حملۀ نظامی احتمالی آمريکا به ايران و موضع مارکسیست های انقلابی ایران

متن سخنرانى رفيق مازيار رازى در جلسه پالتاك ٢٠١٢. در مورد مواضع گيرى ماركسيست هاى انقلابى در مورد احتمال جنگ؛ اين مقاله به علت تشابه آن دوره با امروز مجددا انتشار داده مى شود- ميليتانت – ۳ خرداد ۱۳۹۷

**********

متن پیاده شده سخنرانی رفیق مازیار رازی در اتاق پالتاک «احیای مارکسیزم» در تاریخ ۹ فوریه ۲۰۱۲

با سلام،

من در بحث امشب سعی می کنم تا بر پایۀ تحلیل ها و برداشت گرایش متبوع خود، به سه پرسش مرتبط با عنوان این مطلب در بالا پاسخ دهم.

پرسش اول این است که آیا اصولاً امکان بروز یک حملۀ نظامی و جنگ تمام عیار، با توجه به تمام تبلیغاتی که امروز در این باره می شود، وجود دارد یا خیر؟

و اگر پاسخ مثبت است، این احتمال تا چه میزان مطرح می باشد؟ این سؤال از این جهت حائز اهمیت است که بسیاری از مردم، چه آن هایی که یک بار طعم تلخ قحطی و ویرانی های ناشی از جنگ را چشیده اند و چه نسل جوانی که تنها شرح این رویدادها را در ذهن خود دارد، دچار نگرانی شده اند و جامعۀ ایران در کلیت خود به شدت ملتهب گردیده است. بنابراین از نقطه نظر ما لازم است تا برخورد مشخصی نسبت به این پرسش داشته باشیم و اوضاع سیاسی فعلی را در جایگاه و ابعاد خودش مورد بررسی قرار دهیم.

پرسش دوم هم این است که موضع ما به عنوان مارکسیست های انقلابی در صورت بروز چنین جنگی چه خواهد بود و ما در چه جبهه ای قرار خواهیم گرفت؟

و اما پرسش سوم: مشکلات پیش رو، اشتباهات و انحرافات نیروهای چپ و مارکسیست در صورت وقوع جنگ چه خواهد بود و این اشتباهات چه در سطح ملی و چه در سطح بین المللی کدام هستند؟ بنابراین امشب در این بحث کوشش می کنم تا حول این سه پرسش کلیدی صحبت کنم و پس از آن می توانیم در هر مورد، وارد جزئیات نیز بشویم.

سؤال نخست:

در مورد احتمال بروز جنگ باید اشاره بکنم که درواقع کوبیدن بر طبل های جنگ در سطح بین المللی شروع شده و بالأخص در یکی دو هفتۀ گذشته پرطنین تر گشته است؛ از این زاویه ما باید بتوانیم توضیح بدهیم که در چه وضعیت و موقعیتی قرار داریم؟ آیا ما واقعاً از طریق نیروهای ضربتی اسرائیل و یا آمریکا درحال وارد شدن به یک جنگ تمام عیار و یا حداقل خفیف و کوتاه مدت هستیم؟ و یا اصولاً مسائل دیگری در این بین درجریان است؟

در ابتدا باید ذکر کنم که در مجموع این “کوبیدن بر طبل جنگ” تازگی ندارد و به واقع از یک دهۀ پیش شروع شده است؛ یعنی از زمانی که جرج بوش (یا بهتر است بگوییم اجماع واشنگتن) با ترسیم “محور شرارت” و قرار دادن ایران در کانون آن، تلاش کرد تا برای تغییر جغرافیای سیاسی خاورمیانه، این بار زیر عنوان “مبارزه با تروریسم” و “صدور دموکراسی” وانمود کند که مهم ترین تهدید جهانی، برنامه های هسته ای جمهوری اسلامی ایران است.

در زمان جرج بوش یعنی حدود ۸ سال پیش هم تهدیدات بسیاری صورت گرفت و ادامه پیدا کرد، بخصوص پس از واقعۀ ۱۱ سپتامبر در آمریکا یکی از محورهای این تهدیدات به غیر از القاعده و رژیم صدام حسین، مشخصاً متوجه ایران بود. بنابراین کوبیدن طبل های جنگ اصولاً تازگی ندارد و این مسأله ایست که باید مورد توجه قرار داد. اما این روزها هیاهوی بیش تری به راه افتاده و واضح است که تهدیدات هم واقعی تر به نظر می آیند.

در این جا برای این که نظر خودم را از این وضعیت روشن تر بیان کنم، مثالی در این مورد می آورم؛ بازی تخته نرد را که همه با آن آشنایی دارند. در کنار این بازی، مهم تر از خود بازی، کُرکُری خواندن است که ربط مستقیمی هم به بازی ندارد. یعنی این که هر یک از طرفین بازی از طریق کرکری خواندن کوشش دارد طرف مقابل خود را تضعیف کند تا این که لغزش و خطایی از او سر زند و بازی به نفع طرف مقابل بچرخد و نهایتاً او برنده شود. ترجمۀ “کرکری خواندن” در سطح دیپلماسی بین المللی، همان جنگ سرد است.

در مورد جنگ سرد ما تجارب تاریخی زیادی داریم، در واقع جنگ سرد طولانی مدتی بین شوروی سابق، یعنی بوروکراسی شوروی و امپریالیزم آمریکا، درجریان بود. جنگ سرد هم علائم خاص خودش را دارد. به این ترتیب که افراد، عناصر و مهره هایی در این جا و آن جا حذف و ترور می شوند، بدون آن که سازمان های اطلاعاتی یا گروه های مشخصی آن را به عهده بگیرند و مسئولیت انجام آن را بپذیرند. حتی رویدادهایی لحظه ای رخ می دهد که در ظاهر امر علامت و نشانۀ قاطع آغاز جنگ به نظر می رسد؛ به عنوان مثال، هنگامی که کوبا در سال ۱۹۶۱ اقدام به استقرار موشک های بالستیک قاره پیمای شوروی در خاک این شبه جزیره نمود، این اقدام به به عنوان آغاز جنگ جهانی سوم تصور شد. در حالی که این رویدادِ موسوم به “بحران موشکی”، نهایتاً با برچیده شدن موشک ها به وسیلۀ خروشچف خاتمه پیدا کرد. در مورد ایران هم حمله به سفارت بریتانیا در تاریخ ۸ آذر ۱۳۹۰ یک مورد از خروارها نمونۀ موجود است.

بنابراین جنگ سرد، همۀ این علائم و نشانه ها را به دنبال خود دارد: ترور، بمب گذاری، انتشار اطلاعات جعلی و تنش هایی که از دید جهانیان به عنوان آغاز جنگ و حملۀ نظامی دانسته می شود. جنگ ایران و آمریکا هم باید در چارچوب این فضا، یعنی جنگ سرد و جنگ روانی در قالب تهدیداتی که طی دهۀ صورت گرفته است، ارزیابی شود. تمامی مشخصات و ویژگی های این جنگ سرد هم تا به امروز چه از طرف ایران و چه از طرف اسرائیل و آمریکا دیده شده است. به هرحال مرحله ای پیش خواهد آمد که تهدیدات، بسیار جدی به نظر خواهند رسید و این تهدیدات جدی در واقع خود را به صورت انجام یک سری عملیات خاص از سوی دو طرف نشان خواهند داد. هم اکنون، یعنی در عرض همین ۲ الی ۳ هفتۀ گذشته، اگر ما به وضعیت جاری از نزدیک نگاه بکنیم، می بینیم که کارزار و هیاهوی به راه افتاده نه علامتی از جنگ واقعی را نشان می دهد و نه این که اصولاً شرایطی را برای وقوع چنین جنگی آماده کرده است.

برای این که این تناقضات را بهتر نشان دهم به چند نمونه اکتفا می کنم؛ تقریباً ده- دوازده روز پیش وزیر دفاع آمریکا لئون پانه‌تا مشخصاً اعلام کرد که به زودی جنگی از طرف اسرائیل شروع خواهد شد و حتی تا جایی پیش رفت که تاریخ آن را هم اعلام کند. او گفت بین ماه های آوریل تا ژوئن این سگ هاری که ما به گردن آن قلاده بسته ایم و تا حالا آن را کنترل کرده ایم، یعنی اسرائیل، در این چند ماه دندان هایش را نشان خواهد داد و گازی از ایران خواهد گرفت. یعنی به طور ضمنی حتی تاریخ این حملۀ نظامی را هم مطرح کرد. در صورتی که حدود ۱۰ روز بعد از این اظهارات، یعنی ۲ روز پیش، اوباما در یک مصاحبه تمام این مسائل را تکذیب کرد و اعلام کرد که خیر، ما خواهان مذاکره هستیم و اصولاً اسرائیل آمادگی این حمله را ندارد و نمی خواهد چنین نماید و نظایر این ها.

بنابراین این تناقضات نه فقط در سطح رهبری دولت آمریکا، که همچنین در خود اسرائیل نیز قابل مشاهده است؛ به طوری که ایهود باراک وزیر دفاع اسرائیل چند وقت پیش اعلام کرد که حملۀ نظامی، قریب الوقوع است؛ اما پس از دوره ای حرفشان را پس گرفتند و دو روز پیش نتان یاهو، نخست وزیر اسرائیل، اعلام کرد که خیر، این وراجی ها را قطع نمایید و این حرف ها وجود ندارد و غیره… و امروز هم آقای سارکوزی به طور علنی و رسمی اعلام کرد که هرگونه حملۀ نظامی به ایران محکوم است و باید از طریق محاصرۀ اقتصادی و مذاکره و غیره، مسأله را فیصله داد.

بنابراین می بینیم این انشقاقی که در سطح بین المللی به وجود آمده- حتی در شرایطی که دارند جدی برخورد می کنند و به طور واقعی طبل های جنگ را به صدا درمی آورند- و این تناقض ها، کاملاً آشکارا دیده می شود. از طرف ایران نیز یک چنین عقب نشینی آشکاری بارها وجود داشته است. دولت ایران بلافاصله به دنبال زمزمه های تحریم نفت، تهدید کرد که تنگۀ هرمز را خواهد بست؛ ولی چند روز بعد، دریادار حبیب الله سیاری که پیش از آغاز مانور، بستن تنگۀ هرمز را منوط به تصمیم “بزرگان” و به راحتی “آب خوردن” دانسته بود، در جریان رزمایش اعلام کرد که جمهوری اسلامی واقعاً قصد بستن تنگه را ندارد. بعد بلافاصله خودشان اعلام کردند که یک جانبه فروش نفت به بعضی کشورهای اروپایی را قطع خواهند کرد و بعد معلوم شد که یک چنین کاری را هم نمی خواهند انجام دهند!

از طرف دیگر کشورهای اروپایی هم در یک تصمیم بسیار جدی قصد داشتند تا صنایع نفتی ایران را تحریم کنند و سپس این “تصمیم جدی” را موکول کردند به ۶ ماه بعد (با این بهانه که اسپانیا و ایتالیا و یونان در شرایطی نیستند که به این اقدام فوراً ترتیب اثر دهند).

بنابراین درواقع این تناقض گویی ها از طرف رژیم هایی که درگیر “کوبیدن بر طبل جنگ” هستند، بار دیگر نشان می دهد که هدف اصلی آن ها آغاز یک جنگ نیست، هدف اصلی بمباران نیست، هدف اصلی فشار مضاعف بر رژیم ایران است که به پای میز مذاکره بیاید (این بار از موضعی پایین تر). زیرا در تحلیل نهایی از نقطه نظر محاسباتی که این ها می کنند رژیم ایران هم جزئی از نظام سرمایه داری بین المللی است و همچنین این ها متمایل هستند که نهایتاً با رژیم ایران سازش کنند. از طرف دیگر سال های سال کوشیده اند که بدیلی برای این رژیم پیدا نمایند (پروسۀ “تغییر رژیم” و “انقلاب رنگی”)، ولی تاکنون این کار را نتوانسته اند انجام دهند، یعنی بدیل های موجود در سطح بین المللی- مانند احزاب راست ایرانی- هیچ کدام در مقامی نیستند که منافع کامل امپریالیزم را در ایران و در منطقه حفظ کنند. اتفاقاً رژیم ایران برای این که سیاست های امپریالیزم در منطقه را پیش ببرد، بهترین گزینه است. به هرحال وضعیت به شکلی است که از نقطه نظر امپریالیزم آمریکا، مسألۀ تناسب قوا هم مطرح است؛ یعنی واضح است که تاریخ امپریالیزم بر اساس جنگ طلبی و انحصارگرایی بین المللی و همچنین سلطه جویی بنا شده و اگر از نقطه نظر اذهان عمومی کشور خودش در شرایط و موقعیتی باشد که بتواند جنگی راه بیاندازد، این کار را خواهد کرد. منتها امروزه- برخلاف مورد عراق که به واسطۀ اطلاعات جعلی، بمباران تبلیغاتی و در یک کلام شستشوی مغزی جامعه در ابتدا تاحدودی حمایت افکار عمومی کشور خود را به همراه داشت- در چنین مقامی نیست.

این تهدیدات در شرایطی صورت می گیرد که تمامی سیاست های آمریکا در افغانستان و عراق به گِل نشسته است و افکارعمومی کلاً پشتیبان یک جنگ تمام عیار نیست. درواقع برخلاف زمانی که جرج بوش به بهانۀ ۱۱ سپتامبر توانست از حمایت توده ای در سطح آمریکا برای حملۀ نظامی برخوردار شود و افکار عمومی آمادۀ جنگ بود، امروز یک چنین وضعیت و شرایطی وجود ندارد. ولی به هرحال با تمام این اوصاف ما این را نباید از محاسبات خود کنار بگذاریم که امکان دارد به دلیل اشتباه و یا لغزشی از طرف دو جریان کاملاً راست گرای مذهبی، مانند نتان یاهو در اسرائیل و خامنه ای در ایران، جنگ مقطعی و محدودی از طریق بمباران ها و فرستادن موشک از سوی طرفین صورت گیرد.

اگر چنین وضعی صورت بگیرد به ضرر هر دو دولت خواهد بود، زیرا که هیچ کدام از این دو دولت اکنون در وضعیتی نیستند که یک جنگ تمام عیار و بلندمدت با یکدیگر را تحمل کنند و پایه های توده ای هم در این کشورها کاملاً متزلزل هستند. امروز مصاحبه ای از شبکۀ “سی ان ان” با بعضی از شهروندان اسرائیلی پخش شد که نشان می داد این ها اصولاً مخالف چنین جنگی هستند و از جنگ خسته شده اند، چرا که ۴۰ سال است در اسرائیل جنگ های متعددی صورت می گیرد و بنابراین مردم عادی خوهان این نیستند که جنگ دیگری از طرف اسرائیل با ایران صورت بگیرد. مسألۀ حمایت حزب الله در لبنان و سازمان حماس نیز در یک طرف دیگر، تماماً محاسباتی هستند که باید برای شروع یک جنگ تمام عیار انجام دهند و توده های مردم، به طور اعم، اصولاً از چنین اقدامی راضی نیستند.

اما، اگر چنین جنگی رخ داد و این حرکت های تهدید آمیز به خصوص از طرف این دو جریان منجر به آغاز جنگی گردد، در آن صورت موضع مارکسیست های انقلابی چه باید باشد؟

این سؤال دومی است که می خواستم به آن برخورد کنم و نکاتی را در مورد آن یادآور شوم.

در این جا پیش از این که به مواضع مارکسیست ها اشاره بشود، درواقع باید جبهه های درگیر در جنگ را روشن کنیم و تشخیص بدهیم، یعنی این که چه جبهه هایی درگیر این جنگ خواهند شد؟

واضح است که از یک طرف دولت امپریالیستی آمریکا است با متحدینش مانند اسرائیل و دول اروپایی که از متحدین همیشگی آمریکا بوده و در هر جنگی که اخیراً انجام شده، مانند عراق و افغانستان و لیبی و کشورهای دیگر، درگیر بوده اند. و از طرف دیگر هم واضح است که ایران است با متحدین خودش مانند حماس و حزب الله و غیره (البته جالب است که جمهوری اسلامی در مورد لیبی به طور کامل همسو بودن و همکاری خود باامپریالیزم غرب را نشان داد و حتی مجروحین “انقلاب ناتو” در لیبی را هم به بیمارستان های میلاد و چمران در تهران منتقل کرد!)

معمولاً جراید و رسانه های عمومی در سطح بین المللی به محض ورود دو کشور به جنگ، تمایزی میان دولت مستقر در رأس هر کشور و مردم آن قائل نمی شوند. همان طور که می بینیم و در روزنامه ها می خوانیم، به عنوان مثال از جنگ بین “اسرائیل” و “ایران” صحبت می شود. صحبت از ایران است و هیچ گاه “دولت ایران” سخنی به میان نمی آید. یعنی فرض را بر این می گذارند (یا به مخاطب حُقنه می کنند) که یک دولتی هست که با برگزاری “انتخابات” بخش زیادی از مردم هوادار و طرفدار خود را نمایندگی می کند؛ بنابراین با اتکا به آراء جمیع مردم و اکثریت آن هاست که این دولت وارد جنگ می شود. در مورد آمریکا هم همین طور می باشد و تصورشان این است.

بنابراین این تمایز را هیچ وقت قائل نمی شوند و این تمایز است که از نقطه نظر تحلیل های مارکسیستی مورد اهمیت است. وقتی که ما می خواهیم وارد مقولۀ جنگ شویم، مسألۀ دولت را از مسألۀ مردمی که در این مملکت وجود دارند تفکیک می کنیم و فراتر از آن، تقسیم طبقاتی خود این “مردم” را هم لحاظ می کنیم- به ویژه طبقۀ کارگری که در این جوامع وجود دارد و تحت استثمار و ستم است و سایر اقشار ناراضی از دولت و حاکمیت.

البته این عدم تمایز و ارزیابی می تواند در بعضی از موارد درست باشد، مثلاً دورۀ جرج بوش، یکی از دوره هایی بود که رئیس جمهور توانست پایۀ اجتماعی نسبتاً بزرگی در جامعه ایجاد کند. بدین ترتیب وقتی حملۀ نظامی به افغانستان را شروع کرد، چیزی نزدیک به ۷۰ الی ۸۰ درصد آرای مردم را با خود داشت. نظیر همین موضوع در ایران نیز وجود داشته است، یعنی هنگامی که جنگ با عراق شروع شد، درواقع توهمات نسبت خمینی هنوز زیاد بود و جنگی که از طریق صدام حسین با پشتیبانی آمریکا به ایران تحمیل شده بود، داوطلبان زیادی داشت- بخصوص در بخش کارگری زیاد بودند کسانی که تمایل داشتند به جنگ بروند و تحت سیاست های ارتش خمینی، علیه رژیم صدام بجنگند.

از این نقطه نظر تحت شرایط خاصی دولت و توده ها یک سیاست مشترک را اتخاذ و توده ها از سیاست دولت حمایت می کنند؛ ولی این دوران بسیار موقتی است و همیشگی و دائمی نیست. در شرایط کنونی حتی در آمریکا این مسأله وجود ندارد، یعنی امروز حتی اوباما از اکثریت آراء برای اعلام یک جنگ برخوردار نیست و جبهه ای که در آمریکا به وجود خواهد آمد، تعداد زیادی از ناراضیان وضع موجود را (که بسیاری شان امروز در قالب جنبش اشغال وال استریت به خیابان ها آمده اند) دربر خواهد گرفت. بحران اقتصادی وجود دارد و اتفاقی نیست که اوباما در نطق پیشا انتخاباتی خود همین دیروز اعلام کرد که ما خواهان جنگ با ایران نیستیم، بلکه به دنبال مذاکره هستیم.

در واقع آرای انتخاباتی (به مثابۀ یک ویترین) برای این سیستم مهم است و به همین جهت تلاش می شود تا آن را بسازند؛ چنان چه این تمایلات توده ای در حمایت از جنگ ایجاد و تقویت شود (یعنی آمادگی ذهنی و جوّ روانی مساعد ایجاد گردد)، آن وقت قویاً طبل های جنگ ها را به صدا درمی آورند و به احتمال قوی این جنگ را انجام می دهند. ولی در حال حاضر چنین نیست و زمانی که اوباما هم صحبت از مذاکره می کند، نشان می دهد که نیروهای طرفدار جنگ به شدت کاهش پیدا کرده اند، حالا ممکن است هنوز ۲۰ الی۳۰ درصد جامعه یعنی جریانات شدیداً راست گرای مذهبی هنوز وجود داشته باشند که متمایل به جنگ باشند، مثل همین آقای «میت رامنی» که یکی از رقبای اوباما است و اعلام کرده که خواهان جنگ با ایران می باشد و پشتیبانان او همین «مورمون ها» و جریانات راست گرای مذهبی هستند. ولی به هرحال در شرایط کنونی در داخل آمریکا هم اگر بخواهند این جنگ را سازمان دهند، واقعیت اینست که این تناسب قوا به نفع آنان وجود ندارد و از حمایت توده ای برخوردار نیستند.

در داخل اسرائیل هم همین طور، اگر اخبار اسرائیل را در طول یکی دو روز گذشته دنبال کرده باشید، مشاهده می کنید که همین دیروز اعتصاب عمومی صورت گرفته و اعتصاب کارگران در تمام بخش های خدمات و غیره کاملاً اقتصاد اسرائیل را مختل کرده بود؛ این ها همگی دالّ بر بحران عمیق اقتصادی این کشور است و این موضوع خود یکی از دلایل تبلیغ جنگ علیه ایران در اسرائیل به شمار می رود. چرا که دولت می خواهد توجه این نارضایتی عمومی در داخل اسرائیل را متوجه جنگ با ایران و حزب الله و غیره بکند. این اعتصاب عمومی که دیروز در اسرائیل صورت گرفت، اولین اعتصاب عمومی بعد از ۵ سال بود و همین چند ماه پیش نیز علیه سیاست های ریاضتی دولت و بحران اقتصادی، اعتراضات عمومی در اسرائیل و در بسیاری از شهرها صورت گرفت.

به هرحال هم اسرائیل و هم آمریکا به یمن دموکراسی صوری (بورژوایی)، آرایی دارند؛ اگر مشاهدۀ شکاف میان دولت و مردم جامعه در آمریکا برای برخی نیاز به مداقه داشته باشد، دست کم در ایران به طور کامل و شفاف دیده می شود و نیاز به بررسی خاصی ندارد. در داخل ایران بخش وسیع جامعه، شاید ۸۵ درصد و شاید هم بیشتر، عمیقاً از دولت و رژیم کنونی منزجر هستند و واقعیت این است که اگر جنگی هم رخ دهد، تمایلی نخواهند داشت که داوطلبانه از این دولت در مقابل آمریکا و یا اسرائیل دفاع بکنند. بنابراین مسأله در داخل ایران اینست که یک جبهۀ سوم بسیار نیرومند ایجاد می شود، یعنی غیر از جبهۀ امپریالیست ها و متحدینش و جبهۀ دولت ایران؛ یک جبهۀ سومی در داخل ایران یقیناً شکل خواهد گرفت و نقداً هم شکل گرفته، فقط این جبهه غیرمتمرکز است و غیر متشکل، و کمی سرخورده. در جریان حوادث پس از انتخابات ۱۳۸۸ جامعه در کلیت خود به شدت مورد سرکوب قرار گرفت و طبقۀ کارگر با وجود این که اعتصابات متعددی داشت (اعتصاباتی که هنوز هم ادامه دارد) تا حدودی ارعاب گردید و رهبران این طبقه دستگیر شدند؛ ولی کماکان این جبهۀ سوم در داخل ایران وجود دارد و در صورت بروز جنگ واضح است که این جبهۀ سوم نقش بسیار تعیین کننده ای ایفا خواهد کرد.

ما به عنوان مارکسیست های انقلابی گرچه همیشه مدافع حقوق دموکراتیک در جامعه هستیم (از قبیل آزادی، سکولاریزم، حق بیان، حق اعتصاب، و مدافع تمام حقوقی که در جامعۀ کنونی مورد تهاجم قرار گرفته است)، ولی مسألۀ ما صرفاً مسألۀ تحقق حقوق دموکراتیک نیست و ما خواهان فراتر رفتن از این ها هستیم و بر اساس بنیادهای فکری خود این تجربه را آموخته ایم: مسألۀ ما نظام سرمایه داری ایران است که خود متکی به نظام سرمایه داری بین المللی است و از این نقطه نظر مسألۀ ما در داخل ایران این است که در صورت بروز جنگ این جبهۀ سوم را به یک جنگ طبقاتی، جنگی که به سرنگونی رژیم منجر می شود، مبدل کنیم و از این نقطه نظر بسیار مهم است که این جبهۀ سومی که در جامعه ایجاد شده تقویت گردد و هم این که در راستای مبارزه برای سرنگونی این رژیم تحقق پیدا کند. این مسألۀ بسیار مهم و کلیدی است که در تحلیل های ما جای دارد.

افرادی ایراد می گیرند که فرضاً اگر جنگی رخ دهد، متعاقباً در سطح جامعه سربازگیری خواهد شد و واضح است که جوانان و بسیاری از نیروهایی که به هرحال ارتباطی با سپاه پاسداران و بسیج و نظایر این ها ندارند، برای جنگ با نیروی خارجی بسیج خواهند شد و از این نقطه نظر نیروهایی که در سطح جامعه حضور دارند بالأجبار موظف می شوند که سلاح به دست بگیرند و برای دفاع از تمامیت ارضی، مثلاً در ارتش شرکت نمایند؛ در نتیجه، بنا به استدلال این گروه، اگر ما توجه خودمان را به این جبهۀ سوم معطوف کنیم، عملاً به شکلی رژیم را تقویت کرده ایم. به نظر من این استدلال کاملاً نادرست است؛ به مثال های خیلی مشخصی که همین امروز دیده می شوند توجه کنید. در سوریه می بینیم که هنوز هیچ نیروی بین المللی (برخلاف مورد لیبی) برای مداخلۀ نظامی به میدان نیامده و یا هواپیماهای ناتو هنوز جایی را بمباران نکرده اند، ولی کماکان می بینیم که انشقاقی در ارتش به وجود آمده و بخش عمده ای از گرایش های سنی مذهب در ارتش، به ارتش مستقل علیه بشار اسد و دولت ملحق شده اند. بنابراین انشقاق در ارتش بخصوص در دوران جنگ درواقع پیش شرط ها و پیش زمینه های انقلاب را فراهم می آورد.

در روسیه در جریان انقلاب اکتبر نیز همین اتفاق افتاد، یعنی نیروهای مسلح درواقع سربازان و افسران مسلحی بودند که به انقلاب و ارتش سرخ ملحق شدند، بلشویک ها از طریق همین سربازان و افسرانی که تا چند ماه پیش در ارتش تزار و در ارتش دولت سرمایه داری نقش داشتند، توانستند این افراد را جلب انقلاب بکنند.

در داخل ایران هم چنین خواهد شد و این گونه نیست که وقتی نیروهایی بسیج و مسلح می شوند و در ارتش جای می گیرند، محققاً همه از هواداران و طرفداران رژیم اختناق در ایران باشند و بدون کوچکترین برخوردی با رژیم، مبارزه با امپریالیزم را تا به آخر انجام دهند. بالعکس اگر جنگی رخ دهد، این جبهۀ سوم ضمن این که نیروها را متوجه مبارزه با امپریالیزم می کند، در عین حال به تمرّد و سرپیچی دست خواهد زد و می تواند مبارزه را هم زمان با رژیم استبدادی در ایران آغاز کند و پس از عقب راندن امپریالیزم، قادر می شود تا این رژیم را هم ساقط کند و دولت کارگری و دولت شورایی را بنا نهد.

از این نقطه نظر اهمیت تقویت جبهۀ سوم درک می شود، یعنی جبهۀ سوم در شرایط بروز جنگ، جبهۀ سوم با چشم انداز انقلاب، با چشم انداز تبدیل جنگ امپریالیستی علیه رژیم اسلامی به یک جنگ طبقاتی و این یکی از وجوه تمایز موضع مارکسیست های انقلابی با مواضع سایر جریانات است.

سؤال سوم این است که وضعیت بین المللی و وضعیت داخلی در میان مارکسیست ها و جریانات چپ در صورت وقوع جنگ چگونه خواهد شد؟

در این جا دو انحراف بسیار مشخص وجود دارد و نقداً بروز کرده است. یک انحراف این است که درواقع با اتکا به تجارب عراق، می توان به استقلال قومی دست یافت؛ این انحراف مشخصاً از سوی برخی رهبران و سازمان های کُرد سر زده و می زند؛ و به زعم آن ها، تجربۀ عراق نشان داده است که اگر به شکلی از آمریکا حمایت کنند، شرایطی آماده می شود که می توانند بخش کُرد نشین عراق را مستقل و خودمختار کنند. از این نقطه نظر گرایش های مختلفی از کردهای ایران هم می توانند به این نتیجه برسند که شاید این تاکتیک خوبی باشد که در جنگ بین آمریکا و ایران ما هم متمایل به آمریکا گردیم و به یُمن مداخلۀ آمریکا شرایطی آماده شود که ما هم به حق تعیین سرنوشت خود برسیم.

از طرف دیگر هم بسیاری از نیروهای سانتریستی در این جبهه قرار گرفتند، یا تلویحاً و یا علناًً، حالا شاید به طور مشخص اعلام نکنند که ما برای سرنگونی نظام جمهوری اسلامی طرفدار آمریکا هستیم، ولی در بسیاری از موارد در مقالاتشان دیده شده است که برخی از نیروهایی که خودشان را مارکسیست و لنینیست و کمونیست و کارگری و غیره جا می زنند، چندان هم از حملۀ نظامی احتمالی به ایران ناراحت نیستند و در واقع گوشه چشمی هم به آن نشان می دهند. تصور کودکانۀ آن ها اینست اگر اسرائیل با بهره گیری از قدرت نظامی و حمایت از سوی آمریکا به ایران حمله، رژیم ایران سرنگون می شود و از آن جایی که تنها حزب موجود در ایران که می تواند قدرت را در دست بگیرد حزب آنان است، می توانند انقلاب را تحت رهبری خود هدایت کنند و قدرت بگیرند!

این تمایلات در میان این سازمان ها و احزاب به اصطلاح چپ ایرانی دیده می شود؛ به تازگی هم در داخل ایران یکی از نمایندگان و سخنگویان یکی از جریانات به اصطلاح چپ مشخصاً اعلام کرده که بد فکری نیست ناتو هواپیماهایش را بیاورد و بمباران بکند و از این طریق ما، مانند لیبی، “آزاد” شویم، و سرنوشت خودمان را دردست بگیریم!

بنابراین یک چنین انحرافاتی در درون جنبش چپ، در میان کسانی که خود را متأسفانه رادیکال و مارکسیست هم می دانند، به وجود آمده است؛ این خطای فاحشی است که ماهیت واقعی امپریالیزم آمریکا را کاملاً نادیده می گیرد و در عین حال ابتدایی ترین اصول مارکسیزم را تحریف می کند و زیرپا می گذارد؛ در نتیجه از رژیم های سلطه گرایی که هیچ چیز جز منافع امپریالیزم را تأمین نمی کنند، رسماً دعوت به مداخله برای به ارمغان آوردن “دموکراسی” می شود، یعنی مفهومی که از ماهیت طبقاتی خود تهی می شود و صرفاً به چیزهایی تقلیل پیدا می کند که حتی در خود کشورهای “مهد دموکراسی” هم، من جمله آمریکا، نقض می گردند.

در آمریکا مدتی پس از آغاز و فراگیر شدن بحران اقتصادی سال 2008، جنبشی تحت عنوان “جنبش 99 درصدی ها”، یعنی جنبش 99 درصد از مردم، پاگرفت. در داخل آمریکا دولت در دولت اعمال می شود، یعنی در یک سو دولتی وجود دارد به نام وال استریت که تمام اجزای تصمیم گیری ها و تمام مسائل مشخص من جمله انتخابات ریاست جمهوری را تعیین می کند.

در داخل اسرائیل هم همین طور، باند مشخصی وجود دارد که به جریان نتان یاهو و جریانات مذهبی افراطی وابسته است و با اتکا به آن ها در حکومت قرار گرفته است؛ جالبست که در خود اسرائیل، جامعه روز به روز بیش تر در تقابل با این باند قرار می گیرد، با این حال برخی جریاناتی که خود را بی شرمانه “چپ”، یعنی مخالف وضع وجود و نظام سرمایه داری-امپریالیزم می دانند، به اسرائیل یا آمریکا دل می بندند.

بنابراین قرار گرفتن در جبهۀ امپریالیزم با هر توجیهی و تحت هر لوایی، چه ضمنی و چه مشخص، صریحاً خیانت به منافع توده های مردم در داخل ایران است. از این نقطه نظر باید کاملاً روشن ساخت که این سیاست ها، جهت گیری ها و توهم ها که از طریق برخی نیروهای ظاهراً چپ صورت می گیرد، در جبهۀ مخالف منافع توده ها قرار دارد.

نقطۀ مقابل این انحراف، انحراف دیگری است که عمدتاً از سوی نیروهای بین المللی با برچسب مارکسیست و تروتسکیست و جریانات مشابه آن ها صورت می گیرد و آن هم این است که با آوردن چند نقل قول از مارکس و لنین و تروتسکی، اعلام می کنند که «ما مارکسیست ها باید در مقابل تهاجم امپریالیستی از بورژوازی ملی، ولو ارتجاعی، دفاع نظامی کنیم، زیرا اگر امپریالیزم پیروز گردد، وضعیت در سطح جهانی و در آن مملکت کاملاً بدتر از آن چیزی می شود که در گذشته بوده است».

اما موضعی که آن زمان لنین و تروتسکی گرفتند، در حدود صد سال پیش، کاملاً متفاوت است با شرایطی که امروز وجود دارد. این دوستان، رفقای سابق که به هرحال به خود تروتسکیست می گویند، تصور می کنند که با آوردن چند نقل قول به عنوان “سند” از کتاب های تروتسکی و لنین می توانند خودشان را در مقامی ببینند که جبهه گیری را به سمت و سوی تقویت یک رژیم ارتجاعی سوق بدهند، یعنی بسیاری از این گروه ها متأسفانه امروز در صف مدافعین جمهوری اسلامی ایستاده اند و از این نقطه نظر این ها به وضوح در صف ضدانقلاب جای گرفته اند و در مخالفت با منافع توده های ایران ایستاده اند. زیرا که رژیم ایران یک رژیم کاملاً مرتجع است و از پایۀ اجتماعی توده ای برخوردار نیست.

طبقۀ کارگر، حیّ و حاضر در داخل ایران وجود دارد، سابقۀ مبارزات طولانی به همراه خود دارد و در به زیر کشیدن و سرنگونی یکی از رژیم های اختناق آمیز تاریخ، یعنی رژیم شاهنشاهی، به طور مؤثر شرکت داشته است؛ به علاوه تجربۀ شوراهای کارگری و شوراهای محلات و سربازان نیز در داخل ایران وجود داشته و این وضعیت با شرایط صد سال پیش یک کشوری مانند اتیوپی و یا مثلاً برزیل (که در یکی از مثال های بحث تروتسکی آمده است) از زمین تا آسمان متفاوت است؛ آن ها گمان می کنند که به اجبار باید بین دو جبهۀ آمریکا و ایران دست به انتخاب بزنند و سپس استناد می کنند که ما از ایران حمایت می کنیم، بدون این که روشن بکنند حمایت از ایران به چه مفهوم است. هرچند ما یک مفهوم به اسم تمامیت ارضی ایران داریم، ولی مسلماً ما از دشت و دمن در مقابل امپریالیزم حمایت نمی کنیم، در ایران طبقات مردمی وجود دارند، در ایران یک رژیم سرکوبگر وجود دارد که توده های وسیع مردم را سرکوب و ارعاب کرده است و می کند. تحت هیچ شرایطی، هیچ مارکسیستی که امروز خائن به منافع طبقۀ کارگر خود نباشد نمی تواند از این رژیم حمایت بکند، حتی در صورت بروز جنگ.

این انحرافی که امروز هم در سطح بین المللی وجود دارد، کاملاً باید افشا و طرد گردد و به مدافعین آن هشدار داده شود که در آینده به عنوان خائنین به جنبش کارگری و مردم شناخته خواهند شد؛ موضع گیری های کنونی آن هاست که آنان را در صف انقلاب و یا ضدانقلاب قرار می دهد و نه نقل قول های مارکس و سخنرانی های آتشین.

به هرحال در شرایط کنونی امکانات یک جنگ تمام عیار وجود ندارد و در مجموع شرایط جنگ سرد است، با این وجود ممکن است در شرایطی که دو سگ هار در مقابل هم قرار گرفته اند، قلاده رها شود و یک جنگ محدود و مقطعی شروع گردد؛ زمانی که چنین جنگی به وقوع بپیوندد، به طور واضح و روشن گرایش مارکسیست های انقلابی در کنار توده های طبقۀ کارگر و زحمتکشان و زنان و ملیت های تحت ستم قرار خواهند گرفت و نه در کنار رژیم جمهوری اسلامی و یا امپریالیزم؛ از نقطه نظر تشکیلات و مبارزات کوشش می کنند و تدارکی می بینند برای ایجاد یک جبهۀ سوم متشکل و مسلح درجهت مبارزه با امپریالیزم و سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی و تحقق یک نظام عادلانه متکی به اکثریت جامعه.

با تشکر از وقتی که در اختیار من قرار دادید

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *