرد انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه (۱) – اثبات نظریات کارل مارکس

متن پیش رو قسمت اول سخنرانی رفیق مازیار رازی در اتاق پالتاک «احیای مارکسیستی» است؛ جهت مطالعۀ بخش  دوم  و بخش پایانی  به میلیتانت شمارۀ ۵۰،  شماره ۵۱  و شماره ۵۲ رجوع کنید.

به بحث ها گوش فرا دهید: صوتی

متن کامل  پیاده شده از سخنرانی در اتاق احیای مارکسیستی: نشر میلیتانت شماره ۱: در باره درس های انقلاب اکتبر ۱۹۱۷

********************

مقدمه

انقلاب اکتبر درس های بسیار مهمی برای ما دربر دارد؛ یکی از درس هایی که طی جلسۀ قبل هم در مورد آن صحبت شد، نحوۀ سازمان یافتن تدارکات این انقلاب بود. چرا که انقلاب های بسیاری در سراسر جهان رخ می دهند، اما انقلاب پرولتری اصولاً رخ نداده است، به غیر از یک انقلاب و آن هم انقلاب اکتبر 1917؛ از این نقطه نظر مسألۀ تدارکات این انقلاب، یعنی 20 الی 25 سال تدارکات این انقلاب مسألۀ مهمی بوده و درس های بسیار مهمی از این انقلاب می توان استنتاج کرد. یکی از این درس ها، تشکیل و سازماندهی حزب پیشتاز انقلابی یا حزب لنینیستی و بلشویکی بود.

این حزب درواقع موفق شد که در درون طبقۀ کارگر به طور سیستماتیک حاضر باشد، دخالتگری بکند و بدین ترتیب اعتباری در بین کارگران پیدا نماید. این حزب هم به هرحال در این انقلاب سهم عمده ای داشت، ولی انقلاب اکتبر کار توده های کارگر بود، کار شوراها بود و به تصمیم شوراهای کارگری صورت گرفت. این درس اولی بود که از این انقلاب گرفتیم.

درس دوم انقلاب این بود که انقلاب های سوسیالیستی در کشورهای عقب افتاده هم می توانند آغاز شوند و تحقق پیدا کنند؛ در قرن هفدهم و هجدهم صحبت از این بود که فازهای مختلفی باید طی شود تا طبقۀ کارگر برای انقلاب آمادگی کسب کند و سپس فاز بعدی انقلاب ها، بعد از انقلاب های دموکراتیک این خواهد بود که به هرحال یک سلسله اتفاقاتی باید بیفتد تا طبقۀ کارگر در آن جهت خود را آماده کند و پس از یک دوره ای به قدرت برسد؛ اما انقلاب اکتبر، مطابق با بحث هایی که کارل مارکس هم در 1848 در ارتباط با انقلاب آلمان به میان آورده بود، اثبات کرد که پرولتاریا در این دوره آمادگی تسخیر قدرت را دارد.

در حقیقت لزومی ندارد که انقلاب، از فاز بورژوا دموکراتیک  بگذرد. زیرا طبقۀ کارگر به نقد آمادگی عینی تسخیر قدرت را دارد (به شرطی که آمادگی ذهنی را بیابد). این یکی دیگر از درس هایی بود که پیشتر در موردش صحبت کردیم.

اما واضح است که این انقلاب به شکست انجامید، درواقع شرایطی ایجاد شد که یک انقلاب پیروزمند پرولتری بعد از چند سال شکست خورد؛ اما شکست این انقلاب هم، برای ما حامل درس های بسیاری است، که ما باید به هرحال از این درس ها برای انقلاب آتی ایران استفاده کنیم. به عبارت دیگر، همان طور که ما از پیروزی انقلاب اکتبر درس هایی را برای بکارگیری در انقلاب آتی ایران آموختیم، به همان ترتیب می توانیم- و می باید- از شکست این انقلاب نیز درس هایی برای انقلاب آتی خود کسب کنیم.

از این نقطه نظر است که شکست انقلاب اکتبر همان قدر برای ما حائز اهمیت است که پیروزی این انقلاب. به نظر من در مورد شکست انقلاب اکتبر در مجموع بحث های زیادی وجود دارد- رخ دادن جنگ داخلی و یک سلسله اشتباهات درونی و غیره.

یک سلسله توجیحاتی هم در ارتباط با شکست انقلاب اکتبر از طرف گرایشات مختلف انقلاب در طول تاریخ ارائه شده است، از جمله خود لنینیست ها و تروتسکیست ها و کسانی که مدافع این انقلاب بودند. به نظر من در وهلۀ نخست باید به این مسأله توجه کنیم که این انقلاب درواقع به دلیل یک علت مرکزی به شکست انجامید. و آن هم به کار نگرفتن و بحث ها و نظرات اساسی مارکسیستی و تجدید نظر در آن ها بود. در مجموع مسألۀ اصلی اینست که نظرات مختلفی که مارکس ارائه داده بود و بر اساس آن انقلاب اکتبر به پیروزی رسیده بود، و کل حداقل رهبران حزب بلشویک هم بر این نظرات واقف بودند، به درستی بکار گرفته نشد و در بعضی موارد- از سال 1925 به بعد- کاملاً خلاف آن اقدام شد؛ در واقع تئوری ها و نظرات کارل مارکس به کناری پرتاب شد و تئوری ها و نظرات جدیدی منطبق بر گرایشات ناسیونالیستی و بورژوایی و غیره حاکم گردید.

اکنون ببینیم که این تئوری هایی که کنار گذاشته شد چه بوده است؟ البته قبل از این که به بخش های مختلف این انقلاب بپردازیم- که به اعتقاد من انقلابی بود که بیشتر از 7 الی 8 سال دوام نیاورد- باید ببینیم که مارکس چه نظراتی را ارائه داد و کدام یک از نظرات او بود که اجرا نشدند.

نخستین نکته ای که کارل مارکس روی آن اصرار داشت و در ارتباط با جامعه سوسیالیستی از آن صحبت می کند (کارل مارکس نه تنها خود تحلیل های مشخصی از قوانین حرکت جامعۀ سرمایه داری ارائه داد، بلکه در مورد جامعۀ آتی هم صحبت کرد و مقالات و مطالب بسیاری نوشت) مشخصاً در نقد برنامه ی گوتا و تا حدودی هم در گروندریسه، این بود که انقلاب سوسیالیستی می تواند به رهبری پرولتاریا آغاز شود و این آمادگی وجود دارد. اما زمانی که انقلاب تحقق پیدا می کند و زمانی که نظام سرمایه داری سرنگون می شود، درواقع این آغاز انقلاب سوسیالیستی است، و نه تحقق ساختمان سوسیالیستی در فردای انقلاب، بلکه یک پروسه و روندی را این انقلاب در پیش روی خود خواهد داشت، که این روند یک روند انقلابی است، روندی که در آن هر روز و هر ساعت باید تحولات نوینی رخ دهد تا این انقلاب نهایتاً به یک انقلاب سوسیالیستی منجر شود.

کارل مارکس در نقد برنامۀ گوتا مشخصاً اشاره می کند که انقلاب سوسیالیستی وقتی صحبت از شیوۀ تولید نوینی می کند، اجزای مختلفی دارد. این اجزا بالاخص شامل وجوه تولید، توزیع، مبادله، مصرف می شود. این انقلاب وقتی سازمان پیدا کرد- یعنی انقلاب سوسیالیستی که به رهبری پرولتاریا تحقق پیدا کرد- وارد شیوۀ تولیدی غیرسرمایه داری می گردد و یک سلسله از سایر وجوهی که در جامعه وجود دارد کماکان برای دوره ای طولانی بورژوایی باقی خواهند ماند.

به طور مشخص وجه توزیع، وجه مبادله و بسیاری از این وجوهی که ما در سطح جامعۀ سرمایه داری می بینیم، بقا پیدا خواهند کرد؛ این پروسه ایست که آغاز می گردد. آن چیزی که مرکزی است و مسألۀ انقلاب را نشان می دهد این است که انقلاب باید درواقع نیروهای مولده را در تحلیل نهایی رشد دهد تا اهداف خود را تحقق بخشد. یعنی این که شرایطی را مهیا نماید که بارآوری کار بالا رود، طبقۀ کارگر به طور عموم- یعنی نود درصد از جامعه، یا کل جامعه- با کار کمتر، امکانات بهتری پیدا کنند؛ بتوانند فرهنگ خود را ارتقا دهند و با کار کمتر، برای اولین بار زندگی انسانی تری داشته باشند.

منتها لازمۀ این مسائل آنست که نیروهای مولده در سطح جامعه رشد پیدا کند، در نتیجه انقلابی که در یک مقطع و در یک کشور بخصوص عقب افتاده رخ می دهد، باید به سایر کشورها گسترش پیدا بکند- از جمله حداقل به چند کشور دیگری که از لحاظ صنعتی پیشرفته تر از سایر کشورها هستند- تا با اتکا به این پایۀ مادی اولیه که در این کشورها وجود دارد و تحت کنترل حکومت های کارگری قرار می گیرد، بتواند آغاز به ساختن سوسیالیزم بکند.

بنابراین کارل مارکس اصولاً در بسیاری از مقالات و مطالبی که می نوشت صحبت از این می کرد که انقلاب به این علت اصولاً رخ می دهد که نیروهای مولده در یک مقطع خاصی در تناقص با مناسبات تولیدی قرار می گیرند. نیروهای مولده عمدتاً مانند نیروی کار و ابزار تولید و غیره با شکل مالکیتی که در جامعه وجود دارد در تضاد قرار می گیرند. و این انقلاب ها اصولاً زمانی رخ می دهند که این تناقض، زنجیرهایی بر پای رشد نیروهای مولده می بندد و امکان رشد را از آن سلب می کند. از این جاست که انقلاب ها آغاز می شوند، این انقلاب ها واضح است که در نهایت باید تبدیل به انقلاب هایی جهانی شوند تا به شیوۀ تولیدی مد نظر، یعنی شیوۀ تولید سوسیالیستی، برسند.

از این نقطه نظر بحثی که کارل مارکس می کند این است که این انقلاب هم به هرحال باید سازمان یافته باشد، وقتی که قدرت به دست طبقۀ کارگر می افتد، طبقۀ کارگر بدون سازمان دهی، بدون متشکل شدن و به صورت فردی و یا با افراد یا کمیته های محلی یا کمیته های کارخانه، نمی تواند اقتصاد سوسیالیستی را سازمان و همچنین انقلاب را به سایر نقاط جهان گسترش دهد؛ این انقلاب باید درواقع تحت کنترل دولتی باشد. این دولت، دولتی است که کارل مارکس از آن به نام دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا نام می برد، دولتی که درواقع وجه مشخصۀ آن اینست که یکی از دموکراتیک ترین دولت هایی خواهد بود- و باید باشد- که تاریخ به خود دیده است، یعنی دموکراسی ای که این دولت اعمال می کند باید به مراتب عالی تر از دموکراسی بورژوایی باشد. دموکراسی کارگری از یک سو ضامن رشد نیروهای مولده در یک کشور- ولو کشوری عقب مانده مانند روسیۀ اوایل قرن بیستم و یا ایران- است و از سوی دیگر ضامن گسترش انقلاب های سوسیالیستی به سایر نقاط جهان.

دموکراسی کارگری به مفهوم آزادی بیان، آزادی احزاب و گرایش های درون احزاب، آزادی مطبوعات و ایجاد نهادهایی غیر از طبقۀ کارگر که سایر اقشار جامعه مانند خرده بورژوازی در شهرها و دهقانان را دربر گیرد، جامعه را به لزوم این انقلاب و لزوم ساختن سوسیالیزم متقاعد می سازد.

اگر پس از انقلاب دموکراسی کارگری- به این مفهوم که تمام اقشار جامعه واجد شرایط برای ابراز نظر و دخالت مستقیم در تصمیم گیری های دولت باشند- وجود نداشته باشد، واضح است که این انقلاب به کجراه خواهد رفت. در داخل روسیه نیز چنین اتفاقی افتاد. اولاً نیروهای مولده نه تنها پیشرفتی نکرد، بلکه پس از دوره ای به عقب رفت. از طرف دیگر انقلاب اکتبر در انزوا باقی ماند، یعنی انقلاب های دیگری صورت نگرفت (یا به شکست انجامید).

بحث بلشویک ها دقیقاً این بود که برای تداوم و پیروزی انقلاب سوسیالیستی در روسیه، انقلاب باید در سایر کشورها- به ویژه کشورهای صنعتی پیشرفته- نیز رخ دهد و به همین دلیل به وقوع انقلاب در آلمان و مجارستان امید داشتند. اما متأسفانه این انقلابات به شکست انجامید.

بنابراین همۀ نظراتی که کارل مارکس در ارتباط با جامعۀ آتی مطرح کرده بود- با وجود این که رهبران بلشویک به این نظرات واقف بودند و با برنامه وارد این انقلاب شدند- تحقق پیدا نکرد. واضح است که وقتی این نظرات تحقق پیدا نکرده باشند، این انقلاب به شکست می انجامد. این موضوع باید از لحاظ تئوریک مورد توجه قرار گیرد که حتی اگر امروز در یک کشور پیشرفتۀ صنعتی مانند انگلستان و یا فرانسه انقلاب رخ دهد و این انقلاب در انزوا باقی بماند و به جاهای دیگر گسترش پیدا نکند و درواقع نتواند نیروهای مولده را فراتر از سطح نیروهای مولده در جامعۀ سرمایه داری به جلو ببرد، انقلاب نهایتاً شکست خواهد خورد.

نکتۀ اساسی و مهمی که کارل مارکس به آن اشاره کرد و تضمین کنندۀ تداوم انقلاب است، مسألۀ دموکراسی کارگری است که تحت هر شرایطی باید کاملاً رعایت شود.

اکنون می پردازیم به خود پروسۀ انقلاب. من پروسۀ حدوداً 10 سالۀ انقلاب را به 4 قسمت تقسیم کرده ام، زیرا اغتشاش نظری در این مورد زیاد است و تحریفات زیادی در ارتباط با این دوران وجود دارد- چه از سوی جریاناتی در درون جنبش چپ که مغرضانه با انقلاب اکتبر برخورد می کنند و ضمن مخدوش ساختن این دوران، مشخصاً حزب بلشویک و لنینیست ها را مورد حمله قرار می دهند و چه نیروهای راست- بورژوازی و امپریالیزم- که دقیقاً با یک چنین روشی با انقلاب اکتبر برخورد می کنند و آن را یک کودتا می دانند؛ کودتایی که از طرف اقلیتی در جامعه، یعنی بلشویک ها بر طبقۀ کارگر تحمیل شد و پس از سوار شدن بر جنبش کارگری، سرکوب را آغاز کردند.

هر دوی این گرایشات وانمود می کنند که استالینیزم، همان ادامۀ لنینیزم است و لنینیزم هم تئوری کودتا را در سر می پرورانده و طبقۀ کارگر را فریب داده است.

این ها بحث هایی است که هم از طرف آنارشیست ها و آنارکوسندیکالیست ها و انواع و اقسام گرایشات خرده بورژوا در سطح جامعه عنوان می شود و هم از طرف امپریالیزم. برای ما که می خواهیم به طور مشخص برخورد غیرمغرضانه و غیرمتعصبانه داشته باشیم، این موضوع بسیار مهم است؛ چرا که آن طرف سکۀ برخوردهای مغرضانۀ آنارشیست ها، همان برخوردهای جریانات استالینیستی مانند حزب توده وجود دارد که عمدتاً تمام کجروی ها و جنایت هایی را که در دوران استالین صورت گرفته است، به مسألۀ انقلاب اکتبر وصل و توجیه می کنند.

بنابراین در مقابل برخوردهای مغرضانه، باید از برخوردهای متعصبانه هم دوری کرد؛ از این نقطه نظر من این چند سال از انقلاب اکتبر را به 4 دوره تقسیم می کنم و هرکدام را به شکلی کوتاه در وقت محدودی که موجود است بررسی می نمایم و بعد اتفاقات مهمی که در این دوران رخ داده و بحث انگیز بوده است را مختصراً مورد اشاره قرار می دهم.

ادامه دارد

بخش دوم

بخش پایانی

مشاهده این مطالب را به شما توصیه می کنیم...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *