ارزیابی درس های شکست انقلاب ۱۳۵۷

مطلب زیر متن پیاده شده از معرفی بحث رفیق مازیار رازی در اتاق پالتاکی «افق چپ انقلابی» در ۲۵ ژانویه ۲۰۱۳ است که برای اطلاع خوانندگان درج می گردد. میلیتانت

با درود فراوان به رفقای عزیز

بحث امشب، از این لحاظ بحثی مهم است که ببینیم درس های مهمی که قیام و یا انقلاب بهمن برای ما به ارمغان آورده اند، چه هستند؟

این درس ها نه از جنبۀ تاریخ نگاری و یا تلاش برای صرفاً ارائۀ تفسیرهای مختلف، بلکه به این مفهوم و از این نقطه نظر حائز اهمیت هستند که از آن ها برای انقلاب آتی ایران استفاده کنیم، لغزش ها و انحرافات و اشتباهاتی که در قیام بهمن وجود داشت را ارزیابی و اصلاح کنیم و خودمان را به عنوان گرایش های کمونیستی در جامعه برای تحولاتی که چندان دور نخواهد بود، آماده نماییم.

از این زاویه است که به نظر من بحث قیام بهمن، بسیار پراهمیتی خواهد بود؛ البته منظور من این نیست که سایر نکات در حاشیه قرار بگیرد، سایر نکاتی که در ارتباط با انقلاب بهمن قرار داشته اند، همگی بسیار حائز اهمیت هستند. انقلاب ۱۳۵۷ در واقع انقلابی بود که در تاریخ معاصر از نقطه نظر شرکت توده های میلیونی علیه یک نظام استبدادی، بی نظیر بود. انقلابی بود که یکی از متحدین اصلی نظام امپریالیستی در منطقه، یعنی رژیم شاه، را سرنگون کرد و این یک تحول کاملاً بی نظیر در سطح جهان بود و اساساً با تحولاتی که مثلاً علیه رژیم حسنی مبارک در مصر و یا تحولاتی که در تونس و کشورهای مختلف این روزها داده و در حال رخ دادن است، متفاوت بود. نظام شاهنشاهی، وابسته به نظام امپریالیستی بود و توسط امپریالیزم ساخته شده بود؛ تمام برنامه ریزی های اقتصادی بر اساس سیاست های امپریالیستی بود و تا آن جایی که امکان داشت، آن رژیم مجهز به پیشرفته ترین سلاح ها بود. از این نقطه نظر این انقلابی بود که طی آن توده های مردم، کارگران و کارمندان و اقشار تحت ستم در جامعه، علیه استبداد پهلوی به پا خاستند و آن را سرنگون کردند. این یک تجربۀ بسیار مهمی بود که در سطح جهانی از آن تقدیر شده و هنوز در حافظه ها باقی مانده است و برای سالیان طولانی باقی خواهد ماند. به هرحال این انقلاب دستاوردها و تجارب بسیار غنی ای داشت که هرکدام از آن ها شایستۀ تحلیل و ارزیابی و به کارگیری در انقلاب آتی است.

اما مسألۀ بسیار مهم برای این جلسه این است که ببینیم درس های این انقلاب از زاویۀ مبارزات کارگری و از زاویۀ دخالت های چپ انقلابی در آن دوران چه بوده و مشخصاً ما کمونیست‌ها چه درس هایی را می توانیم از وقایعی که اتفاق افتاد، کسب نماییم.

پیش از این ارزیابی در مورد تعریف این واقعه (این که که آیا یک «انقلاب» بوده است و یا یک «قیام»؟) من زیاد وارد اختلاف نظر بر سر این موضوع نخواهم شد؛ چون مسالۀ چندان مهمی نیست. ولی به هرحال از نقطه نظر مارکسیستی تعریف توفیق یک انقلاب از سه موضوع زیر استنتاج می شود: در شرایطی که تشکل های خودسازماندهی توده ها به شکل اعتراضات توده ای در خیابان ها و در محلات و غیره، حاضر باشند. در شرایطی که اعتصابات کارگری، دهقانی، شورش ها و انواع و اقسام اعتصاب هایی که با هدف مختل کردن اقتصاد سرمایه داری توسط توده ها سازمان می یابد. و در شرایطی که قیام مسلحانه برای سرنگونی یک نظام سرمایه داری رخ می دهد، آن شرایط اگر به وجود آمده باشد، بنا بر تعریف مارکسیستی یک «انقلاب» صورت گرفته است .

یعنی شرایطی که شوراهای کارگری، کارمندی، دهقانی و غیره در آن به وجود آمدند، یعنی درواقع سرنوشت مردم به دست خودشان تعیین شده است. در شرایطی که اعتصاباتی سازمان می یابد که منجر به سرنگونی و مختل کردن کل نظام سرمایه داری می شود و شرایطی که قیام مسلحانه برای خلع سلاح از دولت سرمایه داری صورت گیرد، ما آن را یک انقلاب می نامیم.

از این زاویه اگر انقلاب ایران را نگاه کنیم و آن را با انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه مقایسه نماییم، می بینیم که در این سطح، انقلاب ۱۳۵۷ ایران چیزی کمتر از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ نداشت. تمام این اجزایی که برشمردم در سطح جامعه ایران وجود داشته است، یعنی هم تشکل های شورایی برای نخستین بار در ایران در عرض دورۀ بسیار کوتاهی به وجود آمد و همچنین در محلات در میان سربازان و همافرها و غیره، خودسازماندهی توده ای به وجود آمد. این ها اجزایی هستند که می توانند به ما کمک کند که یک تعریف مشخصی از انقلاب داشته باشیم. در ایران تشکل های خودسازماندهی توده ای؛ شوراهای کارگری و کارمندی و سربازان و محلات و غیره و اعتصاب عمومی و قیام مسلحانه در راستای سرنگونی رژیم استبدادی شاهنشاهی، صورت گرفت. این ها همه بی شباهت به وضعیت انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ نبود. آن جا هم چنین شرایطی وجود داشت، چنین زمینه ای وجود داشت که انقلاب به پیروزی برسد.

اما در عین حال باید توجه داشته باشیم که هر انقلابی، رهبری ای دارد. بدیهی است که انقلاب کار توده ها است، منتهی پس از سرنگونی یک نظام، روشن است که رهبری باید مجهز به برنامه‌ای باشد که بتواند انقلاب را سمت و سو دهد و به سوی هدف نهایی، یعنی انقلاب سوسیالیستی، هدایت کند. اتفاقی که در ایران افتاد، این بود که رهبری توده ها، یک رهبری ضدّ انقلابی از آب درآمد. یعنی ما باید دو نکته را همزمان مطرح کنیم و آن این است که انقلاب ۱۳۵۷، از یک سو، یک انقلاب بود، اما انقلابی بود که رهبری اش خصلت ضدّ انقلابی داشت. علت این که رهبری خصلت ضدانقلابی داشت، این بود که رهبری جنبش کارگری و رهبری توده ها وجود نداشت و در واقع غایب بود. این رهبری در گذشته در دست دو سازمان بزرگ در دوران پیشاانقلابی قرار داشت. این دو سازمان (یعنی حزب توده و جبهۀ ملی)، پس از این که شاه به قدرت رسید و در طی دوران بعدی، به دلیل سیاست های اشتباه و انحرافی بسیاری که داشتند از اعتبار در میان توده ها ساقط شدند. یعنی در آن دوران رهبری در جنبش کارگری و در جنبش ضد استبدادی وجود نداشت. آن چه وجود داشت، نیروهایی بودند مانند سازمان های چریک های فدائی خلق، و سازمان مجاهدین. این ها در دورۀ رژیم شاه به دلیل مبارزاتشان- به ویژه، به دلیل مبارزۀ مسلحانه- یک سلسله تأثیراتی در سطح جامعه، به خصوص در میان جوانان، گذاشته بودند و از همین رو از اعتبار و نفوذ زیادی برخوردار بودند. سازمان چریک های فدایی خلق در دوران قیام، در واقع مجهز به پایۀ توده ای بود و این مسأله، اهمیت زیادی داشت.

اما متأسفانه مشکل این بود که وجود رهبری و حزب انقلابی با سیاست ها و برنامۀ انقلابی که بتواند رهبری جنبش را به دست بگیرد و جنبش را پس از انقلاب به سمت و سوی تثبیت یک دولت کارگری راهنمایی کند، مشاهده نمی شد. تمام برنامه های موجود (گروه های چپ گرا) متکی به سیاست ها و برنامه های شکست انقلاب اکتبر (استالینیزم) بودند. اگر ما انقلاب اکتبر را به دو قسمت عمومی تقسیم کنیم. اول، دوران اعتلای انقلاب ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۴. دوم، دوران تثبیت ضد انقلاب استالنیسیتی ۱۹۲۵ به بعد. اگر در دوره اول تئوری ها و نظراتی که در چهار کنگرۀ اول کمینترن ارائه داده شد را انقلابی و متکی به نظریات مارکسیستی ارزیابی کنیم (که نتیجه ی حدود ۳۰ سال فعالیتهای تئوریک نظری پیش از آن بود که حامل دستآوردهای بسیار غنی بود) . دوره دوم، دوران افول انقلاب متکی بر یک سلسله تئوری های غیرمارکسیستی، منشویکی بود. متأسفانه در ایران، تئوری‌های دوره دوم بود بود توسط حزب توده به درون جنبش چپ ایران منتقل گردید. این تئوری ها و این نظرات در بین جوانان و مشخصاً سازمان چریک های فدایی خلق نیز رخنه پیدا کرد.

همان طور که رفقا آشنا هستند، برخی از مبارزین و پایه گذاران سازمان چریک های فدایی خلق، که از محبوبیت بسیاری میان جوانان برخوردار بود (که نقد آنان به شیوه مبارزه حزب توده و تبلیغ مبارزه مسلحانه توده‌ای، مورد تأیید ما نیز هست) ،‌ کماکان از لحاظ تئوریک تحت تأثیر نظریه پردازان حزب توده و شوروی دوران استالین قرار داشتند. برای نمونه تئوری «انقلاب دو مرحله ای» که توسط استالینیست های حزب توده مطرح شده بود، فرض بر این گذاشته می شد که انقلاب کارگری یا انقلاب سوسیالیستی، مستقیماً نمی تواند در این کشورها بلافاصله رخ بدهد و مورد اجرا قرار بگیرد، و باید انقلاب در دو مرحلۀ مشخص و جدا از هم انجام بگیرد. یک مرحله، مرحله ای است که «خلق» یک انقلاب دموکراتیک و یا دموکراتیک نوین علیه امپریالیرم و بورژوازی کمپرادر انجام می دهد. خلق به مفهوم ائتلاف چهار طبقه (کارگران، دهقانان، خرده بورژوازی شهری و بورژوازی بومی یا ملی که مبارزات ضد امپریالیستی می کند) تقسیم می شد.

بر اساس این تئوری، مرحلۀ اول که مرحلۀ دموکراتیک نوین و یا دموکراتیک نام داشت باید سپری شود، و پس از آن انقلاب سوسیالیستی. یعنی در آیندۀ نامعلوم، پس از این که طبقۀ کارگر رشد کرد، انقلاب سوسیالیستی رخ دهد. بنابراین تزها و تئوری هایی انحرافی در انقلاب بهمن ماه ۱۳۵۷ در میان نیروهایی که به طور قابل ملاحظه ای از پایۀ توده ای برخوردار بودند و می توانستند یک آلترناتیوی در مقابل رژیم آخوندی ارائه دهند و جهت انقلاب و سمت و سوی آن را به سوی انقلاب سوسیالیستی سوق دهند، رایج شد. و این انحرافی اساسی بود که با آن مواجه بودیم.

اتفاقی نیست که در آن دوران درمیان نیروهای مارکسیستی انقلابی، توهم نسبت به خمینی پیدا شد و علی رغم فرصت طلاییِ به­وجود آمده، یعنی ایجاد شوراهای کارگری، شوراهای شهری و محلات و مبارزات خیلی عمیق ضداستبدادی، اکثراً نسبت به رژیم به اصطلاح ضد امپریالیستی خمینی توهم پیدا کردند. این نکته در واقع یکی از مسائلی بود که باید درس هایی از آن بگیریم. رفقا به یاد دارند که در اوایل انقلاب نیروهایی از «روحانیت مبارز» صحبت به میان آوردند و کارگران و پایه های رادیکال مقاوم هوادار خودشان را تشویق کردند که با رژیم ارتجاعی خمینی مدارا کنند. در تظاهرات آن دوران ما شاهد آن هستیم که بسیاری از این تبلیغات وجود داشت. به عنوان مثال، یک سال پس از انقلاب در یک فرصت بسیار مهم یعنی اولین انتخابات پس از انقلاب، سازمان چریک های فدایی خلق، به جای این که پیشنهاد اتحاد عمل توده ای را با مجاهدین و با سایر جریانات انجام داهد و خط سیاسی خودشان را علیه نظام سرمایه داری تبلیغ کنند، از شرکت در آن انتخابات به نفع مسعود رجوی، کنار رفت و انتخابات را به مسعود رجوی واگذار کرد. و مسعود رجوی هم پس از چند روز به دستور ولایت فقیه در انتخابات شرکت نکرد.

بنابراین در دوران اولیۀ انقلاب فرصت های طلایی بسیار مهمی از دست رفت. این را هم باید ذکر کنم که برای رژیم تازه به قدرت رسیده هم کاملاً مسجل نبود که حاکمیت خودش را بلافاصله تثبیت کند. خمینی در پاریس اعلام کرد که او کاری به سیاست نخواهد داشت و به قم خواهد رفت و یا این که «مجلس مؤسسان» را تشکیل خواهد داد. در این راستا  قدم های اولیه ای هم برداشتند و این اقدامات را هم به ظاهر تدارک دیدند. ولی با مشاهدۀ این که تمام راه ها برایشان هموار شده و نیروهای مخالف کمونیست آن ها کاملاً به او تسلیم شده بودند، واضح است که خودشان را به شکل خیلی سریع تری تثبیت کردند. بلافاصله شروع کردند به سرکوب تمام مبارزان. و زمانی هم که بعضی از این جریانات «چپ» هم به خود آمدند، مانند سازمان اقلیت، دیگر دیر شده بود و «جوخه های سرخ» شان بی تأثیر بود. یک واکنش از روی استیصال بود و توده ها دیگر نمی توانستند بسیج شوند.

بنابراین، تئوری ها و تزهای انقلابی که می توانست سازماندهی کند و می توانست آلترناتیوی بدهد به توده های وسیع برای استقرار یک دولت کارگری، برای آغاز انقلاب سوسیالیستی، وجود نداشتند. نه تنها وجود نداشتند، بلکه در عوض تئوری های متکی به شکست انقلاب شوروی، یعنی تئوری های استالینیستی ترویج شدند و این منجر به این شد که این موقعیت از دست برود. یکی از درس های عمده ای که به نظر من می توانیم از انقلاب ۱۳۵۷ بگیریم این است که وضعیت جامعۀ ایران و اقتصاد ایران را بررسی عمیق تری بکنیم و متوجه بشویم که اصولاً نظام اقتصادی حاکم در ایران حاکم، نظامی است سرمایه داری. درک کنیم که گرایش «روحانیت مبارز» و امثالهم یک گرایش ضد امپریالیستی نبودند که برای منافع توده ها، فعالیت و در برابر امپریالیزم مقاومت بکنند. این ها اصولاً از ابتدا بخشی از هیئت حاکم بودند و این مسأله را ما باید در آن دوران از همان ابتدا تشخیص می دادیم که هیئت حاکمی که در جامعه وجود داشت، بخشاً متشکل از خود روحانیت بود. واضح است که ما باید در آن زمان بررسی می‌کردیم که ماهیت روحانیت چیست، و به جای طرح تئوری های دو مرحله ای و سازش کارگران با بورژوازی (زیر لوای اتحاد خلق) و آشتی طبقۀ کارگر با یک بورژوازی «ضد امپریالیستی»، از روز نخست خط مستقل ضد دولت سرمایه داری و حکومت اسلامی را ترویج می کردیم و نشان می دادیم که درواقع مبارزات کارگری، مبارزات تمام اقشار تحت ستم، باید متوجه سرنگونی کامل دولت سرمایه داری شود. که این اتفاق نیافتاد.

متأسفانه آن اعتشاش تئوریک و نظری که در آن زمان ایجاد شده بود امروز هم وجود دارد. امروز هم بسیاری از جریانات چپ، وجه تمایز بین مفهوم حکومت و مفهوم دولت را مخدوش می کنند. تصور می کنند که دولت، همان حکومت است و اگر حکومت تغییر می کند، بنابراین به این مفهوم است که دولت تغییر کرده است. درصورتی که چنین نیست و درواقع باید یک وجه تمایزی قایل شد بین حکومت یا رژیم و دولت سرمایه داری. رژیم شاهنشاهی براساس مبارزات توده ای در جامعه سرنگون شد، اما دولت سرمایه داری کماکان باقی ماند و صرفاً رژیم ها تغییر پیدا کردند، یعنی صرفاً یک نفر تاج به سر و یک باند بر محور دربار شاهنشاهی رفتند و یک عمامه به سر و یک باند آخوندی جایگزین آن ها شدند. هیچ کدام از نهادهای دولتی تغییر نکردند، حتی ساواک هم تغییر نکرد، یک سلسله سران ساواک را اعدام کردند، منتهی کل اجزای دولت سابق را حفظ کردند.

از لحاظ تاریخی هم بخواهیم بررسی کنیم، اصولاً آخوندها و روحانیت بخشی از هیئت حاکم بودند و از ابتدا و از زمان سلجوقیان و در دوران صفویان و قاجاریه و تمام این دوران بخشی از حاکمیت بوده اند. روحانیون، دلالان بین شاه ها و تجار و اشرافیت از یک طرف و مردم از طرف دیگر بوده اند. دوران شاه هم همینطور، آخوندها یکی از مسببین بازگرداندن شاه و مبتکرین و همکاران کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بودند. بخشی از همین آخوندها بودند مانند کاشانی و عدۀ زیادی از همین قشر که به «سی آی ای» برای بازگرداندن شاه کمک کردند. این ها اصولاً همیشه بخش جدا ناپذیری از هیئت حاکم بودند.

ما کمونیست ها از سال های پیش باید این مسایل را بررسی می‌کردیم و برای انقلاب ۱۳۵۷ خود را از لحاظ نظری آماده می‌کردیم و فریب عوامفریبی های اینان را نمی خوردیم. مسألۀ مهمی که باید از پیش تحقیق می‌کردیم و سر آن توافق می‌کردیم، نقش امپریالیزم و تأثیرات آن بر اقتصاد ایران بود. باید روشن می‌شد که اختلاف روحانیت علیه شاه و امپریالیزم ریشه در چه داشته است. ریشۀ آن این بوده که امپریالیزم به دلیل نیازهایش (به دلیل اشباع وسایل تولیدی) در کشورهای متروپل، به سخن دیگر به علت محصولات بنجلی که روی دستشان مانده بود، مجبور به اقداماتی در سایر کشورهای جهان از جمله ایران شد. باید این وسایل اشباع شده در کشورهای متروپل را به کشورهای دیگر منتقل می کردند. آن چه اتفاق افتاد این بود که در دورۀ پس از جنگ دوم جهانی درواقع مشکل امپریالیزم، مشکل اشباع وسایل تولیدی بود. برای ساده کردن موضوع مثلاً ماشین آلات و کارخانجاتی را که وسایل مصرفی تولید می‌کردند (مانند کارخانه هایی که کفش تولید می کنند). برای صدور این کارخانجات، سیاست نوینی توسط امپریالیزم طراحی شد. که شامل آمریکایی جنوبی، خاور دور و خاور میانه می شد. تحت پوشش «بنیاد فورد» برنامه ریزی کردند که مشاورین آمریکایی بروند به تمام این کشورها، تحقیق کنند، برنامه ریزی کنند و نهایتاً تغییرات و تحولاتی در زمینه اقتصادی ایجاد کنند و یا زمینه ی مادی را برای جذب این محصولات اشباع شدۀ کشورهای امپریالیستی به این کشورها صادر کنند. باید توجه کنیم که در ایران در پیش سرمایه داری وجود نداشته است. پیش از سرمایه داری نیز اصولاً یک نظام متکی بر «شیوۀ تولید آسیایی» وجود داشته است. شیوۀ تولید آسیایی سال های سال آن جا حکمفرما بوده تا زمانی که امپریالیزم یک سلسله دخالتهائی کرد و مشخصاً از دوران صفویه، سرمایه داری و صاحبان زمین و تجار و غیره پیدا شدند و از آن زمان هم به هرحال این تجار و کسانی که به هرحال زمین دار بودند.

دوم این که انواع و اقسام وام ها از طریق بانک های مختلف به تجار و زمین دارها اعطا شد که آن‌ها بیایند صاحب کارخانه شوند و کارخانه ها راه اندازی کنند. سوم و مهم ترین اصل این که یک سلسله فشارهایی از طریق گمرکات و مالیات و غیره بر تجار بازار اعمال کردند. برای این که تجاری که خودشان هیچ انگیزۀ تولیدی نداشتند، می رفتند مثلاً کفش از کشور چین خریداری می کردند و سپس به ایران وارد می کردند، می فروختند و سود هم می بردند. تجاری بودند که مقام بالایی در جامعه داشتند. همانند بانک دارها عمل می کردند و هر شخصی پول لازم داشت از آن ها وام می گرفت و قرض می کرد. این ها به مردم وام می دادند و از یک عظمت و اعتباری و موقعیت ویژه ای در سطح جامعه برخوردار بودند.

واضح است امپریالیزم برای این که آن ها را به سیستم سرمایه داری جذب کند، از طریق اصلاحات رژیم شاهنشاهی و انقلاب سفید، مالیات بر کالاها را از طریق گمرکات زیاد کرد و ورود کالاها برای این نوع اقشار را محدود کرد و این ها به این ترتیب به این مسأله معترض شدند. چون اصولاً موقعیت اقتصادی خودشان را از دست رفته می دیدند و از این زمان اپوزیسیون علیه شاه در درون بازار به وجود آمد. واضح است که یکی از متحدین اصلی بازار را «روحانیت» تشکیل می داد و روحانیت هم از این جا ظاهر شد و نهایتاً ماجرای ۱۵ خرداد رخ داد که پس از آن خمینی به عراق تبعید شد. در‌واقع تجار و روحانیت سیاست‌های امپریالیستی و شاه را نپذیرفتند، زیرا موقعیت خود را در خطر نابودی دیدند. به این علت آنها علیه نظام شاهنشاهی اقدام کردند. این بحث طولانی طلب می‌کند اما مسأله ای که می خواهم بر آن تأکید کنم این است که روحانیت به هیچ درجه ای و هیچ زمانی عنصری از ترقی خواهی در خود نداشته، و این ها همیشه بخشی از هیئت حاکم بودند و به دلیل اختلاف هایی که در سیاست های امپریالیزم بر آن ها اعمال شد در اپوزیسیون قرار گرفتند. طبیعی بود که وقتی هم که به حکومت می رسیدند، شروع به سرکوب و کشتار و غیره کردند.

این مسائل را مارکسیت های انقلابی در آن زمان هم می بایست درک می کردند. اگر این کار را نکردند به این معنی بود که آمادگی تئوریک و تشکیلاتی را نداشتند. موقعیت طلایی را که انقلاب به وجود آورده بود، انقلابی که میلیون ها نفر از توده ها در کارخانه ها و شهرها و خیابان ها آورده بود، از دست دادند. کمونیست ها می توانستند با یک تئوری صحیح و با یک نظرگاه درست و با یک شناخت صحیح از ماهیت رژیم و از ماهیت دولت سرمایه داری، از روز اول توده ها را علیه جریان آخوندها بسیج کنند. ولی متأسفانه این کار را نکردند و نه تنها این کار را انجام ندادند، بلکه از رژیم حمایت کردند و درواقع توده ها را تشویق به حمایت از روحانیت یعنی نظام سرمایه داری کردند، چون متکی بودند به آن تئوری های انحرافی انقلاب دو مرحله ای. این درواقع به نظر من یکی از دلایل اصلی شکست انقلاب ایران بود. این درس بزرگی است برای ما. باید در آتیه این تئوری ها انحرافی را رها کنیم و تئوری هایی منطبق با مارکسیزم انقلابی و متکی به تجارب و نظریاتی که منجر به پیروزی انقلاب اکتبر شد، یعنی اسناد کمینترن، بحث های لنین، مورد استفاده قرار دهیم. بحث های تمام رهبران انقلابی در آن زمان را مورد بازنگری قرار دهیم. تئوری هایی را که منشویزم و استالینیزم به ارمغان آورد، باید مردود اعلام شده و از به کار بردن آن خودداری کنیم.

جمع بندی در ادامه

Add commen

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *